پسر برادرم، شهریور که بیاید میشود ۳ ساله!
محمد طاهای کوچک و دوست داشتنی من...
درست است که پسر تابستان است، اما گرمش میشود!
اصلا کجای علم بشری امده، پسر تابستان باید سرمایی باشد؟
پسرک دوست داشتنی من...
لغات ویژه خودش را دارد.
عزیزم...
دیروز که برق رفته بود با خواهرهایش امده بود پایین. پشت هم میگفت:
- پایین سردتره...
گلویش از شدت گرما جوش های ریز زده بود. موهای کوتاهش خیس شده بودند.
کوچولوی عزیزمن!
میگفت:
- قَنقولک زده...
گلویش را میگفت...
منظورش آن دانه های ریز روی گلویش بود...
به زخم و خارش و جوش میگوید:
- قَنقولَک زده! :)
درست شبیه پارسال وقتی دانه ماش زیر پایش رفت، دردش گرفت و با نگرانی گفت:
- کارانا داله!
منظورش همان کرونا بود.
بدای کودک ۲ساله زود نبود از کرونا حرف زدن؟
زندگیست دیگر
اما کاش
درد های دیگر را دیرتر بفهمد...
باشد وقتی بزرگ شد...
باشد برای وقتی دیگر...
کوچولوی عزیز من...
#سراب_م
#کرونا
#برف
شاید #خاطره شاید #تمرین81
جلسهی بداهه سرایی هم اکنون در حال برگزاری است...
﷽؛انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
لایو امشب
#وحید_حسنی
#محمد_علی_جعفری
آقای جعفری در پاسخ به سوال آقای میر : بهترین کتابی که خوندید و اشک ریختید چه کتابی بوده...کتاب #عروس_یمن رو معرفی کردند...نوشته سرکار خانم زینب پاشاپور از باغبانان باغ انار...
باغبان باغ خصوصی #یه_قاچ_انار
#باغ_انار
#عروس_یمن
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
امام (ره) اولا هنر را در منظومه نورانی عرفان اسلامی قرار میدهند، که این افتخاری برای هنرمندان است.
ثانیا میفرماید شما این را برای مردم مجسم کنید.
این عبارتها به خوبی نشان میدهد که حضرت امام (ره) کاملا هنر را میشناسد.
#قطره147
#استاد_پناهیان
#تحلیلی_بر_نگاه_امام_ره_به_هنر_و_رسانه
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
#تمرین_81
نمیدانم چرا میگویند بچههای دههی شصت نسل سوختهاند. این افراد مگر تا حالا دهه هشتادیها را ندیدهاند؟!
هماندهه هشتادیهای بدبختی که شدند تر و با مابقی خشکها ، سوختند!
البته این روزها همهچیز ، خشک است. از زبان ملت که از فرط گرما به کامشان چسبیده بگیر تا زبان موش خوردهی دولت تدبیر و امید ، که هیچ پاسخی برای هیچ چیز ندارد.
دارم فکر میکنم چرا مدام می گویند این دولت اِله این دولت بِلِه!
دولتی که حتی به فکر گرمایش جهانی هم هست چطور می شود به فکر مردمش نباشد !؟
خوب خدمتتون عارضم که از آنجایی که یکی از راههای جلوگیری از گرمایش جهانی ، کاهش گازهای گلخانهای هست باید یه فکری برایش بکنیم.
ولی از آنجایی که آقایون تدبیر و امید هم با خصلتهای ما دهه هشتادیا آشنا هستند و میدانند زیاد اهل تفکر نیستیم و فقط مرد عملیم !خودشون وارد عمل شدند و با خودشون گفتند اگر بیایم آن بخار آبی که ، نود پنج درصد گاز های گلخانهای را به وجود میآورد را فاکتور بگیریم ، میمونه پنج درصد دیگه که آن هم یک درصدش باز شامل مابقی گازها میشود و آن چهار درصد باقی مانده که به جناب آقای دی اکسید کربن تعلق میگیرد عامل اصلی این نابسامانی هاست. پس آستینها را بالا زدند و متعهد شدند به کاهش چهار الا دوازده درصدی گازهای گلخانهای که مسببش سوختهای فسیلی ماست .!
نکتهی جالبش این هست که از آن چهار درصد دی اکسید کربنی که خدمتتون عرضم کردم تنها پنج درصدش به خاطر سوزاندن سوختهای فسیلی مثل نفت وگاز هستش و مابقی دیاکسیدهای تولید شده از طبیعت هست.
ببینید ، عزیزانِ دولتیما حتی به آن دو دهم درصد ، دیاکسیدکربنی که مسببش انسان است فکر میکند ، بعد به وضعیت جیب ملت فکر نکند. مگه میشه ؟مگه داریم !
حالا بچههای اهل فکری نیستید درست ، ولی اهل حساب کتاب که هستین ماشاءالله. بروید حساب کنید در کل دنیا چند درصد از این دو دهم درصد ، به خاطر سوزاندن سوختهای فسیلی ایران است که ما باید قطعی برقش را بکشیم ! که ما باید قطعی آبش را بکشیم
که ما باید....
من دهههشتادی چندسالی از عمرم را به خاطر انتخاب غلط شما به سختی گذراندم.بعله به سختی! چون من همان جوانیام که دیدم نوزادی برای در امان ماندن از گرما به آغوش یخچال پناه برده بود.!
بله یخچال!
چیز عجیبیه نه ؟ برای منم عجیب بود ولی بعدش فکر کردم چندان هم بعید نیست. بالاخره هر انتخابی تاوانی دارد.!
عزیزی که رفتن بانوان به ورزشگاه را طلب میکردی حالا بیا و به داد این بینوا برس!
اینجاست که باید گفت: آزادی سیری چند؟!
#واگویه_های_یک_دهه_هشتادی
#تمرین_81
#معاهده_پاریس
#تمرین82
صد تا کلمه سه حرفی بنویسید.
اولا معنی دار باشد.
ثانیا دو حرفش یکسان باشد.
مثال:
آرا. باب. گرگ. پیپ. شیش. شپش. بَبَک. شَرَر....
به نظر شما چند کلمه معنا دار با این شرایط وجود دارد؟
#تمرین82
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#قسمت_افتخاری
#تمرین81
دروازه باز شد و یاد، همانطور که پاکتی در دست داشت، وارد اتاق شد.
یک اتاق مسقف با میز هایی که دور تا دور اتاق چیده شده و چند مرد کت و شلوار پوش، با فاصله زیاد از هم، پشت آنها نشسته بودند. روی دیوار رو به رو، شعار (تدبیر و امید) به شکلی مبالغه آمیز چاپ شده و با رگه های بنفش، تزئین شده بود.
دستش را بالا برد و ماسکش را که کمی پایین آمده بود، درست کرد. اسپری ضد عفونی کننده را از جیبش در آورد و منتظر بقیه شد.
اسمیگل، انگشتر دار دومی بود که بیرون آمد. بعد از ماجرای تخت جمشید، اخلاقش بسیار تغییر کرده بود.
_اوضاع خوبه ارباب؟!
یاد، اسپری را پایین گرفت. اسمیگل دستش را بالا آورد و یاد چند بار دستش را ضد عفونی کرد.
_همه چیز طبق برنامه است.
اسمیگل سر تکان داد و گفت: الحمدللّٰه...
بقیه هم به مرور وارد اتاق شدند. به محض اینکه پای پیتر پارکر کف اتاق را لمس کرد، گفت: دیر که نکردم؟!
یاد، دست او را هم ضد عفونی کرد و گفت: نه. هنوز به اون بخش سخنرانی نرسیده.
پیتر، کمی به جلو خم شد. ناگهان بالا پرید و گفت: یا امام هشتم! اینه؟!!...
یاد با تأسف سر تکان داد.
_این و اگه ریش و عمامه رو از سرش برداری با ونوم مو نمی زنه!
_متاسفانه گیر همچین موجودی افتادیم.
کمی بعد، زئوس و هری هم از راه رسیدند و دروازه پشت سرشان بسته شد.
بعد از اینکه یاد، ماسک همه را چک کرد و همه شان را در مایع ضد عفونی کننده غرق نمود، پنج انگشتر دار رفتند و روی صندلی های خالی سمت چپ نشستند.
یاد، زیر چشمی نگاه های مشکوک بقیه را از نظر گذراند. سپس خم شد و به آرامی از هری پرسید: اینا می دونن ما اینجاییم؟
هری پاسخ داد: آره. فقط نمی دونن برای چی. نمی خوان هم بدونن. تا اومدم وردش رو کار گذاشتم.
یاد سر تکان داد و به ادامه صحبت های آن بدبخت گر قرن گوش سپرد. البته برای جواب دادن به او. چون شنیدن صحبت های همچین آدمی ارزش ذره ای توجه هم ندارد.
_...همواره در جامعه بین واقعیت موجود و آنچه مطلوب است فاصله وجود دارد. درمورد مشکل کمبود برق باید ریشه مشکلات را بشناسیم. وقتی سرمایه نباشد، امکان اجرایی و عملیاتی کردن طرح های بزرگ وجود ندارد. افتتاح ده ها طرح بزرگ کشور در سال 99 نتیجه توافق برجام بود. دولت مانند مرغی است که در عروسی و عزا سربریده می شود. در مشکلات نباید به فرعیات بچسبیم و مسائل اصلی و اساسی را فراموش کنیم. 20 هزار مگاوات به برق کشور اضافه شده است، حرف غیر دقیق نزنیم...
دیگر خون یاد به جوش آمده بود. منتظر لحظه ای بود که بایستد و تماما حرفش را به آن پست فطرتِ رذل بزند. کاری که برای آن به این اتاق کرد آمده بود.
انگشتر دار، دستش را به سمت میز رو به رو گرفت و به وسیله قدرتش، بطری آب معدنی را در هوا معلق ساخت و به سمت دست میز خود آورد و وقتی آن را در هوا گرفت، با صدایی بلند بر میز کوبید.
حسن فریدون ساکت شد. یاد دوست داشت اینگونه صدایش کند. نه با نامی که توهین به روحانیت است.
پسر بچه، از لبه میز بالا آمد و کاملا روی آن ایستاد. سپس دستش را در هوا تکان داد و گفت: من می خوام یه صحبتی بکنم...
کسی چیز نگفت. پس یاد نفسی عمیق کشید و گفت: که میگی واقعیت موجود... راست میگی. ما ازت انتظار یه آدم درست حسابی رو داشتیم. اما همان طور که مدفوع سگ به درد نمی خوره، تو هم به کار نیومدی...
صدای پچ پچ جمعیت به آرامی بلند شد. ابرو های مرد ریش و عمامه دار در هم گره خورد.
یاد ادامه داد: مشکل کمبود برق ما از کجاست؟ از ریشه. ریشه همه مشکلات در کشور تویی! شعارت در خفا وابستگی به ترامپ و بقیه بود. ولی جلوی مردم چیزای دیگه می گفتی...
انگار طلسم هری داشت تحلیل می رفت. چون حضار با خشم به او نگاه می کردند.
_میگی کلی طرح به وسیله برجام افتتاح شد. ولی چند تاش و تموم کردی؟! خداوکیلی راست شو بگو... چقدر از اونوری ها پول گرفتی که بیای اینجا چرت و پرتی بگی؟!...
حسن فریدون از جا بلند شد. چون فاصله اش را رعایت کرده بود، ماسکی نداشت. خواست چیزی بگوید که یاد دستش را بالا گرفت و گفت: صبر کن حسن جان! وایسا حرف مو بزنم بعد اگه تونستی من و بگیر!...
حسن فریاد زد: کی این و اینجا راه داده؟! بیاید ببرینش بیرون!...
یاد به هری نگاه کرد. هری سرش را به نشانه ها امیدی تکان داد. سپس از جا پرید و به یکی از نگهبان هایی که داشت به سمت شان می آمد، چوبدستی اش را تکان داد.
همهمه ای در اتاق ایجاد شد. زئوس از جا پرید و چند شاخه برق به سمت لامپ های اتاق فرستاد و آنها را دانه دانه ترکاند.
پیتر هم چندین تار در تاریکی به اطراف فرستاد تا بلکه به کسی بخورد.
یاد از روی میز پایین پرید و به سرعت دروازه ای ساخت. هری زودتر از همه وارد آن شد. وقتی زئوس و پیتر هم داخل شدند، یاد به دروازه پرید ولی در کمال تعجب هر چه منتظر شدند، بسته نشد. این یعنی هنوز یک نفر مانده بود.
کمی بعد، اسمیگل که انگار داشت چیزی را همراه خود می کشید، وارد دروازه شد.
صد تومنی پول برداشت واز خانه زد بیرون....تو مرغ فروشیِ سَرِ کوچه که از مرغ خبری نبود....اکبرآقا میگفت: کمیاب شده....
مغازهی دوم و سوم هم نداشتند....به مغازهی چهارم رسید...دو خیابان پایینتر....کنارِ گاراژ بزرگه.....داشت....کیلویی سی وهشت هزار تومان....
از خرید مرغ، منصرف شد....راهش را به سمتِ قصابیِ سَرِ چهارراه کج کرد....آخه به مرغها هورمون میزنند.... برای سلامتی خوب نیست.....
از پشتِ شیشهی قصابی به قیمتهای روی تابلو نگاه کرد و با خودش گفت:
اصلاً کی میگه غذا باید گوشتی باشه؟! سلامتی تو گیاهخواریه....زنده باد گیاه خواری...
سوپریِ حاج محسن،شلوغ بود.....صبر کرد تا چند نفری خارج شدند...داخل شد.....لپه سی وشش تومان.....نخود چهل و دو تومان.....
ای بابا، همیشه که نمیشه غذای پخته خورد، اصلاً شام باید سبک باشه.....پس زنده باد خام خواری.....
- حاج محسن خرما دارید؟
- آره ....همونجا تو یخچاله....سمتِ چپ....
درِ یخچال رو باز کرد...
- چی شد علی آقا پیدا کردی؟
- بله...بله......ولی پشیمون شدم، قندش بالاست، برام خوب نیست....
درِ یخچال را بست و باخودش گفت: همون نون وپنیر وسبزی از همش بهتر و سالم تره.....
*
بوی نان تازه همهجا را پر کرده بود...نانها یکی یکی روی میز جلوی در پهن میشدند.....جلو رفت.....
- آقاشاطر بیزحمت چهارتا هم کنجدی بری من بزن.....
نه....نه.....ساده بزن....
چهارتا نان سنگک... یک بسته پنیر ... یک کیلو سبزی خوردن.......لبخندی زد و به باقیماندهی پولش فکر کرد : خوبه با این حساب، برای شامِ فردا هم پول هست...
به خانه رسید.....برق رفته بود....سیمین خانم نانها را گذاشت توسفره....راضیه گریه میکرد، هوسِ کباب کرده بود....سیمین خانم یه لقمه نان وپنیر درست کرد و به دستِ راضیه داد وگفت:
بخور مادر.....بخور....عراقچی رفته وِیَن....به زودی فقط کباب و بوقلمون میخوریم.....فقط کباب و بوقلمون....
بعد هم آهی کشید وگفت: روحانی!....روحانی!.......ای بر پدرت....
لااله الا الله......لعنت بر دل سیاه شیطون....لعنت بر دل سیاه شیطون.....
#نسل_خاتم
#باغ_انار
#تمرین81
مشتش را گره کرد.صدای شکستن کارت بانکی در میان دستش توجه افراد اندکِ حاضر در داروخانه را جلب کرد.به سمت درب خروجی راه افتاد ، توقف کرد و برگشت که چیزی بگوید.
متصدی داروخانه از نگاهش ترسید و قدمی از باجه فاصله گرفت.
ترسیدن متصدی باعث شد حرفی نزند و دوباره به سمت خروجی راه بیفتد.زیر لب چیزهایی میگفت . از کنارم که رد شد شنیدم داشت به زمین و زمان فحش می داد.
به سمت متصدی که رفتم موضوع را جویا شدم.
گفت فرزند شیرخواره این مرد به خاطر قطعی برق گرما زده شده و حالا هم که برای تهیه دارو های کودکش به داروخانه آمده ، برق داروخانه قطع شده و چون قیمت دارو ها در سیستم ثبت شده است ، و ما الان دسترسی نداریم تا وصل شدن برق دارو نمی فروشیم.
گفتم یعنی من هم .....
حرفم را قطع کرد و گفت بله شما هم الان یا باید بروید جای دیگر یا دو ساعت دیگر بیایید.
حالا احساس من هم هر چند خفیف تر ولی شبیه به آن مرد عصبانی شده بود.
آخر توی این ساعت فقط داروخانه های شبانه روزی باز هستند.
جالب اینجاست همزمان آب شهر هم مشکل پیدا کرده .میگویند خط لوله اصلی آب شهر آسیب دیده.شیر آب را که باز کنی برای پر شدن یک پارچ فرصت داری یک فصل از رمان مورد علاقه ات را بخوانی.
سرعت نت را که نگویم ، سه ساعت طول میکشد تا مطلبی باز شود تازه وقتی باز می شود می بینی ، دوستی بهت پیام داده: اینها همه اش تقصیر شما هاست که رای داده اید.
و بد تر از همه این است تلویزیون را که روشن می کنید مسئولینی را می بینید که می گویند هیچکس به ما به خاطر زحماتمان خسته نباشید نگفت ، هیچکس از ما تشکر نکرد.
وقاحت هم از وقاحت این افراد شرمسار شده.
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ
#تمرین4
#تمرین81
گیاه خود رو
مردکِ پیرِ خرفت.
پ.ن
رهبر انقلاب فرمودند بعضی ها جوان هم نیستند ولی منافع کشور را نمی فهمند. ترجمش میشه #پیر_خرفت
⏳گفت و گوی صمیمی و جذاب صدای حوزه با یک #طلبه_رمان_نویس موفق که از #فیزیک_جامد دانشگاه به فقه و اصول #حوزه رسیده و در حال حاضر، در زمین هنر و زمینه #رمان، مشغول فعالیت و تربیت نیروست را در ادامه میخوانید؛
🔸دغدغه من هنر است؛ در همین راستا مجموعه ای در پیام رسان ایتا داریم که نام این مجموعه #باغ_انار است؛ انار مخفف (انجمن نویسندگان انقلابی رمان) هست.
🔸ما باید یاد بگیریم که رمان خوب بنویسیم. با حفظ قواعد داستان نویسی محتوای ارزشمند خودمان را #قطره_قطره به جگر مخاطب بخورانیم. نه اینکه بشکه بشکه و تمام قد بر او بپاشانیم.
🔸یک بار برای همیشه باید بگویم که رمان، #رسانه_اهل_فکر و مطالعه است و فیلم، رسانه کسانی است که کمتر اهل مطالعه هستند.
🔸متاسفانه همیشه کسانی هستند که #پینوکیوهای_کوچک و چوبین را گول بزنند و قول سرزمین های رنگارنگ را به اوبدهند و سرانجام کاری با او میکنند که تمام قدرت فهم خود را از دست بدهد.
🔸اگر اهالی فرهنگ بدانند که در #رمان_زرد و قهوهای چه مسائلی در حال تزریق به ذهن مخاطب نوجوان است آب دستشان باشد، زمین میگذارند و به این سمت میآیند.
تفصیل این گفت و گوی جذاب را اینجا مطالعه کنید.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🆔 @sedayehowzeh
آبادان را در یک جمله خلاصه کنید.
آبادانی ها را هم.
#تمرین
#شهرهای_ایران
#ایرانشهرم
هرکسی شهر خودش را و همشهری های خودش را در یک جمله توصیف کند...