eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
888 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
152 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
. اگر تشنه‌ای. اگر دم افطار بی رمغی بگو . .
سلام و نور. بگو از خدا چی می‌خوای دم افطار؟👇 https://gkite.ir/es/8812551 💌
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
. اگر تشنه‌ای. اگر دم افطار بی رمغی بگو #یا‌حسین . .
تذکر دادند که رمغ غلطه و رمق درسته. فکر می‌کنید بلد نبودم. دم افطاره. خون دیگه پمپ نمیشه تا اون بالا تا مغز...نهایتا تا زانو خون برسه...
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار2🎊 #پارت20🎬 سپس احف دست به کمر، سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد. _بابا اینا دارن میان که توی مر
🎊 🎬 آوا آب هویج بستنی‌اش را با نِی نوشید و با دستمال دور دهانش را پاک کرد. _اولاً سلامتی! ثانیاً خوب بودن؛ سلام رسوندن. ثالثاً دیگه یهویی شد و البته می‌خواستم غافلگیرتون کنم. رابعاً اون یارو اسم داره و اسمش هم مارکوئه! خامساً...! _یا خودِ خدا. یه کم نفس بگیر، غش نکنی بیفتی روی دستمون! این را دخترمحی گفت که با لبخند ملایم آوا روبه‌رو شد. _لازم نکرده شما نگران من باشی. در ضمن کسی با شما صحبت نکرد! دخترمحی داشت جوش می‌زد که سچینه پا پیش گذاشت. _بس کنید دیگه. خب داشتی می‌گفتی. خامساً؟! آوا نگاهش را از دخترمحی گرفت و به سچینه خیره شد. _خب داشتم می‌گفتم. خامساً...! مهدیه بدون توجه به حرف آوا، لیوانش را پس از نوشیدن، روی میز گذاشت و یکی از دسته گل‌هایی که مهدینار برای بچه‌های استاد واقفی آورده بود را انداخت گردن آوا. _اینم قسمت تو بود دیگه! قرار بود بندازیم گردن بچه‌های مرحوم استاد که قسمت نشد! سپس تسبیحش را از روی میز برداشت و شروع به خواندن فاتحه و صلوات کرد. _ممنون عزیزم! راستی شماها چرا اومدید فرودگاه؟! منتظر کسی بودید؟! سچینه که بعد از حرف مهدیه خشکش زده بود، جوابی به آوا نداد و دستش را گذاشت روی سرش. _وای! بچه‌های استاد! اینقدر صدای سچینه بلند بود که توجه همه به سمت او جلب شد. احف که تازه زبان آسنسیو را فهمیده بود، بلافاصله از جایش بلند شد و به سمت در خروجی دَوید. بقیه هم بلافاصله پشت سرش راه افتادند که بانو شبنم گفت: _بابا کجا می‌رید؟! من تازه دوتا شیرموز و یه دونه معجون سفارش دادم! همگی سرگردان داخل سالن انتظار می‌چرخیدند و چشمشان به این طرف و آن طرف می‌جنبید تا گمشده‌شان را بیابند؛ اما خبری نبود که نبود. احف پس از لحظاتی نفس‌زنان از سمت اطلاعات فرودگاه، به این سمت آمد. _چی شد؟! _گفت که نیم ساعت پیش پروازشون نشسته! مهدیه که بغض کرده بود، اشکی از گوشه‌ی چشمش سرازیر شد. _یا زهرا. این چه بلایی بود سرمون اومد؟! طفل معصوما یعنی الان کجان؟! ای وای! بدبخت شدیم رفت! دخترمحی با دست دهان مهدیه را گرفت که سچینه گفت: _پس احتمالاً تا الان از فرودگاه خارج شدن. به نظرتون کجا می‌تونن رفته باشن؟! علی املتی کلید را داخل قفل در چرخاند و همگی با فکرهایی درگیر و چهره‌هایی نگران، وارد باغ شدند. اعضا ناامیدانه داشتند به سمت سوراخ سمُبه‌هایشان می‌رفتند که ناگهان بچه‌های استاد، امیرحسین و امیرمهدی واقفی به سمتشان آمدند و آن‌ها را بغل کردند. اعضا که تا لحظاتی پیش سگرمه‌هایشان توی هم بود، با دیدن آن‌ها گل از گلشان شکفت و دست نوازش روی سرهایشان کشیدند و آن‌ها را ماچ باران کردند. _کجا بودید شماها؟! چرا نرفتید دنبال بچه‌های استاد؟! این را بانو احد گفت و همه‌ی نگاه‌ها به سمت او چرخید. _چرا نداره که. جوابش سادست. چون گیر یه مشت آدم بیخیال افتادیم! این را عادل عرب‌پور گفت. همان کسی که همراه بچه‌های استاد، از ترکیه به باغ آمده بود. مردی عینکی و حدوداً بیست و خورده‌ای ساله. یک کت بلند مشکی پوشیده بود و مثل کاراگاه‌های پرونده‌های قتل، دستانش را از پشت درهم حلقه کرده و بالای سر اعضا ایستاده بود. _ببخشید شما؟! این را علی املتی پرسید که عادل جواب داد: _من عادل عرب پور هستم. دوست جناب واقفی و هم‌اکنون مسئول بچه‌های اون مرحوم! کسی که بیست و دو دقیقه و سی ثانیه منتظر شماها توی فرودگاه بود،‌ ولی خبری نشد و در نهایت به خانوم احد زنگ زدم و آدرس اینجا رو گرفتم. همگی از شرمندگی سرهایشان را پایین انداختند که عادل نفس عمیقی کشید و ادامه داد: _امشب تکلیف همه چی مشخص میشه. کلی چرا توی ذهنمه که باید به جوابشون برسم! سپس عینکش را صاف کرد و قدم‌زنان به سمت آشپزخانه‌ی باغ قدم برداشت. علی املتی هم که مهندس محسن را به طور موقت به جای خودش گذاشته بود، رفت و باتوم را از دستش تحویل گرفت و وارد کانکس نگهبانی شد! شب شده بود و اعضا شامشان را خورده و در پذیرایی باغ نشسته بودند. طبق معمول بانو شبنم مثل همیشه در آشپزخانه مانده بود و داشت تهِ قابمله و ماهیتابه‌ها را در می‌آورد. احف نیز که حسابی سنگین شده بود، در همان حالت نشسته چرت می‌زد. اعضا سریال‌های تلویزیون را رها کرده و مشغول پچ‌پچ بودند. _نگاه کن. باز رفت طویله، چرت زدنش شروع شد. نمی‌دونم این طویله چی داره که وقتی ازش بیرون میاد، یا شنگوله شنگوله، یا چُرتیِ چرتی! این را دخترمحی گفت که مهدیه جواب داد: _حتماً با گوسفنداش جلسه برگزار می‌کنن و راجع به اون روز صحبت می‌کنن. بعضی موقع‌ها جلسشون به خوبی به پایان می‌رسه و شنگوله و بعضی موقع‌ها هم با بدی به پایان می‌رسه و بی‌حال یه گوشه چُرت می‌زنه. به هرحال من روحیه‌ی حِیوون دوستی ایشون رو تحسین می‌کنم! دخترمحی چشم غره‌ای به مهدیه رفت که بانو احد با یک سینی چای وارد پذیرایی شد...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
إِلٰهِى لَاتُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِكَ، وَلَا تَمْكُرْ بِى فِى حِيلَتِكَ، مِنْ أَيْنَ لِىَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَلَا يُوجَدُ إِلّا مِنْ عِنْدِكَ ؟ وَمِنْ أَيْنَ لِىَ النَّجاةُ وَلا تُسْتَطاعُ إِلّا بِكَ ؟ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنىٰ عَنْ عَوْنِكَ وَرَحْمَتِكَ، وَلَا الَّذِى أَساءَ وَاجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَلَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ [آنقدر بگوید تا نفس قطع گردد] خدایا، مرا به کیفرت ادب نکن و با نقشه‌ با من چاره‌اندیشی نداشته باش، پروردگارا از کجا برایم خیری هست، درحالی‌که جز نزد تو یافت نمی‌شود و از کجا برایم نجاتی است، درحالی‌که جز به تو فراهم نمی‌گردد، نه آن‌که نیکی کرد از کمک و رحمتت بی‌نیاز شد و نه آن‌که بدی کرد و بر تو گستاخی روا داشت و تو را خشنود نساخت از عرصه قدرتت بیرون رفت؛ پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا؛
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قم‌المقدسة مقلوبه؛ مزه‌ی مقاومت The time of surprising victories has come...
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
قم‌المقدسة مقلوبه؛ مزه‌ی مقاومت The time of surprising victories has come... #سنفطر‌في‌القدس
به امید خوردن مقلوبه در قدس. از بانوان ایرانی و فلسطینی درخواست دارم یک بشقاب مقلوبه پرگوشت برای بنده کنار بگذارند. با تشکر. یک عدد برگِ گوشتخوار.
35.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▶️ غوغای فیلم سخنرانی مهران رجبی درباره ولی فقیه 🌸 درود به غیرت و شرفش واقعا دلائل مستدل و زیبایی را بیان میکند. آفرین و صدها آفرین بر آقای مهران رجبی هنرمند غیرتمند. ☫👇 https://eitaa.com/joinchat/863436966Cf69e52cb78