💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت86🎬 _برای قاضیم، قاضیت، قاضیش، که با اون ابهت و جذبه و ریش، که نخواست بکنه به قاتلین
#باغنار2🎊
#پارت87🎬
_جهنم! بذار قهر کنه. یه عالمه دختر خوب هست که توی سطح شهر ریخته. این نشد، یکی دیگه!
دوباره رجینا نگاه تندی به مهدیه انداخت و دستی به صورتش کشید.
_باز از اون حرفایی زدی که رجی رو تا نقطهی جوش عصبی میکنه!
مهدیه سر به زیر، به آرامی کتاب دعایش را باز کرد و پس از لحظاتی ناگهان گفت:
_راستی یادم رفت آبجی. من از بیخ با این قضیه مشکل دارم!
سپس دوباره کتاب دعایش را بست و ادامه داد:
_دارم دوباره بهت میگم. تو دختری و آیا ازدواج دختر با دختر کار خوبیست؟!
رجینا که دید بحث دارد دوباره به سمت و سوی همان بحث همیشگی میرود، از جایش بلند شد و چند متری از مهدیه فاصله گرفت. سپس روی چند صندلی که کنار هم بود، دراز کشید و چشمانش را بست. بقیه هم رفته رفته خواب داشت بر چشمانشان غلبه میکرد و سعی میکردند همانجا و در همان حالتی که هستند، بخوابند. یکی ایستاده، یکی نشسته و یکی هم درازکش روی صندلی و کف سالن! اما بانو احد تنها فرد بیدار جمع بود که همچنان چشمش را به اتاق عمل و ساعت دوخته بود و زیر لبش ذکر میگفت.
آفتاب داشت طلوع میکرد که بالاخره خانوم دکتر از اتاق عمل بیرون آمد. بانو احد نیز که چشمانش داشت کم کم سنگین میشد، بلافاصله به سمتش قدم برداشت.
_خانوم دکتر حالش چطوره؟!
خانوم دکتر لبخند گرمی زد.
_حال همشون خوبه. هم مادر، هم دوقلوهای بامزه. بهتون تبریک میگم!
بانو احد اشک شوقی از گوشهی چشمش، با یک لبخند از روی آسودگی همراه شد.
_خداروشکر. میتونم ببینمشون؟!
_چند دقیقه دیگه میارنشون بخش. اونجا میتونید ببینید!
پس از رفتن خانوم دکتر، بانو احد بقیه را از خوابِ ناز بیدار کرد و این خبر خوش را به آنها داد. سپس همگی از سالن اتاق عمل، به سالن بخش رفتند که با عمران و یاد و خاطره و بانو نسل خاتم روبهرو شدند.
_شماها اینجا چیکار میکنید؟!
این را بانو احد پرسید که بانو نسل خاتم گفت:
_من وسایل بچه و ساک شبنمی رو آوردم. دخترمحی زنگ زد و گفت که احتمالاً امروز شبنمی فارغ میشه! حالا شد؟!
بانو احد با خوشحالی جواب داد:
_بله. همین چند دقیقه پیش فارغ شد!
همگی خدا را شکر کردند و به یکدیگر تبریک گفتند که سچینه پرسید:
_استاد شما چرا اومدید؟! مگه حالتون خوب شد؟!
عمران عینکش را صاف کرد.
_بهترم الحمدالله. هم من، هم یاد. بعدم شنیدم که چه اتفاقاتی افتاده و خودمون رو رسوندیم تا همگی کنار هم باشیم!
سچینه سری تکان داد که این بار مهدیه خطاب به یاد گفت:
_شما چرا اومدید؟! میموندید توی باغ و با خواهرتون گپ میزدید دیگه!
یاد با اخم، خاطره که کنارش ایستاده بود را نشان داد و گفت:
_اولاً ایشون خواهر من نیست. دوماً من نمیتونم داداش عمرانم رو تنها بذارم. اون به من نیاز داره و هرلحظه و همهجا کنارشم!
عمران لبخند گرمی به یاد زد و سپس خطاب به همه پرسید:
_ببینم شماها از استاد مجاهد و خانوم وکیل خبری ندارید؟!
این بار رجینا جواب داد.
_نه استاد، خبر نداریم به مولا! دیشب قرار شد ما بیاییم بیمارستان، اونا هم برن کلانتری و از دست دای جان و دار و دستش گله و شکایت کنن!
عمران شانهای بالا انداخت که بانو نسل خاتم گفت:
_نگران نباشید استاد. بالاخره هر شکایت کردنی، یه مراحل قانونی و اداری داره. از اونجایی هم که اینا نصفه شب رفتن، خب قطعاً کارای اداری میفته امروز صبح. بنابراین احتمالاً تا ظهر کارشون تموم بشه!
همگی حرف بانو نسل خاتم را تایید کردند که دخترمحی پرسید:
_استاد، خانوم دکتر طاهره نیومدن؟! مگه پزشک باغ نباید همیشه همراهمون باشه؟!
سپس ریز ریز خندید که عمران جواب داد:
_خیلی دوست داشت بیاد؛ ولی خب دلش برای خونوادش تنگ شده بود. به خاطر همین یه مرخصی ساعتی بهش دادم تا بره باغ خیار و خونوادش رو ببینه و برگرده!
_استاد اگه ایشون مال باغ خیاره، پس چرا اقامت باغ انار رو گرفته؟!
این را افراسیاب پرسید که دخترمحی گفت:
_حتماً ایشونم جزء نخبههایی که لَه لَه خارج رو میزنن و وطن خودشون رو قبول ندارن. اصطلاحاً بهشون میگن فرار مغزها. البته اگه ایشون مغزی داشته باشه!
همگی چشم غرهای به دخترمحی رفتند که بانو نسل خاتم گفت:
_چرا اونور سکه رو نمیبینید؟! چرا نمیگید که باغ انار حتماً یه چیزی داشته که اینجور افراد رو از باغای اطراف جذب میکنه؟! جز اینه که باغ ما الماسیه که بین باغای دیگه در حال درخششه؟!
بانو احد نگاه چپ چپی به بانو نسل خاتم انداخت.
_از شما بعیده این حرفا بانو. آخه باغی که یا استاداش گم و گور میشن، یا یکی در میون اعضاش غش میکنن، یا یه پاشون کلانتری و دادگاهه و یه پاشون بیمارستان، ارزش فرار مغزا داره؟! الانم که یه مورد زائوی فارغ شدهی بیهوش داریم. یه دونه دوقلو داریم که هنوز کسی خرج و مخارجش رو به عهده نگرفته. یه دونه آلزایمری داریم که متهم به حمل مواد مخدره. قاضی مورد اعتمادمون مافیا در اومد...!
#پایان_پارت87✅
📆 #14030229
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
نور
گاهی مثل ماهی میشویم. آب، چیزی است که تا هست ارزش و قدرش معلوم نیست. وقتی به هر دلیلی بخار میشود و به آسمان میرود احساس تشنگی و خفگی میکنیم.
🚁بالگرد آقای رییسی به هر دلیلی به هرکجا رفته باشد اولین فایدهاش این است که ما را #متوجه کرده است.
متوجه مردی که او را یادمان رفته بود. بر خلاف آدمهای خسته قبلی که هر روز قیافهشان جلوی چشممان بود و باید حرص میخوردیم که نکند با مذاکره گوشهای از مملکت را پیشکش کنند به غربی ها.
حالا اما #متوجه شدیم. گاهی خدا تک ضربههایی میزند که حواسمان را جمعتر کنیم و یادمان نرود. نعمت ها را اینجوری یادآوری میکند.
خدایا ما یادمان رفته بود بلاهایی که رؤسای جمهور قبلی سرمان درآورده بود. حالا اما بیشتر حواسمان را جمع میکنیم. آقای سید ابراهیم رییسی را به ما برگردان. لطفا. به آبروی محمد و آل محمد.
#آمین
#رییسی
#بالگرد
#ورزقان
#منطقه_مرزی
#باغ_انار
#030230
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 «رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت»
✍️ پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادتگونه رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان
📝 حضرت آیتالله خامنهای در پیامی شهادت حجتالاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیسجمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجتالاسلاموالمسلمین آلهاشم نماینده ولیفقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و همراهان گرامی ایشان در سانحه هوایی را تسلیت گفتند.
📝 متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
▪️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونهی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادمالرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم.
▪️این حادثهی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمترسانی اتفاق افتاد؛ همهی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بیوقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد.
▪️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثهی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.
▪️در این حادثهی سنگین شخصیتهای برجستهئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعهی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجهی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند.
▪️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوهی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود.
▪️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانوادههای محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۴۰۳/۲/۳۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از خط روایت
راننده اسنپ یک مرد سبیل کلفت بود با صورت سهتیغ و پیراهن آستین کوتاهی که در تاریک و روشنای ۹ شب سرخابی میدیدمش. مثل بیشتر راننده اسنپها که خوب بلدند سر حرف را باز کنند با گفتن «ببخشید جناب طول کشید خیلی شلوغ بود.» شروع کرد. بعد از تبادل اطلاعات اخباری با همسرم در مورد علت شلوغی، راننده رسید به: «وقتی آقای رییسی قوه قضاییه بود باهاش برخورد داشتم.» گوشهایم تیز شد که کجا، چطور و چرا با او برخورد داشته و ته ماجرا چه شده؟! اما بدون اینکه من و حاج آقا چیزی بپرسیم خودش از ب بسم الله توضیح داد. با نامزدش سفر مشهد بودند و به خاطر پروندهای که برایش ساختند مجبور میشود ۱۸ بار از قم تا مشهد برود برای رسیدگی به پرونده. از در دادگاه بیرون میآمده که رییسی را مشغول مصاحبه دیده؛ با صدای بلند صدایش کرده و گفته :«با شما کار دارم.» آقای رییسی هم به یکی از همراهان اشاره کرده که: «ببین چه کار دارد.» آقای سبیلو گفته: «نه با خود شما کار دارم!» و مثل الان که برای ما میگوید، سیر تا پیاز ماجرا را برای رئیس قوه قضائیه گفته. ایشان هم به همراهش گفته ماجرا را پیگیری کنید و من را در جریان بگذارید.
من اعتقادی ندارم به این پیگیریها و انقدر در پیچ و خمهای ادارهها و نامهبازیها بدخاطره هستم که حتی در دیدار ۱۰-۱۲ روز پیش آقای رییسی با مردم قم، وقتی هیاهوی مردم را برای نامه نوشتن دیدم با تعجب از امیدشان به رسیدگی، گذشتم...
_ «کار به جایی رسید که اون کسی که پروندهسازی کرده بود خلع لباس شد و اومد جلوی در خونهمون رضایت بگیره. گفتم کاغذ میچسبونم روی در ۱۸ بار برو بیا تاریخ بزن تا رضایت بدم. ۲-۳ بار رفت و اومد دلم سوخت دیگه...»
۱ خرداد ۱۴۰۳
✍ #حُرّه.عین
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat
http://eitaa.com/by_horre
مداحی_آنلاین_ای_پسر_من_پدر_پیر_تو_هستم_علی_فانی.mp3
7.37M
ای پسر من پدر پیر توام
پدر پیر و زمین گیر توام
#شهید_آیت_الله_آل_هاشم
آشنایی با مدل و امکانات هلیکوپتر رئیس جمهور ایران در حادثه آذربایجان شرقی | گجت نیوز
https://gadgetnews.net/866203/mr-president-helicopter-crashed/