💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور ای کاش صدا و سیما به جای تریبون دادن به اصحاب برجام و علاقهمندان به مذاکره به مردمی که در گر
#تمرین200
نور
یک دختر جوان که از سال ۱۴۰۰ خودش را آماده کرده بود که از ایران برود و رفته. یعنی مهر ماه ۱۴۰۱ با کلی اراده قوی و روحیه عالی و ایمان به هدفش به نیویورک میرود. ایمان دارد که جمهوری اسلامی قاتل است و مردم را مجبور کرده که بر کشورهای دنیا مرگ بفرستند. در مدرسه و دانشگاه بچه ها را مجبور کرده اند بر اسراییل مرگ بفرستند.
اینهایی که گفتم گذتشه داستان است و در فلش بک ها میآید...
از اینجا داستان شروع میشود👇
سال ۱۴۰۲ در دانشگاه کلمبیا توی جمع های مبارزاتی این دختر دستگیر میشود. دختری که در کنار دیگر دانشجویان داشته به زبان فارسی مرگ بر آمریکا میگفته. نام دختر غزل است. در همان دانشکاه یک پسر ایرانی است به نام کیان. خب.
اصلا روحیه این دختر خیلی مشتی و پرطرفدار است و احساسی نمیشود. پس خیلی سخت بتوانیم دستش را بگذاریم توی دست کیان. بگذارید کمی فکر کنم. خب فهمیدم. بریم خط بعدی.
کیان که خیلی کلهخر است. رفته و در جمع دانشجویان چُو انداخته که بیایید به ایرانیها اقتدا کنیم که فحل مبارزه با ظلم هستند و به فارسی شعار بدهیم. چون دیده بود که چند هزار دانشجو گیج میزدند و میخواستند شعارهای پدرمادر دار بدهند تا دهان این قلدرها صاف بشود.
بحمدلله غزل از کارهای مَشتی آقا کیان خوشش میآید. به تیم آنها میپیوندد. البته از جمهوری اسلامی هم دل خوشی ندارد. کم کم در حین معاشرت بیشتر با کیان میفهمد که کت تن کی بوده. که البته خیلی طول میکشد. ولی در همین حین کیان از او خواستگاری سنتی میکند.
غزل که پیش خالهاش زندگی میکرده به خاله اینا میگه و اینا...
بعدش کیان در حین گرفتاری هایی که داشته میآید خانه خاله غزل و به سبک ایرانی ها کباب و ریحون و دوغ و اینا درست میکند که پلیس آمریکا ردش را زده بودند تا دم در خانه خاله غزل اینا..
پلیس میآید تو و اسلحه میزنه تو شقیقه کیان...سر کیان مثل فواره خون میزنه بالا...غزل طاقت نمییاره و دنبال ماشین پلیس میآید بیرون.
غزل توی دانشگاه عَلم روی زمین افتاده کیان را بلند میکند. کیان بعد از چند روز زخمی و خسته آزاد میشود. البته به طور موقت. یعنی یک چشمک به غزل میزند و میگوید اینجاها کارت گیر افتاد بگو آشنا داریم. که البته غزل هم به کیان چشمک میزند متاسفانه. یعنی چون عقد رسمی نشدهاند نباید از این کارها بکنند.
دوستان غزل در ایران پیگیر شدهاند که بیایند آمریکا. غزل اما میگوید اینجا خطر ناک است. غزل در صفحه شخصیاش درباره گذشته خودش و اتفاقات سال ۱۴۰۱ ایجاد شک میکند. میگوید واقعا یکبار دیگر باید بروم اتفاقات را از زاویه طرف مقابلم ببینم. حوادثی که منجر به مرگ مهسا و نیکا و ...شد.
غزل که توسط پلیس آمریکا دستگیر میشود در حین دستگیری مورد تعرض قرار میگیرد و این اتفاق به دادگاه کشیده میشود.
غزل در دادگاه نمیتواند چیزی را ثابت کند. کیان پیشنهاد میدهد که به ایران برگردند. مخصوصا اینکه چند وقت پیش ایران به اسراییل موشک زده و امنترین جای جهان است. یک نیروی امنیتی اف بی آی ایندو را تا ایران تعقیب میکند.
ورودشان به فرودگاه امام خمینی همزمان میشود با شهادت آیتالله رییسی و همراهان ایشان و ورود پیکرهایشان به تهران.
غزل که دهها پست زده بوده و دولت و اعضایش را مسخره کرده بوده، حال خیلی بدی پیدا میکند.
کیان اما کوتاه نمیآید و به غزل میگوید: حالا که تا اینجا اومدیم و راه رو پیدا کردیم باید تا آخرش برویم. من یه ایده خوب دارم...باید برگردیم.
پ.ن
به نظر شما ایده خوب کیان چیست و ادامه اش چطور میشود.
#تمرین200
#عود
#بازگشت
#شهادت
#اناللهواناالیهراجعون
#مامالخداییموبهاوبازمیگردیم
#غزل
#کیان
#تمرین
#مبارزه
#آمریکا
#مرگبراسراییل
#030304
@anarstory
بسم الله الرحمن الرحیم
ما هنوز نفهمیدهایم چه مردی را از دست دادهایم.
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
من بیست سال در اراک زندگی کردم.
وقتی میگویند #هپکو من دقیقاً میدانم دارند از چه حرف میزنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید #کارخانه_هپکو.
من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور.
مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت.
پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت.
یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد.
همهشان کارگر هپکو بودند
و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد.
کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانهها از اتومبیل ضدگلولهاش پیاده نمیشد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بیتعهدترین و غیرمتخصصترین گزینههای غیربومی واگذار کرد. همزمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو میساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماهها خاک میخورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود…
به همین سادگی، صنعتیترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بیفایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را میدیدند، سینهشان را جلو میدادند و به آن افتخار میکردند…
سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد.
رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند.
رئیسی یکی از مهمترین کارخانههای ایران را احیا کرد.
رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ #نان_گزیده_ها
رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود.
این فیلم را خودم همین امروز گرفتهام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار میزدند و به سر و سینه میکوفتند.
روی برگهای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد».
کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان میدانستند.
من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم
دلتنگ مردی میشوم
که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد
اما آنقدر بیخوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند.
https://t.me/takooch/1684
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا