میشنوی؟؟؟!!!
کافیست یک دقیقه ماه بیشتر بماند...
همین را بهانه میکنیم برای اوج گرفتن صدای جشن و شادی مان...
همین را بهانه میکنیم تا شصت ثانیه بیشتر در زندگی هایمان غرق شویم و یادمان برود امامی غریب، چشم انتظار است که سرباز شویم برای نجات جهان...
همین را بهانه ای میکنیم برای بی تو بودن!! برای بی تو ماندن و سرخوشی های بی امام!!
من اما گوشه ای خزیده ام و دور از شلوغی های زود گذر، به تو میاندیشم...
در این قرنها نبودت کدام مان غوغا ب پا کردیم برای طولانی شدن غیبت؟؟
یک شب طولانی را انگشت نشان میکنیم برای جشن های درخشان، و اما کداممان دقیقه به دقیقه ی نیامدنت را شمرده ایم و به درازا کشیدنش را گریسته ایم؟؟
چند سال است چشم دوخته ای به شیعیانت و ما درک نکرده ایم این طولانی ترین تاریکی را؟؟
کجا غریبانه نشسته ای و صدای هق هق هایت بلند است؟؟
صدای قهقهه های مستانه مان را که شنیدی به کدام بیابان رفته ای برای طلب بخشش مان؟؟
از تمام جهان دلگیرم و تو را میطلبم...
کاش رخ می نمودی برای عاشق دل خسته ات آقای من...
#دلنوشته
#حوراء
#یلدایمنکجایی؟؟
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
. این صوت را گوش دهید و حس تان را بنویسید. فضای قبل از انقلاب را تصویر کنید. دلنوشته ننویسید. م
در سال های انقلاب در یکی محله های یزد .
درشبی تاریک که حکومت نظامی هست
به ژندارم خبر داده می شود یکی از عامل های اصلی ضد شاه در یکی از خانه های این محله پناهنده شده ...به سرعت به محله هجوم برده
با زور به خانه وارد می شوند وبعد از بهم ریختن خانه... فرد مورد نظر را که از راه پشت بام در حال فرار بوده با تیر می کشند ...وهمین موضوع موجب بر انگیختن مردم و علمای شهر شده
شروع می کنند به کشیدننقشه ای حساب شده
برای انتقاماز ژاندارمری.
#ایده_داستان
#تمرین57
@ANARSTORY
.
سفر به کائنات
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
@ANARSTORY
////:
من یه چیزی بگم:
لطفا با دقت بخونید سوتفاهم پیش نیاد.
همیشه بعد از هر تمرین دقیقا حس معلق بودن میکنم.
اینکه علتش چیه، خودم فکر میکنم دو نیرو از دوطرف در حال کشیدن منند.
یکی از نیروها، با گفتن نقاط قوت، منو امیدوار میکنه.
یکی با گفتن نقاط ضعف ناامید.
هر دو هم باهام مبهم صحبت میکنند.
نه دقیقا میفهمم نقاط مثبتم چیه، نه منفی.
حتی بدتر
اصل تواناییهام زیر سوال میره برای خودم.
هی با خودم میگم:
-آیا این مشکل یعنی، من نمیتونم بنویسم؟یعنی میتونم و اشکالم در جای دیگس؟ یعنی میتونم اما حالا نه؟ یعنی چی؟
بعد دوباره رها میشه تا تمرین بعدی.
تمرینی نبوده که من بعدش این حس ها را نداشته باشم.
,,,,,؟:
به این حس اهمیت ندید و بنویسید تا سِر بشید.
----:
سِر بشید، منظورتون اینه که انقدر بنویسیم تا خسته شیم؟
,,,,,:
نه، اون قدر بنویسید و تمرین کنید که دیگه از این حسها نداشته باشید
...:
سلام دوستان. فکر کنم همه همین حس رو بعد از نوشتن پیدا میکنیم. من شبی که تمرین ارسال میکنم، تا صبح خوابم نمیبره، اگرم ببره، خواب داستانم رو میبینم و خواب قضاوتها😂😂
****:
دقیقاً درکت میکنم که چی میگی
منم اوایل همین حسا رو داشتم
تجربه به من نشون داده با زیاد نوشتن و به اشتراک گذاشتنش با دیگران این حس از بین میره
داشتن یک صفحه اجتماعی با نام خود نویسنده چند مزیت داره
اول اینکه شناخته میشی
دوم اینکه از کامنتهای مثبت انرژی میگیری برای بهتر شدن
سوم اینکه دستت قوی میشه
چهارم اینکه ایدههای بیشتری به ذهنت میرسه
و پنج اینکه مثل یک دفتر خاطرات مجازیه وقتی بر میگردی به اولین نوشتهها میبینی وای خدایا من چقدر قلمم عوض شده
و کلی مزیت دیگه که خودش یک کلاس مجازیه
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
تولید شده در گروه درختان سخنگو
وابسته به باغ انار😎🤦♂️🏃♂️
@ANARSTORY
آه که چه ساده اندیش بودم و یلدای امشب را درنیافتیدم...
خوشا به حال شما که حواستان بود یلدای امشب آخرین یلدای قرن است. آخرین یلدای قرنِ بعد، همه مان را مور و ملخ خورده و نوه ی اقای واقفی درحالی که عصای موسی را در دست دارد اندر احوال "واو" پدربزرگش برای اهالی باغ انار می گوید. شاید هم دنبال صدای جیرینگ جیرنگ واریز فروش واو است و نوه ی آقای مجاهد مشغول پرورش کروکدیل های کشور است و گاهی به رسم تفریح جدش، سراغ تیراندازی با تفنگ بادی آن مرحوم میرود و نوه ی خانم آرمین در حالی که کتابش را امضا میکند، ننه قندون را در دست دارد و از گریه های شبانه ی آن مرحومه در کشتن هابیل می گوید و نوه ی "احد" شب ها دست در دست آشیخ غلامرضا و درویش مصطفا طی الارض می کند و تا طور سینا میرود و با نامیرای کوره چی و لوثیا و صخور وهبذول گپ و گفتی میکند و به باغ برمیگردد و نوه ی آقای ابراهیمی بالاخره از آوینی و جلال و نادر پلی به منشاء رمان (اومانیسم) زد و طرحی نو در ادبیات برانداخت و نوه ی خودم را که سیره ی مادربزرگ فقیدش را در پیش گرفت و قشر عظیمی را معتاد رمان آنلاین کرده و ملت را تا مرکز سکته پیش برده، نمیدانم چه علاقه ای به منِ مرحومه ی دست از دنیا شسته دارد که همچنان خودنویسم را نگه داشته و نوه ی وهب هیچ اصلا بماند ...
ان شاءالله که به مادربزرگش نرفته باشد و عاقبت بخیر شود.
و آه...
وآهتر...
وآهترتر آنکه...
این آخرین یلدا با روحانیست و چه کسی می داند سال دیگر یلدا را بدون او چگونه میگذرانیم...
پس دریابید آخرین نفسهای آخرین پاییز قرن را...
#هیام
#باغ_انار
#عشرون
#یلدا
#990930
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#بیماری @ANARSTORY
تکبر با من عجین است.
و زورم به اش نمی رسد.
و دعایم باید بکنید تا مرا نسوزاند.
که اگر دعا فایده نداشته باشد هیچ چیز دیگر فایده نخواهد داشت.
این روزها...معلوم نیست زنده باشیم....نباشیم...طلب بخشش و عافیت...
نه یک دل که هزاران دل ...
از همگی التماس دعا.
یا علی مدد.