eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
893 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
152 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خداروشکر باغ انار هم تیکدار شد🙂✅
مزار حاج قاسم سلیمانی کرمان تولد حاج قاسم نائب الزیاره بودیم
و سرما مهمان ناخوانده‌ای که هر سال دم عید، خودش را دعوت می‌کند. سلامی چو بوی ناخوش آشنایی می‌دهد و اونچووونان جول و پلاس پهن می‌کند که حالا حالاها میزبانی. آنقدر حالاهایش کش می‌یابد، که تمام شکوفه‌ها رنگ چای معتادی بشوند. که یک دانه زِنگِلاچو به شاخه نماند و حسرت قِیسی لیسی، بماند به دل شهر. شهری که سوغاتش زردآلو بود و حالا اگر آناناس در دزفول یافتی، اینجا هم زردآلو می‌بینی.
یادش بخیر. مادربزرگ درخت زردآلویی داشت به وسعت کل حیاط. پیوندی بود. از یک طرف چغاله(زنگلاچو) ریز درمی‌آمد و اصل جنس، میانه درخت بود. درشت و ترد و خاص. رنگش آنقدر منحصر به فرد بود که مادربزرگ گوشه آشپزخانه مشرف به حیاط می‌نشست، دانه دانه می‌شمرد و نشان می‌کرد. بعد هم نوه‌های تبهکار را قسم می‌داد به ریش پدربزرگ، که اگر دست به آن تک و توک خاص نزنند، کل درخت وقف و حلال‌شان. و الانسان حریص من ما منع. خاصه اگر نوه باشد. خصوصا اگر صفراوی باشد و ترشی پرست. خصوصاتر اگر من باشد. سرش گرم می‌شد و چشمش را دور می‌دیدم و صاف می‌رفتم سراغ همان میوه ممنوعه. دبستانم پایین کوچه مادربزرگ بود. مهر که رد می‌شد، هر روز سر ساعت به بهانه زباله اندازی می‌آمد ته کوچه و تا مرا می‌دید، غنچه‌اش می‌شکفت: _آزاد شدی؟! و من هر بار می‌خندیدم که بله ولی مگر زندان است؟ بود. نمی‌فهمیدم. بعضی روزها رفقای تبه‌کارتر را(رسم الخط امیرخانی رفته در ناخودآگاهم انگار) بسیج می‌کردم و دزدکی می‌بردم سروقت زنگلاچوها. من مامور سرگرم کردن مامان‌فاطی بودم و خاله مجرد در خانه، آن‌ها موظف به باراندازی. با قد و قواره بچه ریقوی مردنی دبستانی، طوری می‌ایستادم دم در آشپزخانه‌ی مشرف که انگار غول چهارتنی‌ام، با حصاری از وجعلنا. چند کیلو آب می‌کردم تا می‌زدیم بیرون. سهم‌بندی می‌کردیم و الفرار. احساس جیمز باند داشتند و احساس برادران یوسف داشتم. اصلش مگر فقط انار درختی تراژیک و ملودرام است؟ بینی زردآلو درآمده؟! یادش بخیر. و تف بر روزگار. حالا دیگر پشت این گوشی‌ها، نه از درس و استاد و پایان نامه و هزار بساط دیگر آزاد می‌شویم، نه مادربزرگ به بهانه زباله می‌آید که شکوفا شود، نه برنامه دزدی می‌چینیم، نه آن دوستان ماندنی بودند، نه اثری از آن درخت زردآلوی پیوندی مانده، نه خانه کاهگلی درندشت، و نه حتی خود مادربزرگ. این شهر دیگر زنگلاچو ندارد. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 قسم به قاسم دلها به مرد میدانها قسم به هرچه شهید است در فراز دورانها قسم به حرمت اعضاء او جدا ازهم قسم به آن همه مهرِ نشسته بر جانها که پرچمت به زمین جا نخواهد ماند بِرویَدازدل این خاک قاسم و سلیمانها ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
این عروسیست که در عقد بسی داماد است. باور کن...به جرم های دندان پیرمردها سوگند.
و شرف مرز ندارد. و دلم. و دلمه های مادر بزرگم....صادراتی شده ام...به کجا؟ نمی دانم. تو اگر می دانی بنال.
و کویر هندوانه می پروراند. و تو چه چیزت از کویر کمتر است.
همه چیز تمام می شود به زودی. لحظه ذائقه الموت را می گویم...
خاکستر عشق را دیده ای؟ ققنوس باید شد. باید دید. باید سوخت. لایوِ لایو...باید لاو را لایو دید...و دوباره متولد شد.