eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
874 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
ابوخواتم: کتاب‌، تنها سنگین دنیاست که روح را نرمین می‌کند. که گفته کاه سبک است؟ برگ‌های کاهی کتاب من خیلی سنگین ‌اند. سجادی: پنج‌هزار دلار روی مچ دستش بسته‌بود، بغض‌ هم، راه گلویش را بغضش ترکید مثل اقتصاد ایران، وقتی که دلار، مضاف شد بر اسمش. تجسّسی: به جای بغض‌ها، کاش حباب قیمت‌ها می‌شکست. حقیقت تلخ تدریجی، بهتر از صف مرغ تاریخی است! بنت_الحاجی: شورای نگهبان در طی پیامی،به برخی نامزد‌ها اذعان داشت: گِیم اُوِر! کثیر مِنَ النامزدِین، لِفت دِ گروپ! سجادی: به نازکی همین استریپ قسم به آتش‌های سفیدی که خاموش نمی‌شوند تا آن که تا ته بسوزند به‌‌ همان‌ها قسم آزادی همه‌ی وجودت را جشن می‌گیریم. حیدر جهان کهن (پیاده): مخالفان ابراهیم به خط شدند: برادران و خواهران صدام(منافقین) مفسدین اقتصادی رسانه های حامی روحانی و لاریجانی ابوخواتم: چشم‌های تو باز است به جای چشم‌های خواب‌ رفته دنیا ... برای کودک فلسطینی که از شوک انفجار نمی‌تواند چشمانش را ببندد. نون والقلم: لاریجانی بگیر چیو بگیرم کلیدو دیگه چیکارش کنم بذا تو جیبت.. کارت میاد.. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زم: 💠تلاش کردیم تا رئیسی رئیس جمهور نشود... 🔸کاری کردیم تا مردم به نقطه ی جوش برسند... ✴️اعترافات زم قبل از دستگیری! ☢حتما این کلیپ را ببینید.💯 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
زم: 💠تلاش کردیم تا رئیسی رئیس جمهور نشود... 🔸کاری کردیم تا مردم به نقطه ی جوش برسند... ✴️اعترافات
چیزهایی که در خشت خام می‌دیدیم...آن موقع عده ای تعجب می‌کردند. حتما باید اعترافات زم رو به دست مردم رساند...واقعا راهگشاست.
جلسه بداهه سرایی هم اکنون در حال برگزاری است. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
هدایت شده از سرچشمه نور
رمان بسیار مهم است و این قالب آنقدر اهمیت دارد که حتی برخی اهالی ادبیات هم به آن توجه ندارند. چه ابزاری بهتر از داستان برای شناخت یک ملت وجود دارد؟ ابزاری بهتر از داستان سراغ نداریم. اما توجه کنید که رمان علاوه‌بر اینکه باید قصه خوبی بگوید، باید خوب هم قصه بگوید. از این رو به ابزار توجه کنید. چگونه گفتن مهم است؛ خوب قصه بگویید. https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#باغنار #پارت38 بانو اسکوئیان نگاهی به سر تا پای احف انداخت و گفت: _تیپتون خوبه، فقط کُت رو داخل شل
_بله؟ _سلام و برگ. اومدیم بِبَریم. _علیک سلام. چی رو بِبَرید؟ _دخترتون رو دیگه. _آهان. شما خواستگارید؟ _بله بله. _بفرمایید. در خانه باز شد و همگی وارد شدند که بانو سیاه‌تیری گفت: _اومدیم بِبَریم چیه؟ مگه سیب زمینی پیازه؟ احف چیزی نگفت و فقط عرق پیشانی‌اش را پاک کرد. بعد از سلام و احوالپرسی، احف به پدر عروس گفت: _ببخشید جناب سلیمی، من یه تلفن ضروری دارم، بعد باید گوشیم رو بذارم اینجا که آنتن بده. آقای سلیمی موافقت خود را اعلام کرد که احف گوشی را از جیبش در آورد. سپس نِتَش را روشن کرد و وارد لایو شد و گوشی را به صورت افقی روی طاقچه‌ی گوشه‌ی اتاق گذاشت تا کسانی که نیامدند، از خواستگاری عقب نمانند. بعد از برقرار شدن لایو، احف با لبی خندان رفت و کنار استاد ابراهیمی نشست. بانو شبنم نیز که کنار بانو سیاه‌تیری نشسته بود، دستورات لازم را به فرزندانش ابلاغ کرد و گفت: _سیده فاطمه‌ زهرا، تو موز و خيار برمی‌داری. سیده رقیه، تو هم میری کنار مادر عروس می‌شینی و میگی عمو احف خیلی ماهه. سید محمد تو هم میری پیش پدر عروس و میگی من عمو احف رو خیلی دوست دارم. سیده زینب رو هم میدم بغل عروس تا ببینم بچه‌داری بلده یا نه! فرزندان بانو شبنم دستورات را مو به مو اجرا کردند که احف با دیدن موزهای داخل میوه‌خوری، برقی در چشمانش نمایان شد و به استاد ابراهیمی گفت: _استاد یه موز بردارم؟ استاد ابراهیمی موافقت خود را با تکان دادن سر اعلام کرد و احف با لبی خندان موز را برداشت. در آن حوالی یک مگس بود که هی ویز ویز می‌کرد و در حال پرواز کردن بود که ناگهان، مگس سرش گیج رفت و به داخل لیوانِ آبِ پدر عروس افتاد. پدر عروس با دیدن این صحنه، با دو انگشتش مگس را از داخل لیوانِ آب برداشت و به او گفت: _زود باش آبی که خوردی رو تِخ کن بیرون. احف با دیدن این صحنه، آب دهانش را قورت داد و به استاد ابراهیمی نگاه کرد. سپس سرش را به معنی "چیکار کنم؟" تکان داد که استاد ابراهیمی دهانش را نزدیک گوش احف کرد و گفت: _موز رو بذار سر جاش. قول میدم بعد خواستگاری یه کیلو برات بخرم. احف با ترس و لرز، موز را سر جایش گذاشت که پدر عروس گفت: _خب آقا داماد چه‌کاره هستن؟ احف با صدای بلندی جواب داد: _عرضم به حضورتون که... پدر عروس با اخم گفت: _چرا داد می‌زنید؟ فاصله‌ی ما زیاد نیست که. آرومم بگید می‌شنوم. احف خواست پاسخ بدهد که استاد ابراهیمی گفت: _راست میگه دیگه. چرا بلند حرف می‌زنی؟ این‌بار احف دمِ گوش استاد ابراهیمی گفت: _استاد من بلند حرف می‌زنم که کیفیت صدا توی لایو خوب باشه و همه بتونن بشنون. الان یه باغ، پشت اون گوشی منتظر حرفای ما هستن. _اونا رو ولش کن. بعداً بهشون می‌گیم چی گفتیم. احف سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و نگاهی به دوربين گوشی‌اش انداخت. سپس دستش را روی سینه‌اش گذاشت و لبخندی مصنوعی زد و با یک حرکت، از همه‌ی دنبال کنندگان لایو عذرخواهی کرد. پدر عروس سوال خود را تکرار کرد که استاد ابراهیمی دَمِ گوش احف گفت: _می‌خوای بهش بگی چوپانم؟ اگه این رو بگی، همین الان پرتمون می‌کنن بیرون. چون آقای سلیمی خیلی روی شغل خواستگارای دخترش حساسه. احف جواب داد: _نترسید. یه جور دیگه بهش میگم. سپس احف لبخندی به پدر عروس زد و گفت: _راستش بنده توی دامنه‌ی کوه، نمایشگاه گوسفند دارم. پدر عروس با چشمانی گرد شده گفت: _منظورتون همون چوپانه؟ _تقریباً. البته اسم اصلیش بیزینسه. چون من اول گوسفند می‌خرم، بعد مثل یه پدر بزرگش می‌کنم؛ بعدش هروقت به سن قانونی رسید، یا می‌فرستمش خونه‌ی بخت یا با قیمت بالا می‌فروشمش. مثلاً همین تازگیا یه گوسفند رو داماد کردم و فرستادمش خونه‌ی بخت. در این میان ناگهان پیامی به بانو سیاه‌تیری ارسال شد که وی بعد از خواندن پیام، دهانش را نزدیک گوش احف کرد و گفت: _همین الان پیام اومد بانو طَهورا با پانداشون و آقای بَبَع‌وند از آزمایشگاه برگشتن. تبریک میگم جناب احف. تست بارداریِ عروستون مثبت اعلام شده و شما به زودی پدربزرگ می‌شید. احف با شنیدن این خبر، با صدای بلندی گفت: _به به! همین الان خبر رسید همین گوسفندمون داره پدر میشه. به افتخارش یه کفِ مرتب. همگی دست زدند که استاد ابراهیمی پوزخندی زد و گفت: _اینم از عجایب خلقته جناب سلیمی. احف ما هنوز داماد نشده، ولی داره پدربزرگ میشه. اما در باغ انار غوغایی بود. همگی جلوی تلویزیون بزرگ باغ نشسته و مشغول تماشای خواستگاری بودند. جلوی همه‌ی آن‌ها نیز پر از پفک و چیپس و پُفیلا و تخمه بود و دست کمی از سینما نداشت. تلفن هرکس نیز که زنگ می‌خورد، به او تذکر می‌دادند که "مگه سینما جای تلفنه؟" وقتی اعضای خواستگاری آرام حرف می‌زدند، دیگر دنبال کنندگان لایو صدایی نمی‌شنیدند. به خاطر همین دخترمحی غرید و گفت: _اینم از لایومون که لال شد. بانو نسل خاتم گفت: _ناشکری نکن ستایش جان. تصویر خالی هم خوبه...
21.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽سید علی میراللهی، فیلمساز 👌از قدیم گفتن از تو حرکت، از خدا برکت 💠 شهروند یزدی 8⃣ نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونگی تشکیل ؛ تاریخچه‌ای که هر مسلمانی باید بداند! 🔹 بخشی از سخنرانی حماسی استاد در حسینیه ارشاد(سال ۱۳۴۸) بعد از شنیدن نحوه تشکیل اسراییل ده بنویسید. به گونه ای که بخشی از این بیانات را مننقل کند. وقتی کتاب تو نامقدس باشد یقینا هدفت هم نا مقدس خواهد بود. مثلا کودک کشی. مثل غصب. https://eitaa.com/tamaddone @ANARSTORY
و نقد مانند کندن پوست گوسفند است. در ظاهر بدبوست و سخت، ولی وقتی جدا شد لذایذ گوسفند نمایان می‌شود. (این چه مثالی بود🤦🏼‍♀)
فکر کنم لولای چشمم روغن‌کاری احتیاج دارد. حالا این روغن‌کاری چیست و چگونه باید انجام شود، خود من هم نمی‌دانم. فقط همین را می‌دانم که لولای پلکم خراب شده، گیر می‌کند، برای خودش می‌پرد و بعضی وقت‌ها که پلک می‌زنم خسته است و حال ندارد برگردد سر جایش. دوست دارد تن نحیفش را روی پلک پایینی بیندازد و یک دل سیر بخوابد. شاید هم از دیدن این همه ناملایمتی خسته است و میل به استعفا دارد. شاید هم غصه دارد و دردهایش را فریاد می‌زند. بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمم و دلداری‌اش می‌دهم که نگران نباش خودم حلش می‌کنم. ولی آن‌هایی که متوجه نمی‌شوم اعصابش را به هم می‌ریزد و دوباره پرشش بدتر می‌شود. سر شب با همسر جان صحبت می‌کردم که چشمم هم حسودی‌اش شد و شروع کرد به بلبل زبانی و او هم با چشمان گرد شده به من نگاه می‌کرد. لبش را به دندان کشید و گفت: _مریم، زشته! خنده امانم نمی‌داد که برایش بگویم چه شده. واقعا هم نمی‌دانم چه شده. مادرم که می‌گوید تیک عصبی‌ست. احتمال دارد باشد. وقتی زیاد حرف نزنی و از کنار همه چیز با لبخند بگذری، تک تک اعضای بدنت دوام نمی‌آورند و جور زبان را می‌کشند. دوست دارند داد بزنند و بگویند چرا؟ چرا... بگذریم. دسته‌گل چند شب پیش کم بود، حالا این اطوار چشم هم شده نور علی نور! فردا چطوری با این چشم بروم دفتر؟ ای داد! ای فریاد! ای فغان!
هدایت شده از سرچشمه نور
هنرمند اساسا نمی تواند شعاری کار کند. گاهی برخی از هنرمندهای غیر مذهبی این حرف درست را می‌زنند: «هنر فرمایشی نمی‌شود. با دستور و آیین‌نامه نمی‌شود هنر را تولید کرد.» اما مطلب این است که آیا تو، گوهری ناب، لذت‌بخش، و شورآفرین در دین نیافته‌ای که آن گوهر، اول وجود خودت را به آتش کشیده باشد و بعد بخواهی آن را به عنوان یک حرف نو، به همه عالم بگویی و عالم را متحول کنی؟ تودردفاع مقدس، درانقلاب، حرف تازه ای ندیدی که برای اهل عالم بزنی که جهان با حرف تو تازه شود؟! این دیگر می‌شود «صم بکم عمی». https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca