🔹🔸🔹بسم الله النور
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «نقد و بررسی گروههای نویسندگی»
⏳ شنبه ۱۷ مهر ماه
⏰ ساعت ۱۶
🏞 در باغ انار
باغبان: جناب آقای حسین ابراهیمی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
🔹🔸🔹بسم الله النور
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه اول:
حقوق بشر
⏳جمعه ۱۶ مهرماه
⏰ ساعت ۲۱
مکان: باغ انار
باغبان: بانو سیاه تیری
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
ماه ربیع آمد و خیلی هم خوب کرد که آمد.😃
تبریک متفاوت گفتم🤓
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌فیلمی که با تماشای آن دیگر به چشمانتان اعتماد نمیکنید!
سحروا اعین الناس
فرعون برای حکومت بر قوم خودش نیاز به ساحر دارد. من نمی گویم جلوه های ویژه همان است. اما همان کارکرد را دارد. یعنی امام حق اگر جلوی شما شق القمر هم بکند می گویید...ساچ عه وَِیوووو چه جلوه های ویژه ای...
پس به دنبال اژدها شدن باید رفت..
اژدهای قلم را رها کنید تا عصا و ریسمان را ببلعد.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
«بنیصدر» درگذشت
🔹«ابوالحسن بنیصدر» اولین رئیسجمهور ایران که پس از عزل از فرماندهی کلقوا و ریاستجمهوری از کشور فرار کرد، صبح امروز در سن ۸۸ سالگی درگذشت.
🔸«بنیصدر» در فرانسه در این سالها به همکاری با اپوزیسیون علیه مردم ایران مشغول بود.
@dost_an
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
«بنیصدر» درگذشت 🔹«ابوالحسن بنیصدر» اولین رئیسجمهور ایران که پس از عزل از فرماندهی کلقوا و ریاست
خب یک خوراک خوب برای تمرین نویسندگی داریم...کیا تمرین میخوان؟
1_1213318993.pdf
604K
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه اول:
حقوق بشر
باغبان: بانو سیاه تیری
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
🔹🔸🔹بسم الله النور
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «نقد و بررسی گروههای نویسندگی»
⏳ شنبه ۱۷ مهر ماه
⏰ ساعت ۲۲
🏞 در باغ انار
باغبان: جناب آقای حسین ابراهیمی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
بسم الله الرحمن الرحیم✨
کتاب "رسم دلبری"_ محمد مهدی زیدآبادینژاد، علی افاضاتی:
این کتاب واقعی است و بر اساس اسناد انقلاب اسلامی ایران است.
این کتاب ۵۱۹ صفحه است و قیمت فوق العاده ارزانی دارد.
از همه اینها گذشته بریم سر اصل مطلب!!
نقش اول و روایت گرش یکی از بازماندگان است که برای اینکه شناخته نشود، اسم مستعار برای افراد در این کتاب انتخاب شده. سعید همان بازمانده است(اسم مستعارش سعید است).
سعید در کودکی پدرش را که راننده کامیون بود، از دست می دهد. در زمان رژیم پهلوی است. سعید وقتی به سن نوجوانی میرسد، با دوستان نابابی میپرد.
میگذرد و سال تحصیلی شروع میشود. معلم آن سال، گیر بچه های سرتق افتاده است. مدتی نمیگذرد که وارد عمل می شود و سبب تغییر و تحول سعید میشود. اینجاست که میگویم چقدر معلم تاثیر گذار است. (من خودم هم معلم های زیادی داشتم و هر کدام متفاوت بودند و واقعا هم معلم خیلی خوب داشتم و هم معلمی که برخلاف اصل معلمی کلاس را پیش برده بود_ معلم ها در همه دوران به ویژه سه چهار سال اول ابتدایی تاثیر دارند.) استارت تغییر از آنجا و با معلمش آقای محبی میخورد. از دوستان نابابش جدا میشود و درس میخواند. دکتر می شود و به دانشگاه میرود. طولی نمیکشد که از دانشگاه اخراجش میکنند. اخراجش از دانشگاه همزمان می شود با تظاهرات و تبلیغات امام خمینی(ره). در تظاهرات شرکت میکند و بعد ازدواج میکند. ساواکی ها به دنبالش هستند. او فرار میکند. در این فرار کردن ها و تبلیغ آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی، از یک شهر به شهری دیگر، با دوستانی آشنا میشود که اکیپی میسازند. همزمان بچه دار میشود.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
بسم الله الرحمن الرحیم✨ کتاب "رسم دلبری"_ محمد مهدی زیدآبادینژاد، علی افاضاتی: این کتاب واقعی است و
خیلی اتفاقات میافتد و خیلی سختی ها میکشند. با پیروزی انقلاب و رهایی از دست ساواکی ها، طولی نمیکشد که با دموکرات و کوموله ها درگیر میشوند. دوباره هجرت های اکیپی و سختی ها و تلاش هایی که برای انقلاب اسلامی میکنند. درگیری های غرب تمام میشود که زن و بچه و مادرش را میگذارد و به جنوب میرود. در جنوب دوباره رفقای اکیپی اش را میبیند و با هم دوباره به مبارزه در جنگ تحمیلی میپردازند. همه ی دوستانش شهید میشوند و او اسیر عراقی ها میشود. در بدترین وضع ممکن است. پس از ده سال اسارت به دست بعثی ها قاچاقی به ایران برمیگردد. نه اسمی از او در اسرا بود و نه کسی در ایران او را میشناخت. همه دوستانش هم شهید شده بودند. وقتی به ایران بازمیگردد، با تغییر فرهنگ ایران مواجه می شود. و باور نمیکند که این وضع موجود ایرانی باشد که برایش این همه تلاش کرده است.
با مردی همسفر میشود و در راه از او جدا میشود. چرا؟! چون آن مرد از او خواسته ی کلاهبرداری و راه های نادرست پول درآوردن پیشنهاد میدهد و مجبورش میکند. او اما فرار میکند. به شهرش برمیگردد و میبیند که فقط مادرش در گوشه ای از این خانه، مریض افتاده است. نه پولی داشته و هیچی!! مادرش را به دکتر میبرد. دکتر میگوید اوضاع مادرت بسیار وخیم است. باید عمل شود. نمیداند که پسرش علی کجاست و از اوضاع همسرش هم با خبر نیست...
مادرش با حال بد، میگوید که علی رفته تهران تا پول جور کند. درسش را ول کرده و رفته دنبال کار و پول.
پس از چند روز علی برمیگردد و پاکت پولی را به سعید میدهد. علی یکی از کلیه هایش را فروخته بود تا پول عمل مادربزگش جور شود. یکی دو شب قبل از اینکه پول کلیه ی علی جور شود، زنی دم در میآید و پاکت پولی را به دست سعید میدهد و میخواهد که امانت قبول کنند. این زن همان همسرش بود. همسرش با دیدن سعید پا به فرار میگذارد. حال دو دسته پول دستش بود. در یکی از دستانش پول کلیه ی فرزندش و در دست دیگرش پولی که زنش داده بود و نمیدانست چجوری این پول آمده و از چه راهی است؟!
راهی تهران میشود. در بین راه مادرش فوت میکند و قبل از فوتش میگوید: آن زمان که نبودی، یک روز در بین راه، گیر ساواکی ها افتادیم. پا به فرار گذاشتیم. علی دست من بود. من و علی پشت صخره ای پنهان شدیم اما سارا گیر افتاد. من علی را یک تنه بزرگش کردم. عین تو. عین سعیدم!
مادرش را به خاک میسپارد و برمیگردد. پول علی را برمیگرداند و راهی تهرانش میکند تا درسش را ادامه دهد. خودش هم به دنبال همسر گمشده اش میرود. به شهرستان خود برمیگردد و به آقای محبی سر میزند. از او میخواهد که اطلاعاتی از همسرش بدهد و بگوید که چه شده است؟!
اما آقای محبی و همسر معلمش قول داده بودند که چیزی نگویند. اما یک آدرسی به سعید میدهند. سعید به آن آدرس می رود و با خانه ای بزرگ رو به رو میشود. به طرقی با نگهبان آن خانه دوست میشود و جریان همسرش را میفهمد. همسرش توسط یکی از ساواکی ها دزدیده می شود. آن ساواکی میخواهد به او تجاوز کند که سارا بر روی صورتش اسید میریزد. آن ساواکی سارا را عقد میکند و بچه دار میشود. اسم آن روح الله است. پس از پیروزی انقلاب، آن ساواکی کشته می شود و همه اموال آن به سارا میرسد تا وقتی روح الله بزرگ شد به او بدهد. سارا هم همه را میفروشد و آن خانه و باغ پسته را میگذارد. از آن باغ پسته خودش استفاده نمیکند و در راه خیر از درآمد آن استفاده میکند. حال هم این خونه را میخواهد بفروشد. میگذرد و سارا و سعید دوباره به هم میرسند. سعید دست خالی و سارا با نیم صورت سوخته...
سعید و سارا همدیگر را قبول میکنند و علی هم مادرش را با روی باز میپذیرد. سعید روح الله را هم پسرش و علی برادرش قبول میکند. خانوادگی پیش آقای محبی میروند و سعید کنار آقای محبی به کشاورزی میپردازد...
اما نکاتی در فصل های اخر این کتاب گفته میشود که به نظرم جذابیت داستان را بالاتر میبرد.
ابتدا فکر میکردم اشکال از نگارش کتابی است اما در اخر فهمیدم که جو و فضای آن دور و زمانه فرق داشته...
یا حق✨