31.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعطیلی شنبه اقتصادی یا ایدئولوژیک؟! بهنفع مردم یا بهنفع اقلیت سرمایهدار؟!
مناظرهٔ حجتالاسلام سیدعلی موسوی (استاد دانشگاه) و علیرضا مناقبی (رئیس مجمع واردکنندگان)
@BisimchiMedia
125.7K
#انگیزشی
میدونید . . . 👀⏱
بعضی وقتا لازمه آدم با خودش جدی برخورد کنه
بعضی وقتا لازمه به خودتون ثابت کنید که رئیس این زندگی کیه 😏🔥
بعضی وقتا لازمه به خودت بگی هرچی که گذشته به درک من غیرت دارم که از الان به بعدُ اونجوری که میخوام بسازم ✌️🏽🖤
این حرفا انگیزه نیست
اینا حقیقته
و سخته
و درد داره
و خیلی هم درد داره 🤷🏼♂✨
اونی باش ، که به هرچیزی که گفت ، رسید ، الکی شعار نده ، پاشو یه کاری کن براش . . . 🏆🎉
#امین
#رادیو_انار
@anarstory
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت83🎬 _بفرمایید بانو. اینا رو ازجیب سارقین پیدا کردیم! مهندس محسن و علی املتی، با دستا
#باغنار2🎊
#پارت84🎬
نقشهی استاد مجاهد به بنبست خورده بود که این بار احف وارد عمل شد. وی پس از در آوردن پوتینهایش، جورابهای تقریباً عرقی و بسیار بدبویش را در آورد و آنها را جلوی دماغ سارقین گرفت و گفت:
_اگه میخوایید این بو رو استشمام نکنید، باید فلفلا رو بجویید. بجنبید!
سارقین که داشتند از بوی بد جورابهای احف خفه میشدند، با رنگ و رویی زرد مجبور شدند فلفلها را بجوند. احف نیز تا پایان جوییدن، جورابها را از جلوی دماغشان برنداشت تا قشنگ فلفلها اثر کند. پس از لحظاتی، این بار رنگ سارقین به قرمزی زد و قشنگ معلوم بود که بدجوری دارند میسوزند. استاد مجاهد که فهمید دیگر وقتش است، نزدیک سارقین شد و پس از تشکر کردن از احف بابت همکاریاش و صلوات فرستادن برای سلامتی او، خطاب به سارقین گفت:
_خب حالا حرف میزنید یا نه؟! اگه آره که این پارچ آب رو بهتون بدم!
سارقین بلافاصله سرشان را به نشانهی تایید تکان دادند که استاد مجاهد با پارچ، از بالا به دهانهایشان آب ریخت تا کمی از سوزششان را بشورد و ببرد.
_خب اولین سوال. واسه چی میخواستید استاد واقفی و یاد رو بدزدید؟! خواست خودتون بود یا نفر یا نفراتی پشت این قضیه هستن؟!
یکی از سارقین که دهانش را باز کرده بود تا از سوزشش کم بشود، بالاخره لب به سخن گشود.
_نه. ما فقط یه وسیلهایم. برگ اعظم باغمون که پرتقال باشه دستور داد که شبونه اینا رو بدزدیم و برشون گردونیم. وگرنه که ما هیچکارهایم!
این بار بانو سیاهتیری رشتهی اعترافگیری را بهدست گرفت.
_واسه چی میخواستید دوباره بدزدینشون؟! مگه این دو نفر به تازگی از بند اسارت باغ پرتقال آزاد نشدن؟!
آن یکی سارق تصمیم گرفته بود که حرف نزند؛ اما به محض دیدن احف و علی پارسائیان که با جوراب و فلفل ایستاده و منتظر یک گوشه چشم برای اقدام بودند، از تصمیمش منصرف شد و شروع کرد به حرف زدن.
_بعد اینکه یادتون فرار کرد، چند روز بعدش خبر اومد که استادتون هم زنده شده و هردو برگشتن باغ و دارن با خوبی و خوشی زندگی میکنن. اینجا بود که برگ اعظم ما از شدت عصبانیت دستور داد که دوباره گیرشون بندازیم و کارشون رو یهسَره کنیم! واسه همین امشب اومدیم اینجا که دستور رو اجرا کنیم.
همگی نچ نچ میکردند و لبشان را گاز میگرفتند که سچینه چانهاش را خاراند و به زمین خیره شد.
_گفتید برای یهسَره کردن کار این دو نفر اومدید اینجا. ولی شما داشتید اونا رو از اینجا میدزدیدید! راستش رو بگید. میخواستید بیرون از باغ، سر به نیستشون کنید؟!
سارق اولی که نرمتر به نظر میرسید، جواب داد:
_نه. برگ اعظممون گفت که خودش میخواد انتقام بگیره و سر به نیستشون بکنه. به همین خاطر ما اومده بودیم که فقط اینا رو ببریم پیش ایشون! وگرنه ما رو چه به قتل؟!
همگی با خشم آنها را می نگریستند و اگر اجازه داشتند، میخواستند انتقام سختی از آنها بگیرند که دخترمحی با فریاد گفت:
_واقعاً متاسفم واستون! با این کار برگ اعظم و باغ نکبتتون، دو نفر از عزیزای ما یه سال دربهدری و بدبختی کشیدن. خود ما یه سال عزادار بودیم و توی فقر زندگی کردیم. به لطف شماها یاد ما حافظش رو از دست داده و معلوم نیست دیگه حتی اسم خودشم یادش بیاد یا نه. به لطف شماها استاد ما یه بار تا یه قدمی پل صراط رفت و برگشت. به لطف شماها استاد ما یه تیک عصبی گرفته که یا باید انگشت گاز بگیره یا سُرُم بزنه تا خوب بشه. شما با این کارِتون، باعث شدید یه بچه محصل تجربی رو بکنیم پزشک عمومی باغ! فقط میتونم بگم تُف بهتون!
همگی از نطق بسیار شیوا و روان دخترمحی لذت بردند و برای او دست زدند. چرا که حرف دل همگی را به زبان آورده بود. اما در این میان، مهدیه با نگرانی به پهلوی دخترمحی میزد و میگفت:
_اینقدر به اینا اطلاعات نده آبجی. بابا اینا سارقن. پس فردا با همین اطلاعات، بر علیه ما شورش میکنن!
اما دخترمحی که بسیار غرور گرفته بودتش، دست مهدیه را رد کرد و با اَخم و تَخم جواب داد:
_ولم کن بابا آبجی. تو هم با این فیلمای جنایی نگاه کردنت، مغزمون رو سوراخ کردی!
مهدیه با ناراحتی سرش را پایین انداخت که علی املتی دوباره هوس شعر و شاعری کرد.
_برای باغم، باغت، باغش، که برگ اعظم شده پادشاهش! برای استادم، استادت، استادش، که تیک عصبی گرفته به لطفش! برای یادم، یادت، یادش، که حتی اسم خودشم رفت از یادش! برای من، تو، او، آنها، که چهها کشیدیم توی این سالها. برای...!
_بابا بس کنید. برید سراغ سوال دوم. گوشی دای جان من، پیش شماها چیکار میکنه؟!
این را بانو شبنم با ناراحتی گفت که بانو سیاهتیری گوشی را به سمت سارقین گرفت.
_جواب بدید. این اپل دست شماها چیکار میکنه؟!
سارق نرمتر خواست جواب بدهد که دیگر سارق که سختتر بود، با زانویش ضربهای به پای او زد و سپس گفت:
_واقعاً نمیدونیم...!
#پایان_پارت84✅
📆 #14030226
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
💠 نتیجه تلاش
🔸 قرآن کریم :
براى آدمى جز حاصل کوشش او پاداشى نیست
و نتیجه سعى و کوشش هر کس به زودى مشاهده مى شود.
📚 نجم/39
🔸 حضرت علی(علیه السلام) می فرماید:
اشخاص عاقل به سعى و کوشش خود تکیه مى کنند،
ولى مردان نادان به آمال و آرزو هاى خویشتن متکى هستند.
📚 غررالحکم/ص43
#احادیث_روزانه
pay.eitaa.com/v/p/
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
💠 نتیجه تلاش 🔸 قرآن کریم : براى آدمى جز حاصل کوشش او پاداشى نیست و نتیجه سعى و کوشش هر کس به زودى
فور اِگزمپل اونایی که پولاشونو گذاشته بودن بورس که یه ماهه دو برابر شه. اَی خِدا...چه روزایی بود. اون یارو البته گفته بود مردم هرچه دارند بگذارند توی بورس. ثم ماذا.
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت84🎬 نقشهی استاد مجاهد به بنبست خورده بود که این بار احف وارد عمل شد. وی پس از در آ
#باغنار2🎊
#پارت85🎬
سپس به چهرهی سارق نرمتر نگاهی انداخت و ادامه داد:
_ما هم تعجب کردیم که این اپل پیش وسایل ماست. چون اگه میدونستیم، میرفتیم میفروختیمش تا بزنیم به زخم زندگیمون!
با این حرف، مهندس محسن درست روبهروی سارقین نشست و در حالی که به چشمهایشان زل زده بود، لبخند کوچکی هم زد.
_پس نمیدونید. آره؟!
هردو با استرس سرهایشان را تکان دادند که مهندس محسن با دستش یک بشکن زد. با این بشکن، احف و علی پارسائیان با وسایل اعترافگیرشان، داشتند نزدیک سارقین میشدند که ناگهان سارق نرمتر فریاد زد:
_نه، نه! دروغ گفتیم. غلط کردیم. الان راستش رو میگیم!
سپس آب دهانش را قورت داد و بدون معطلی گفت:
_این گوشی رفیق گرمابه و گلستان برگ اعظم ماست. چند روز پیش اومده بود باغمون که خب گوشیش جا موند. ما هم الان برداشتیم تا امشب که داشتیم میرفتیم پیشش، ببریم بهش پس بدیم!
همگی مغزشان از این همه حقیقت هنگ کرده بود که سچینه پرسید:
_احیاناً این رفیق گرمابه و گلستان برگ اعظمتون، قاضی نبود؟!
سارق نرمتر تند تند سرش را تکان داد که سچینه با حالت متفکرانهای ادامه داد:
_میخوام بدونم این دو نفر از اول باهم گرمابه و گلستان بودن، یا از یه زمانی به بعد اینقدر باهم صمیمی شدن؟!
سارق سختتر سعی میکرد مانع سارق نرمتر شود؛ اما فایدهای نداشت که نداشت.
_نه؛ اولش یه دوست ساده بودند. ولی از یه پروندهای به بعد، این قاضیه بدجوری رفت توی دل برگ اعظم ما و از اونجا بود که رابطشون تنگاتنگ شد!
بانو سیاهتیری پس از کمی فکر کردن، نگاهی به اعضا انداخت و گفت:
_میدونید کدوم پرونده رو میگن؟!
اعضا نگاهی به یکدیگر انداختند و سرشان را به بالا تکان دادند که بانو سیاهتیری ادامه داد:
_این همون پروندهی رسیدگی به قاتلین استاده. یادتونه قاضی پرونده که همین دای جان شبنمی بود، گفت که انشاءالله جنازههای استاد و یاد پیدا میشن و قاتلینشون هم مجازات؟! جنازههای استاد و یاد پیدا شدن، ولی هیچوقت قاتلینشون نه! اینجاست که باید بفهمیم دای جان با اینا همدست بوده تا لوشون نده!
همگی نچ نچ کردند که دخترمحی گفت:
_کدوم جنازه بانو؟! استاد و یاد که صحیح و سالم پیدا شدن و اون جنازههای الکی هم معلوم نشد مال کدوم بیچارههاییه!
_این یعنی دای جان ایشون، توی این داستان هم به ما کلک زده!
این را رجینا گفت و سپس با حالت خاصی، خطاب به بانو شبنم ادامه داد:
_بفرما آبجی. اینم از دای جانت که سنگش رو به سینت میزدی. عامل همهی فلاکت و بدبختیامون همین دای جانت بود که توی زرد از آب در اومد!
اما بانو شبنم بدون هیچ جوابی، فقط گریه میکرد و به سر و صورتش میزد که بقیه سعی میکردند مانعِ این کار بشوند. در این میان، احف نزدیک سارقین شد و پرسید:
_شماها گفتید که میخواستید استاد و یاد رو ببرید پیش برگ اعظمتون تا سر به نیستشون کنه؛ ولی الانم گفتید که گوشی دای جان رو برداشتید تا امشب که میرید پیشش، پس بدید بهش. میخوام بدونم امشب دوجا میخواستید برید، یا احیاناً برگ اعظم و دای جان پیش همن؟!
سارق نرمتر دریغ از کمی مقاومت، دوباره لب به سخن گشود.
_نه. این دونفر الان پیش همن. یعنی ما میخواستیم با یه تیر، دو نشون بزنیم. هم استاد و یاد رو تحویل برگ اعظم بدیم، هم گوشی دای جان رو تحویل خودش!
احف دستی به ریشهای کم پشتش که یک ماهی بود اصلاح نشده بود، کشید.
_که اینطور. این نشون میده که ممکنه اصلاً نقشهی دزدیدن و قتل استاد و یاد رو خود همین دای جان کشیده باشه!
افراسیاب نیز حرف احف را تایید کرد.
_دقیقاً. اونم به این دلیل که با زنده بودن استاد و یاد، هرلحظه امکان داره حقیقت برملا بشه و دای جان لو بره. به همین خاطر دستور قتلشون رو صادر کرده و منتظره جلوی چشمش دستور رو اجرا کنن تا آب از آب تکون نخوره!
همگی از تحلیلهای این دونفر کف کرده بودند و باورشان نمیشد که مهدیه با چهرهای مرموز گفت:
_زهی خیال باطل! هم استاد و یاد به قتل نرسیدن، هم شخصیت واقعی دای جان لو رفت!
مهدیه نیز فاز کاراگاهان برداشته بود که بانو شبنم با فریاد و هق هق گفت:
_خدایا چرا من؟! چرا دای جان من؟! چرا این همه حقیقت باید الان برملا بشه؟!
بانو شبنم که انگار ویروس چرا به او هم سرایت کرده بود، نگاهی به ساعت مُچیاش انداخت و ادامه داد:
_چرا باید ساعت یک و بیست دقیقه نصفه شب، این همه حقیقت برملا بشه؟! اونم با این وضعم که هر حقیقت تلخ، معادل یه تیر توی قلبمه؟! ها خدا؟! چرا الان؟!
این بار بانو نسل خاتم با خونسردی جوابش را داد.
_ساعت یک و بیست دقیقه، به وقت حاج قاسم. شاید عنایت ایشون بود که حقیقتا یکی پس از دیگری برملا بشه تا به شخصیت واقعی افراد پی ببریم!
بانو شبنم بدون توجه به حرفهای بقیه، همچنان به ناله و شیونهای خودش ادامه داد که دوباره علی املتی دستش را بالا برد...!
#پایان_پارت85✅
📆 #14030227
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206
19_Jalase-16.mp3
9.09M
🔷🔹※
#فایل_صوتی_خلاصه
#صوت_خلاصه_جلسه_شانزدهم
🔸 رستاخیز اجتماعی نبوت
[کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی درقرآن]
📻 استاد سید علی خامنهای
◤ ※∵ [※] ∴ ※ ◢
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344