21.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽سید علی میراللهی، فیلمساز
👌از قدیم گفتن از تو حرکت، از خدا برکت
💠 شهروند یزدی 8⃣
#شهروند_یزدی
#ستاد_آموزش_شهروندی
#سازمان_فرهنگی_اجتماعی_ورزشی_شهرداری_یزد
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونگی تشکیل #رژیم_غاصب_صهیونیستی؛ تاریخچهای که هر مسلمانی باید بداند!
🔹 بخشی از سخنرانی حماسی استاد #شهید_مطهری در حسینیه ارشاد(سال ۱۳۴۸)
بعد از شنیدن نحوه تشکیل اسراییل ده #مونولوگ بنویسید. به گونه ای که بخشی از این بیانات را مننقل کند.
#مثلا
وقتی کتاب تو نامقدس باشد یقینا هدفت هم نا مقدس خواهد بود. مثلا کودک کشی. مثل غصب.
#مونولوگ
#تمرین71
https://eitaa.com/tamaddone
@ANARSTORY
#بازخورد
و نقد مانند کندن پوست گوسفند است. در ظاهر بدبوست و سخت، ولی وقتی جدا شد لذایذ گوسفند نمایان میشود.
(این چه مثالی بود🤦🏼♀)
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#بازخورد و نقد مانند کندن پوست گوسفند است. در ظاهر بدبوست و سخت، ولی وقتی جدا شد لذایذ گوسفند نمایا
از تراوشات فکری یک درختِ انارِ تازه کاشته شده.
#نوشتن
فکر کنم لولای چشمم روغنکاری احتیاج دارد.
حالا این روغنکاری چیست و چگونه باید انجام شود، خود من هم نمیدانم.
فقط همین را میدانم که لولای پلکم خراب شده، گیر میکند، برای خودش میپرد و بعضی وقتها که پلک میزنم خسته است و حال ندارد برگردد سر جایش.
دوست دارد تن نحیفش را روی پلک پایینی بیندازد و یک دل سیر بخوابد.
شاید هم از دیدن این همه ناملایمتی خسته است و میل به استعفا دارد.
شاید هم غصه دارد و دردهایش را فریاد میزند.
بعضی از حرفهایش را میفهمم و دلداریاش میدهم که نگران نباش خودم حلش میکنم.
ولی آنهایی که متوجه نمیشوم اعصابش را به هم میریزد و دوباره پرشش بدتر میشود.
سر شب با همسر جان صحبت میکردم که چشمم هم حسودیاش شد و شروع کرد به بلبل زبانی و او هم با چشمان گرد شده به من نگاه میکرد.
لبش را به دندان کشید و گفت:
_مریم، زشته!
خنده امانم نمیداد که برایش بگویم چه شده.
واقعا هم نمیدانم چه شده.
مادرم که میگوید تیک عصبیست. احتمال دارد باشد. وقتی زیاد حرف نزنی و از کنار همه چیز با لبخند بگذری، تک تک اعضای بدنت دوام نمیآورند و جور زبان را میکشند.
دوست دارند داد بزنند و بگویند چرا؟
چرا...
بگذریم.
دستهگل چند شب پیش کم بود، حالا این اطوار چشم هم شده نور علی نور!
فردا چطوری با این چشم بروم دفتر؟ ای داد! ای فریاد! ای فغان!
#000227
#نقیمعمولی
هدایت شده از سرچشمه نور
هنرمند اساسا نمی تواند شعاری کار کند. گاهی برخی از هنرمندهای غیر مذهبی این حرف درست را میزنند: «هنر فرمایشی نمیشود. با دستور و آییننامه نمیشود هنر را تولید کرد.»
اما مطلب این است که آیا تو، گوهری ناب، لذتبخش، و شورآفرین در دین نیافتهای که آن گوهر، اول وجود خودت را به آتش کشیده باشد و بعد بخواهی آن را به عنوان یک حرف نو، به همه عالم بگویی و عالم را متحول کنی؟
تودردفاع مقدس، درانقلاب، حرف تازه ای ندیدی که برای اهل عالم بزنی که جهان با حرف تو تازه شود؟! این دیگر میشود «صم بکم عمی».
#قطره122
#استاد_پناهیان
#تحلیلی_بر_نگاه_امام_ره_به_هنر_و_رسانه
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت39 _بله؟ _سلام و برگ. اومدیم بِبَریم. _علیک سلام. چی رو بِبَرید؟ _دخترتون رو دیگه. _آه
#باغنار
#پارت40
بانو نسل خاتم پفیلای داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_شوخی کردم بابا؛ یکی بلند بشه صداش رو درست کنه. لایو بدون صدا، مثل املت بدون تخم مرغه.
بانو رجایی گفت:
_مشکل صدا از اینجا نیست بانو جان. از خواستگاریه که آروم حرف میزنن.
بانو نسل خاتم دیگر حرفی نزد که بانو نورا گفت:
_طفلک بانو شبنم. اگه اینجا بود، دیگه به کسی چیپس و پفک و پفیلا نمیرسید.
بانو طَهورا تخمههایی را که شکانده بود، داخل دهان پاندایش گذاشت و گفت:
_نگران بانو شبنم نباشید. اون الان اونجا حسابی کیفش رو پر کرده و داره موز و خیار و سیب اَعلاء میخوره.
کسی حرفی نزد که فکری به سر بانو رجایی خطور کرد. به خاطر همین گوشیاش را برداشت و پیامکی به بانو شبنم فرستاد.
احف و استاد ابراهیمی، با پدر عروس مشغول صحبت بودند. بانو شبنم و بانو سیاهتیری هم، با مادر عروس گرم گرفته بودند. بچههای بانو شبنم هم مخلصانه در حال انجام وظايف بودند که احف گفت:
_ببخشيد عروس خانوم تشریف نمییارند؟
پدر عروس جواب داد:
_میان حالا؛ عجله نکنید.
احف لبخندی زد که پدر عروس ادامه داد:
_شما چه مقدار مهریه در نظر دارید؟
احف خواست پاسخ بدهد که بانو شبنم با صدای بلندی گفت:
_دوستان یه کم بلندتر حرف بزنید دیگه.
همگی با تعجب به يکديگر نگاه کردند که بانو شبنم با دستش اشارهای به گوشش کرد و گفت:
_به خاطر این میگم که شارژ سمعکم تموم شده.
سپس بانو شبنم نگاهی به احف انداخت و به او چشمک زد. سپس به گوشی روی طاقچه اشاره کرد که احف فهمید ماجرا از چه قرار است. به خاطر همین احف گفت:
_ای وای شارژ سمعکتون تموم شد؟! الهی!
سپس به پدر عروس گفت:
_ببخشید اگه میشه بلندتر حرف بزنیم که ایشون هم بشنون.
مادر عروس با تعجب پرسید:
_ایشون با این سن و سال، سمعک استفاده میکنن؟
احف سر خود را تکان داد و گفت:
_بله. البته چیز عجیبی نیست. وقتی چهارتا بچهی شیطون داشته باشی و یه بچهی شیطون دیگه هم توی راه باشه، ایشون که هیچی، هرکی باشه سمعک لازم میشه.
مادر عروس چیزی نگفت که پدر عروس با صدای بلندی پرسيد:
_چه مقدار مهریه در نظر دارید؟
احف با صدای بلندی جواب داد:
_راستش ما دو ربع سکه، به نیت دو طفلان مسلم در نظر داریم. بالاخره شغل چوپانیه دیگه. درآمد زیادی نداره.
با بلند حرف زدن حاضرین در خواستگاری، صدای لایو نیز مثل قبل واضح شد و همگی خوشحال شدند و برای قدردانی از بانو رجایی، یکصدا گفتند:
_رجایی مچکریم، رجایی مچکریم!
پدر عروس با شنیدن اين مقدار مهریه، کمی فکر کرد و گفت:
_راستش ما نوزده سکه در نظر داریم. اونم به نیت پنج تن آل عبا و چهارده معصوم.
احف با چشمانی گرد شده گفت:
_ببخشید ولی درستش چهارده سِکَّست. چون پنج تن آلعبا هم جزئی از چهارده معصومه.
پدر عروس با قاطعیت جواب داد:
_خیر. همون نوزده سکه. چون ما جدا جدا حساب میکنیم.
احف حرفی نزد و لبخندی مصنوعی زد که پدر عروس ادامه داد:
_البته نوزده سکه چیزی نیست. چون الان سکه بدجوری کشیده پایین.
بانو سیاهتیری دَم گوش احف چیزی گفت که احف با صدای بلندی گفت:
_میگن قراره دوباره بکشه بالا.
پدر عروس پرسید:
_چی؟
_همینی که کشیده پایین. میگن به خاطر انتخابات، از قصد کشیدن پایین که مردم رو گول بزنن.
_نمیدونم والا. البته اینا همش شوئه. چون نتیجهی انتخابات، از قبل مشخص شده و قراره یه گاگول دیگه رو به مردم غالب کنن.
دوباره بانو سیاهتیری دَمِ گوش احف زمزمهای کرد که احف گفت:
_البته ما توی باغمون یه نوجوَون انقلابی داریم که آینده رو پیش بینی میکنه. ایشون گفتن قراره یه فرد کاملاً جوان و انقلابی رئیس جمهور بشن و مردم رو از این فلاکت و بدبختی نجات بدن.
پدر عروس چیزی نگفت که مادر عروس با صدای بلندی گفت:
_دخترم چایی رو بیار.
با شنیدن این حرف، احف لبخندی به پهنای صورت زد و کش و قوسی به بدنش داد که عروس خانوم چایی را آورد. احف با دیدن عروس خانوم، لبخندش جمع شد و گفت:
_برای عروس خانوم مشکلی پیش اومده؟ چون رسم ما اینه که عروس چایی رو بیاره؛ نه مادربزرگ عروس.
پدر عروس با لبخندی مرموزانه گفت:
_ایشون دخترم هستن؛ یعنی عروس خانوم!
عروس خانوم یک دختر سبزهرو و حدوداً سیساله بود که صورتی پر جوش داشت و چین و چروکی که دور چشمانش را تصرف کرده بود. همچنین دندانهایش یکی در میان ریخته بود و به جای عروس خانوم، بیشتر شبیه عجوزه خانوم بود. احف با دیدن عروس خانوم، آب دهانش را قورت داد و خطاب به استاد ابراهیمی گفت:
_استاد، این عروسه؟!
استاد ابراهيمی با صدایی لرزان جواب داد:
_با کمال تاسف بله.
احف با صدایی بغضآلود گفت:
_یا مشهد مقدس! استاد این چیه برام پیدا کردید؟
_اولاً مگه تو نبودی میگفتی اخلاق مهمه، نه ظاهر؟ دوماً مگه بهت نگفتم بیا عکسش رو نگاه کن؟ خودت ناز کردی و گفتی نه، همهی موردای شما خوبه!
احف خواست جواب بدهد که عروس خانوم سینی چایی را جلویش گرفت و گفت:
_بفرمایید...
#پایان_پارت40
#اَشَد
#14000229
جای حساس فیلم، اخطار روی صفحهی گوشی ام آمد.
شارژ باطری پانزده درصد.
مشتم را به زمین کوبیدم. دادم به هوا رفت. سعی کردم مشتم را در دهانم کنم که آروم بگیرد.
یه لحظه مشتم را که داشت دهانم را جر میداد بیرون آوردم و نگاهش کردم.
- یعنی چی که آدم هر جاش درد میگیره تو دهنش کنه که آروم بشه؟!
-اصلا شاید انگشت کوچک پام به پایه مبل گیر کرد!
چشمانم گرد شد! احتمالا این هم یک توطئه از طرف آمریکاست که ایرانی ها دهن هاشون گشاد بشه و یا باکتری های پاهاشون وارد معده شون بشه!...
آمریکای پدر سگ!
از اتاقم بیرون آمدم. همه دولپی موز میخوردند و سریال احضار را نگاه میکردند.
به ظرف خالی میوه نگاه کردم. بغض راه گلویم را بست.
با صدایی لرزان گفتم
-پس من چی؟
برادر کوچک ترم با دهان پر جوابم را داد:
-دیر اومدی نخواه زود بری...
و تکه های موز از دهانش روی فرش ریخت.
مادرم کلی قربان صدقه اش رفت:
- خدا رو شکر که یه پسر کوچک دارم که موز تف کنه روی زمین.
دنیا دور سرم چرخید.
-چرا من همیشه آخر همه چیز میرسم؟!
نکنه در آینده از اونایی بشم که همه چیز رو صبح جمعه میفهمند!
فشارم افتاد.
فکر نمیکردم آمریکا تا این حد در ما رخته کند که من مشغول فرو کردن مشتم تو دهنم بشم و از همه چیز جا بمونم.
....
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
آیا کسی صوت های یک دقیقه ای از حاج قاسم دارد یا بتواند گلچین کند یا تولید کند یا سایتی را می شناسد که آماده داشته باشد...؟
برای تولید کلیپهای جذاب...ترجیحا درباره مسائل حساس مانند برجام دو و سه و پشت رهبری بودن و ....؟
بهترین و حرفه ای ترین کلیپهای اینشاتی و کاین مستری که دیده اید بفرستید توی پی ویم.
با سپاسِ اینشاتی
@evaghefi
🔅سلسه جلسات #بصیرتی
💠این جلسه:
🔸 انتخابات و نقش رسانه ها
◽️با حضور باغبان علیرضا محمدلو گرامی
(سر دبیر پایگاه خبری_تحلیلی صدای حوزه)
▫️مکان: باغِ انار محترم
اینجا👇
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
امشب ساعت 9. یادتون نره.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
یا الله
🟠 برگزاری سی امین کنفرانس درسرچشمه نور
🔹️تحلیل قالب کتاب لذات فلسفه
🔸️زمان شروع: امشب ساعت ۲۲
منتظرتان هستیم.
https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486