eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
یا کراش من لا کراش له ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از ᴀᴍᴍᴀʀ
مشاهدات:ماه،پرچم یاحسین،لامپ،پتو،پنجره،پرده و... صداها:صدای موتور،زوزه باد، صدای دعوا پسران همسایه،صدای گوشی برادرم،صدایی که نمیدانم از چه منشا گرفته و... فکر:شک ندارم امشب میمیرم، این خط این نشون. عزرائیل جونم هم داره میاد، الکی الکی مُردیم... نور کم سو ماه به زور از لابه‌لای پنجره دستی تکان میدهد. پرده وسط اتاقم معرکه گرفته و رقصان است. چراغ که خوابیده ولی چشم من تازه بیدار شده. از صبح چندین دینامیت در قشرهای مختلف مخم منفجر شده و نای جدا شدن از تخت را نداشتم. پتویم قورتم داده. گهگاهی زوزه باد پرچم خونین یا حسین جلو در را در هوا میچرخاند. دلم آرام میگیرد. آن رنگ قرمز در میان آسمان تیره خدا بلد است چجوری بدرخشد. صدای موتوری که در کوچه میپیچد، دلم را هوایی میکند. اگر میشد پشت موتور مینشستم تا کمی از گرما وجودم را رهسپار کنم. ولی مگر میتوانم را بروم؟ داد و بیداد‌های پسران همسایه‌امان کوچه را غرق کرده. سه پسر قد و نیم قد که از سر تخمک هم معرکه میگیرند. ایندفعه توپ مایه دعوا این سه برادر شده. صدای زوزه‌ای مغزم را پر کرده. باد نیست. صدای یخچال هم نیست. فقط در ذهنم میپیچد. حس میکنم صدای قدم عزرائیل است هرچند کسی با یک سردرد نمیمیرد. اما شاید من اولیش باشم. خلاصه دوستان اگر دیدید عمار دیگر نیامد بدانید این حضرت عزرائیل بود که داشت سراغم را از در دیوار خانه میگیرد... -عمار پاشو بیا اخر عمری کمتر چرت پرت بنویس، یه لیست درازی دارم +اومدم بزار این آخرین جملشه اگر میشد گوشی برادرم هم میبردم و وسط راه بهش میدادم. جناب سرکار است و گوشیش را خانه گذاشته. صدایش از شیپور جنگ هم بدتر است. -عمار میای یا بیام؟ +اومدم اومدم بنده خدا حضرت عزرائیل خیلی کار دارد، علافش کردم. با اجازه از خدمتتان مرخص میشوم. یا علی