7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اَرْبــابْـــ
✨🌟✨🌟✨💫
•|😭|•هــمــهـ چــیم حــرم حــــرم حـــرم
•|♥|•زنــدگــیــم حـــرم حـــرم حـــرم
•|🕊|•آرزوم حـــرم حــرم حــــرم
•|✋|•روبـــروم حــرم حـــرم حــــرم
✨🌟✨🌟✨🌟
#منموهواےطُ😍💫
#هواےقشنگتریندقیقهها🕒♥️
.
#ʝoin ↓
@AsHeGhAn_315 |🌝
●••عـــاشِـ❥ ـقـٰانِ حُــسَــ❤ـیْــن••●
#اَرْبــابْـــ ✨🌟✨🌟✨💫 •|😭|•هــمــهـ چــیم حــرم حــــرم حـــرم •|♥|•زنــدگــیــم حـــرم حـــرم حــ
درو دیوار حرم رو که میبینی
خشت رو خشت نیست...
دل رو دله...❤️
●••عـــاشِـ❥ ـقـٰانِ حُــسَــ❤ـیْــن••●
درو دیوار حرم رو که میبینی خشت رو خشت نیست... دل رو دله...❤️
آجر به آجرِ حرمش..
بـهـ بند بندِ...
وجودِ #نوڪـراش
گــرهـ خوردهـ!
•|😍🍃|•
| قسمبهمـعنۍ«لایُمڪنالفِراراز #عــشق»
ڪهپرشدهاستجهاناز#حسین سرتاسر |
.
#join
@ASHEGHAN_315
#ادمین_نوشٺ😌
سلام علیڪم
همراهان عزیز
ان شاالله که حالتون خوب باشه☺️
✅ از امشب ساعت ۲۳ رمان میزاریم😊 شبی دو قسمت انشالله که خوشتون بیاد
موضوع رمان:از#نجف_تاکربلا
🌷کانال رو به دوستانتون معرفی کنید تا از این رمان زیبا استفاده کنید
التماس دعا❤️
یا زهرا🌸🍃
@ASHEGHAN_315
@Asheghan_315،به تو سلام میدم،درمون دردامی.mp3
2.74M
#حُـــســـینــم
بهـ طُ ســــلـــام میـــدم😞✋
درمـــون دردامـــــــے😍🍃
بهـ طُ ســــلــام مـــــیدم☺✋
تــویــے ڪـهـ عآقــامـے😀🍂
#نبــاشــیبخدامیمیرم💔🙂
#join
@Asheghan_315|🌱🌸
●••عـــاشِـ❥ ـقـٰانِ حُــسَــ❤ـیْــن••●
دیگه فقط شبای جمعه هواتو نمیکنم...
هر لحظه من
هر روز من
هر هفته من
همشون به یاد تو نوشته میشه ، حسین!
دلـــ♥ـــنوشته ادمین:-(
خاک من کاش شود گوشه ای از کاشی تو
#ارباب_نوکری
بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_اول
#بخش_اول
با بغض شروع کردم به نوشتن امروز:
امروز هم مثل روز های قبل.امروز هم دوباره حسرت.همه در حال رفتند.فقط ده روز باقی مانده. همه عاشق هاهمه رفتند.فقط منم کههستم هنوز که هنوز است.فقط من...باید این من از میان برخیزد.این لباس عاریتی وجود باید به دور افکنده شود.و عاشق تنها او شود.آنقدر باید گریست و خون دل خورد و در کام بلا فرورفت تا دوست نگاه عنایتی بنماید و لطفی کند.آن قدر باید سر به دیوار این قفس کوفت،تا از نفس افتاد.تا مپنداری آسان است کار عاشقی!
دکمه های مانتوم رو دونه دونه بستم و روسری نیلی رنگم رو صاف کردم.چادر لبنانی ام رو انداختم رو دستم و کیف دستی و یک دونه سیب برداشتم و از آشپز خونه زدم بیرون.
با مامان خداحافظی کردم و توی حیاطمون چادرم رو پوشیدم.حیاطمون مثل خونه های قدیمی بزرگه.یک حوض آبی رنگ وسط حیاطه که دوتا ماهی قرمز توش هستن.یک باغچه جمع و جور هم داریم که دیوارش پر شده از گل های یاس و برگ مو.
به یاد بانو پهلو شکسته مثل هر روز مشام خودم رو پر می کنم از بوی یاس رازقی و از خونه میرم بیرون.تا سر کوچه قدم زنان میرم که زینب هم میبینم داره برام دست تکون میده.تند تر راه میرم میرسم بهش.خوش و بش می کنیم و راه می افتیم سمت دانشگاه.زینب دوست صمیمی منه که یک کوچه با هم فاصله داریم.هر دو ما داریم روانشناسی بالینی می خونیم.همین جوری که داریم قدم زنان میریم بهش یادآوری می کنم که ده روز مونده.چیزی نمیگه.معلومه بغض کرده.دست هاش رو می گیرم.یخ کرده.
_زینب جان...
🌸 پايان قسمت اول بخش اول #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون اجازه و ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@ASHEGHAN_315