🔴 #مطالب_خواندنی (به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی)
✅ #کودکانی_که_هیچ_گاه_زندگی_نکردند!
▪️پولها را شمرد تا این که بغضهایش رسید تا گریه
▪️گفت: «آقا! حراج» با غصّه، گفت: «خانم! حراج» با گریه
▪️داد زد: «مادرم عمل دارد، یک بغلْ بغض در بغل دارد
▪️دکترش گفته راه حل دارد، دارد امّا هزینهها»،... گریه
▪️فکر مادر که سور و ساتش را...، شهرداری همه بِساطش را...
▪️نانِ شبماندهی بیاتش را خورد و با بغض بیصدا گریه...
▪️کودکی دربهدر به فکر نان، فکر تلخ هزینهی درمان
▪️عصر پاییز و بارش باران، درد دارد در این هوا گریه
▪️دکترش گفته بود: «باید که...»، هی دعا میفروخت، شاید که
▪️از پسِ خرج آن برآید که...، کار کودک فقط دعا، گریه
▪️گفت که قول میدهم حتماً خرج درمان و این عمل را من...
▪️تا زمانی که زندهام، اصلاً غم نخور مادرم!، چرا گریه؟
▪️کار می کرد کلّ سالش را، جمع میکرد تا ریالش را
▪️بغض میکرد هی سؤالش را: تا کجا درد؟! تا کجا گریه؟!
▪️فرصت او تمام شد آخر، آب از سر گذشت تا مادر
▪️چشم خود را ببندد و دیگر، تا سرانجام ماجَرا... گریه
▪️پیش چشم تمام دکترها مادرش را گرفت بیپولی
▪️رفت پای بِساط خودْ کودک، او تمام مسیر را گریه...
▪️فکر مادر برای او غصّه، بندِ پایان ندارد این قصّه
▪️زندگی یعنی: ابتدا گریه، زندگی یعنی: انتها گریه
📝 از: محمّد محمودآبادی.
#فقر، #یتیم
🖋️ آتش به اختیاران 🖋️
http://eitaa.com/joinchat/2984968192Cb7a3b61c06