🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
۴۰ کامیون کمک مردم عراق به سیل زدگان وارد کشور شد الان وقتشه سلبریتی های ما بگن ای کاش عراق انقدری ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرف های داماد شهید نبی لو (که با لباس روحانیت شهید نبی لو در مناطق سیل زده حاضر شدند) با مهناز افشار
ـــــــــــــ
#سیل
#طلبه_سپاه_بسیج
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: بعضیها پولدار هم هستند اما میایند پیش ما و از ما میخواهند که فلان کس محتاج است شما یک پولی از بیتالمال بدهید!
خب بابا، خودت که پول داری، بده! بعضیها سختشان است از خودشان بِکَنند و انقاق کنند. ۹۷/۱۲/۱۹
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
صداي بابا اومد دخترم زينب چایی بیارید سمیه که داشت از پنجره آشپزخونه خواستگارا رو
بابا :هیچی نیست احتمالا فیوز پریده مهدی بابا بروکنتور ونگاه کن مهدی: بله الان میبینم سمیه خودشو سریع پیش مهدی رسوند سمیه:چی شد یکدفعه؟ از فیوزه ؟ مهدی:نه !کلید فیوزا سرجاشه بابا: نگران نباشید الان درست میشه مهدی: بابا از فیوزنیست بابا:حاج خانم برید شمع ها رو بیارید مادر آقای شریفی :نه نمىخواد زحمت بكشيد آقا رفع زحمت كنيم پدرآقای شریفی: تازه خانم میخواد خواستگاریمون شاعرانه بشه نور موبایل📱 ونور شمع چه شود مامان رفت توآشپزخونه حاج آقا چنددقیقه تشریف بیارید ؟چي كار كنيم آبرومون رفت😓 بابا:جوش نخور اتفافه پیش میاد دیگه
مامان نشست رو صندلی وسمیه هی شونه های مامانو مالش می داد سمیه:مادر جون درست میشه اینقدر جوش نخورید خانم شریفی : پاشو پسرم مثه اینکه اینجا قسمتت نیست بلند شو بلند شو😠 آقا مسعود:مامان زشته شایدالان برقا💥 بیاد خانم شریفی: من که میرم شما هم خودتون می دونید بااین خواستگاریتون😠 بابا:حاج خانم بفرمائید بنشینید اتفاقه برا همه خونه ها وهمه جا پیش میاد خانم شریفی :بعله همه جا پیش میاد نه که اول خواستگاری😠 مامان از آشپزخونه اومد بیرون مامان:ماکه از قصد برقا رو خامووش نکردیم شمعا رو روشن کردم خونه هم تاحدی روشن شد بفرمائید پذیرائی شید خانم شریفی:نع حاج خانم خواستگاری که اولش اینجوری باشه وای به حال زندگیشون
مامان :هرجورراحتین آقای شریفی :سعید ان شاءالله باز فرصت مناسبتر خدافظ آقا مسعود:حاج آقا بابت امشب پوزش میطلبم بابا:نه پسرم شماچه را خانم شریفی :مسعودبیادیگه سمیه:زینب خانواده داماد رفتن ناراحت نباش زینب:ه ه😂 به این میگن یه خواستگاری جذاب وپر حاشیه سمیه:وای وای وای ترشیدی دختر میخندی😊 مامان وبابا موبایل📱 روشن وارد اتاقم شدند مامان منو گرفت تو بغلشو گفت :نگران نباش دخترم به بابات میگم یه جلسه دیگه فردا بذاره دوباره بیان برقا اومد 💥 سمیه :مادر جون به چهره این نگرانی میخوره بابا :حتما حکمتی تو کاره 🤔 مهدی:آره حتما همینجوره خانم آماده شو بریم علی آقا به من زنگ☎ زدن گفتن: میخوان برن خونه مادرشون اگه مراسمتون طول میکشه بچه ها رو هم ببریم سمیه :چشم الان حاضر میشم مادر جون کاری با ما ندارین مامان :نه دخترم خیلی امشب زحمت کشیدی ایشالله تو خوشیتون جبران کنم سمیه :ای بابا وظیفست 😊 سمیه ومهدی رفتن بابا:زینب یه چایییی ☕قند پهلو ولبریز ولبسوز بیار بخوریم منم که تو دلم قند میشکستم سینی چایی رو بردم بابا چایی رو برداشتو تلویزیون رو روشن کرد برنامه خندوانه😂 بود مامان :نگاه نگاه انگار نه انگار امشب خواستگاری بهم خورده عین خیالش نیست بابا:درست میشه درست میشه خواستگار که قطع نیست یکی یه دونه ی من ناز داره به همین راحتی که شوهرش نمی دم مامان با غیض قندو گذاشت گوشه لپشو چایی رو خورد زینب :بابای خوبو خوشگلم!عااااااشقتم ❤ مامان :پدرو دختر دست به یکی کردین که منو ضجر بدین ؟ بابا یه نگاهی 👀به مامان ویه نگاهی👀 به من کرد یکدفعه هر سه تامون مثل یه بمب منفجر شدیم وتا چن دقیقه می خندیدیم😂😂😂