#ولادت_حضرت_علیاکبرع
از صورت چون ماه پيمبر خواندند
از هيبت و اقتدار حيدر خواندند
شد جلوهی احمد و على، آینهای
آن آينه را علیِّ اکبر خواندند...
#روزجوان
#علی_اکبر
تبریک و شاااد باش🌷😍🌺
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
همینکه وارد حیاط بهزیستی شدم بچه ها دورم وگرفتن زینب جون زینب جون کلی ماچ 😘😘😘وبوسم کردن هدیه ها رو ب
روزای دوشنبه وپنجشنبه می رفتم بهزیستی برا آموزش ریاضی به بچه ها سپیده رو خیلی دوست❤ داشتم آخه شباهت زیادی به بچگیم داشت موهاش خنده هاش ،شیطنتش وآتیش سوزونداش سرزبون تند وتیزش یواشکی از کنار دراتاق سپیده رو نگاه👀 می کردم کنار پنجره نشسته بود ودوتا زانوهاشو چسبونده بود به هم وزار زار 😭 گریه می کرد یه لاک پشت صورتی با چشمای ور قلمبیده براش خریده بودم از توی پلاستیک در آوردم و با زبون لاکپشتی از کنار در گفتم سلام سلام منم منم لاکی جون لاکیه بازیگوش میای با من دوست بشی ؟ حتی نگاهم نکرد رفتم تو اتاقو دستم وگرفتم زیر چونش سرشو بالا گرفتم تموم صورتش از گریه خیس 😭شده بود بهش گفتم اوه اوه چی همه بایون اومده رو صورتت بیا با این چتر دستمال خکشش کن دستاشو آویز کرد دور گردنم وزار زار گریه می کرد عصبانی شدم گفتم چی شده خوب حرف بزن همینطور که هق هق 😭😭می کرد گفت :خانم کبیری میخواد میخواد کچلم بتنه من دوش ندالم کچل بشم زینب:چرا براچی سپیده :می گه موهات کمه زینب:موهات کم پشته سپیده: آیه به خاطل همین ! زینب:من نمی ذارم کچلت بتنه الان می رم باهاش دعوا میکنم😠
سپیده: راست میگی نمی ذالی کچل بشم؟ زینب:نه عزیزم موهای به این خوشگلی برا چی باید کچل بشن همین جا بشین لاکی رو هم بگیر بخوابون خیلی خستست زیاد راه رفته من الان بر می گردم 😊 سپیده:باشه رفتم پیش خانم کبیری مدیریت بهزیستی زینب:سلام خانم کبیری خانم کبیری :سلام خانم محمدی جان باز مارو خجالت دادین این همه اسباب بازی ولباس 🚄🚜🚙🚗👖👗⛵خیلی هزینشون میشه اذیت کردین خودتونو زینب:من عاشق ❤این بچه هام خدا رو شاهد می گیرم که اینا برام هیچ فرقی با برادر زاده هام ندارن همونقدری که اونا رو دوست دارم این بچه ها رو هم همینطور
خانم کبیری الان پیش سپیده بودم خیلی گریه می کرد می گفت شما میخواید موهاشو کچل کنین به خاطر کم پشتیش آخه حیفه خانم کبیری:نه دخترم روز پنج شنبه که ازاینجا رفتید سپیده حالش بهم خورد بردیم بیمارستان یه سری آزمایش براش نوشتن دیروز نتیجه آزمایشاتشو گرفتیم چطور بگم بهتون ع ع دکتر گفت سرطان خون داره باید دوره در مانشو هرچه زودتر شروع کنیم انگار صاعقه ⚡به سرم خورد گفتم :سرطان؟ چشمام 👀 سیاهی رفت ،فقط دستم وبه سمت خانم کبیری دراز کردم ودیگه چیزی نفهمیدم 😔 وقتی چشمامو باز کردم خانم کبیری رو دیدم که با مهربونی و ملایمت صدام می زد زینب! جان زینب جان! تمام سعیم وکردم خودمو جمع وجور کنم خانم کبیری :زینب جان بهتری؟ اشک میریختم 😭 خانم کبیری :(دخترم گوش👂 کن.اگه این شربت وبخوری ویک کمی استراحت کنید بهتر میشید ،عرق نعنا ونباته 🍷) بعد با محبت خواهرانه برای نشستن کمکم کرد .دستم ودراز کردم که دستمال کاغذی رو ازش بگیرم که چشمم به سپیده که داشت از پشت در اتاق سرک میکشید افتاد
387.3K
🌹فرازی از دعای توسل با مداحی حاج عباس حیدرزاده
مسجد مقدس جمکران میلاد مولانا علی اکبر علیه السلام
#حضرت_علی_اکبر
#روزجوان
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی