eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
6.9هزار دنبال‌کننده
41.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
324 فایل
گروهِ ما « تلخند » https://eitaa.com/joinchat/2981756958Cd8dc470671 عکسنوشته‌شهدا @AXNEVESHTESHOHADA عکسنوشته‌حجاب @AXNEVESHTEHEJAB ارتباط با مدیران @toramanchashmdarraham
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرمی که برات شهادتش را در آخرین حضورش در پیاده روی اربعین گرفت! آخرین حضور حاج حسین همدانی در پیاده روی اربعین اربعین امسال دعا کنیم ما هم شهید شیم 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"زنمو و بچمو و همه‌ی هفت جد و آبادم فدای یک کاشی حرم بی بی" مستندی کوتاه از زندگی شهید مصطفی صدرزاده
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نهیب دلاور تنگستان رئیس‌علی دلواری، رهبر استعمارستیز جنوب کشور علیه ظلم انگلیس و شیعیانی که با پول و برنج انگلیس برای امام حسین علیه السلام عزاداری بپا میکردند.... 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🔴میرزا محمد تقی‌خان فراهانی (متولد: ۱۱۸۶ هزاوه اراک، شهادت: ۲۰ دی ۱۲۳۰ کاشان) 🔹 مشهور به امیرکبیر، یکی از صدراعظم‌های ایران در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار بود. 🔹 امیرکبیر همسر عزت‌الدوله، خواهر ناصرالدین‌شاه قاجار بود و  دخترش تاج‌الملوک با مظفرالدین‌شاه قاجار ازدواج کرد 🔹 امیرکبیر پس از این که با دسیسهٔ اطرافیان شاه از جایگاه خود برکنار و به کاشان تبعید شد، در حمام فین به دستور ناصرالدین‌شاه به قتل رسید. 🔹پیکر وی در شهر کربلا به خاک سپرده شده‌است. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🔹قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شده‌ام. 🔸همین طور هم شد. آن روز در خانه‌ی مادرم بودیم که اعلام کردند: فردا تشییع جنازه‌ی هفت شهید عملیات کربلای پنج در زنگی آباد انجام میگیرد. من به مادرم گفتم: «احتمال زیاد دارد که حاج یونس خودش را برای تشییع جنازه شهدا برساند.» به خانه‌ی خودمان رفتم. اتاق را جارو کردم. کتری را هم پر از آب کردم و روی چراغ گذاشتم. بعد با مادر حاج یونس، اتاق را مرتب کردیم و به خانه‌ی مادرم آمدیم. 🔹مادر حاج یونس گفت: «من دلم گرفته، میخواهم بروم بیرون تا ببینم بلندگوها چه میگویند.» بعد با عصا بلند شد و بیرون رفت. من هم کارهای فاطمه را کردم و توی روروک گذاشتم و آمدم بیرون. چند لحظه به اتاق برگشتم که چادرم را بردارم و با فاطمه به مسجد برویم. همین که آمدم، دیدم کسی فاطمه را بغل کرده است و صورتش را میبوسد. خوشحال شدم. 🔸در دلم گفتم: حتما حاج یونس برگشته و خودش را به تشییع جنازه‌ی شهدا رسانده، امّا حاج یونس نبود. دو تا از دوستانش بودند ، وقتی مرا دیدند، رنگشان عوض شد. احوال پرسی کردم و از حاجی خبر گرفتم. پیش خودم فکر کردم که حاج یونس دوستانش را راهی کرده تا زودتر از خودش پیش ما بیایند تا عکس العمل ما را از دور ببیند و خودش حتماً جایی قایم شده است. 🔹حاج حسین مختارآبادی گفت: «حاجی زخمی شده؛ آوردنش کرمان.» یکهو دلم ریخت. قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: «اگر کسی آمد و گفت که من زخمی شده‌ام و مرا به کرمان آورده‌اند، شما بدانید که من شهید شده‌ام.» به حاج حسین گفتم: «پس حاجی شهید شد؟!» حاج حسین گفت: «نه، علی شفیعی شهید شده.» گفتم: «حاجی هم شهید شده.» گفت: «نه، علی اکبر یزدانی شهید شده.» من دیگر عکس العملی نشان ندادم. 🔸به خانه برگشتم، کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین. اشک از چشمانم سرازیر شده بود نمیدانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی خانه نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد .مادرم بنا کرد به گریه کردن و زدن خودش. فریاد میزد حاجی شهید شده. حتما حاجی شهید شده. 🔹آن خانم میگفت: «نه، زخمی شده. ما آمده‌ایم شما را ببریم پیش حاج یونس.» راست میگفتند. میخواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت حدود 9 شب بود که ما را به ستاد معراج شهدا بردند. ما را برای دیدن جنازه‌ی حاج یونس بردند. وقتی به معراج شهدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتهای دیگر گذاشتهاند. روی جنازه را که باز کردند، به جای سر حاجی پاهایش بود. من پارچه را کنار زدم. پاهای حاج یونس بود. همیشه به شوخی به من می گفت: هر وقت من شهید شدم، اگر سر نداشتم که هیچی! اگر سر داشتم، میآیی مرا میبینی، دستی روی سر و فکل من می کشی! بعد هم یک عکس از من بردار و پیش خودت نگه دار. 🔸امّا نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم. فردایش فهمیدم که حاجی سر و صورت نداشت. من دست کشیدم روی پاهای حاجی. مصطفی، پسرم، هم بود. میدانید که چشمهایش ضعیف است. دست کشیدم روی پاهای پدر شهیدش و کشیدم به صورتش و چشمهایش. فاطمه هم بود عقلش نمیرسید که پاهای پدرش را ببوسد. کوچک بود. دست های را کشیدم روی پاهای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچّه هایم. خودم هم پاهایش را بوسیدم. او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می گفت:- خدایا، اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین شهید بشوم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ تیپ امام حسین لشگر ۴۱ثارالله 🌷 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از شهید موسوی نژاد
💠من هر وقت میخواستم به علی کشمیری سلام کنم ، او زودتر از من سلام میکرد و من هیچ وقت موفق نشدم زودتر از او سلام کنم تا اینکه بعد از شهادتشان ایشان را در خواب دیدم ، خواستم سلام کنم ولی او زودتر از من سلام کرد و من جواب سلامش را دادم و در عالم خواب میدانستم که او شهید شده است . 💠بعد گفتم : حالت چطور است ؟ گفت : خیلی خوب است . گفتم : آقای کشمیری آیا من هم میتوانم پیش شما بیایم ؟ ایشان سنگی را که کاملاً سرخ بود و به اندازه یک گردو بود برداشت و به دست من داد و گفت : اگر توانستی این سنگ را در دستت نگه داری میتوانی پیش ما بیایی . 💠همین که سنگ سرخ را به دست من داد دستم به شدت سوخت و از شدت سوزش از خواب بیدار شدم و احساس کردم که دستم میسوزد . من اینگونه خواب را تعبیر کردم که من شهید نمیشوم ولی مجروح میشوم . همینطور هم شد من مجروح شدم ولی شهادت نصیبم نشد. ✍به روایت همرزم شهید 🌷 ولادت :۱۳۴۳/۱/۱۵ مشهد شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۱۲ شلمچه @shahidmosavinejad
هدایت شده از شهید موسوی نژاد
یک روز شهید بسیار ناراحت بود. به طوری که اشک می ریخت. به ایشان گفتم: «چرا ناراحت هستید؟ گفت: امروز فرزند یکی از شهدا را دیدم. هنوز قیافه ای او در جلوی چشمم است. مسئولیت این بچه های شهدا با کیست؟ ما نباید بگذاریم که این فرزندان احساس ناراحتی بکنند.» زمانی که به مرخصی می آمد. از روبه رو شدن با خانواده های شهدا خودداری می کرد. می گفت: «خجالت می کشم، اگر از من در باره ی شهیدانشان سوال کنند.» به خانواده هایی که همسرشان در جبهه بود سر می زد. تا اگر کاری داشتند انجام دهد و یا مشکل مالی دارند برطرف کند. می گفت: «ما مسئولیت داریم که از شما رسیدگی کنیم.» چون او همیشه در گردان خط شکن حضور داشت، ابتدا با نیروها اتمام حجت می کرد. می گفت: «برگشت ما در این عملیات کم است. اگر کسی دوست ندارد که با ما باشد، می تواند به گردان دیگری برود.» ولی او چنان اخلاق پسندیده ای داشت که همه در همان گردان او می ماندند و بسیاری از آن ها شهید می شدند. او جزو کسانی بود که نه تنها ثروتی نداشت، بلکه هر چیزی که داشت فدای انقلاب کرد. یک عارف مثل مولای خودش حضرت علی (ع) بود که در نیمه های شب راز و نیاز با خدای خود می پرداخت و در روز اسلحه به دست می گرفت. نماز شب او و دعاهای شبش حالت عارفانه داشت. در مجالس مذهبی شرکت می کرد. یاحسین گفتنش و اشک ریختنش در سوگواری جدش واقعاً تعجب آور بود. هیچ وقت نماز شبش ترک نشد. دعا و تسبیحات اربعه بر زبانش جاری بود. در عملیات ها مشورت می کرد. نماز را سعی می کرد که سروقت بخواند، حتی اگر در عملیات باشد. 🌷 @shahidmosavinejad
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🔰هادی بعد از وقت اداري به علت علاقه اي كه به امور تربيتي داشت به مدرسهٔ شاهد مي رفت و در آنجا نيز فعاليت مي كرد. گاهي اوقات من نيز همراهش مي رفتم و به علت مشغلهٔ زياد مجبور مي شديم شب را نيز همانجا بمانيم. 🔰هيچ گاه يادم نمي رود حتي نمي گذاشت دانه اي قند از امكانات آنجا استفاده كنيم حتي شب اولي كه در خوابگاه قرار شد بخوابيم هادي پتوي خود را به من داد و گفت شما مهمان من هستي و من هم يك پتو بيشتر سهميه ندارم و حق استفاده از دو پتو را نداريم. ايشان در مورد بيت المال حساسيت بسيار زيادي به خرج مي داد... 🌷 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از شهید موسوی نژاد
در آخرین خداحافظی‌اش، وقتی به در منزل رسید، ایستاد و برگشت تا دختر 4 ماهه‌مان را ببوسد. هنوز چند قدمی به او نزدیک نشده بود که لبش را گاز گرفت و از همانجا برگشت تا مبادا عشق و علاقهٔ آسیه او را از رفتن به جبهه بازدارد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ سپاه بیرجند 🌷 @shahidmosavinejad
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ای انسان هایی که خالق خود را فراموش نموده اید اگر میزان اشتیاق خداوند متعال را نسبت به خود می دانستید همان دم از شوق دیدار حق جان می دادید. بیچاره هایی که به خدا پشت کرده اید، برگردید، برگردید که خداوند منتظر شماست، خداوند منتظر است که انسان شوید و به جوار او در آیید و به او نظر کنید. ای انسانهای به خواب رفته بیدار شوید دیگر وقت هوشیاری است. نکند که خواب مرگ، گریبان شما را بگیرد. زنده شدن شما بستگی به لبیک گفتن به ندای حق دارد. 🌷 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
📎دلنوشتهٔ شهید آوینی بر سر مزار شهید فلاحت پور عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم . این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم». 🌷 نشر با ذکر صلوات🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹 : ▫️دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ای را که علیه طرح ریزی کند و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. نشر با ذکر 🌹 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🚩 ۸ شهریور ۱۳۶۰ سالروز شهادت رئیس‌جمهور محبوب، مردمی، انقلابی و پاک‌باز گرامی باد...🌸⚘❤ «...این بنده‌ی کوچکِ خداوندِ بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بی‌توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم، طلب عفو و از همه‌ی برادران و خواهران متعهد، تقاضای آمرزش‌خواهی می‌کنم. وصیت حقیقی من مجموعه‌ی زندگی من است. به همه‌ی چیزهایی که گفته‌ام و توصیه‌هایی که داشته‌ام در رابطه با اسلام، امام و انقلاب تاکید می‌نمایم. به کسی تکلیف نمی‌کنم ولی گمان می‌کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب درآورند برای دانش‌آموزان مفید باشد...» (قسمتی از ) 📸 شهید محمدعلی رجایی درحال مطالعه جراید در دفتر خود در نخست‌وزیری، سال ۱۳۵۹ ۸ شهریور: • روز مبارزه با تروریسم (انفجار دفتر نخست‌وزیری به دست منافقان و شهادت مظلومانه‌ی شهیدان رجایی و باهنر ۱۳۶۰)
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
همیشه سفارش می کرد که این انقلاب با سختی و دادن خون مردم عزیز(شهدا) به دست آمد. شما هم باید رهرو امام و شهدا باشید و نگذارید این انقلاب به دست بیگانگان بیفتد و برای کوری چشم دشمنان در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. با دوستانش به نرمی صحبت می کرد و آن ها را به وحدت و همدلی تشویق می کرد و به ما سفارش می کرد که در گرفتن دوست خوب دقت داشته باشید و دوستی را انتخاب کنید که شما را به دین و ایمان دعوت کند.» ✍به روایت خواهر شهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۱/۱۰/۱۱ ساری ●شهادت : ۱۳۶۲/۷/۱۹ مریوان
🔶 [میز و صندلی ریاست نداشت ولی...] 💢با ما بروز باشید... . 👤طراح : ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌐 @Nosrat_2040 | گروه رسانه ای نصرت
🔶 [علمدار آمده است...] 💢با ما بروز باشید... . 👤طراح :
🥀 شهـیـد امیر حاج امینی نام پدر:نظرعلی تاریخ تولد:۱۳۴۰/۱۱/۵ محل تولد:ساوه تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه مسئولیت در جبهه:بیسیم چی گردان نصر لشگر ۲۷ محمدرسول الله( ص) 🌷خـاطـره شــهــیــد بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد.برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی،بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم.دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش،یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه.رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم.همون موقع بود که شهید شد 🌷 بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر،به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن دنیا برای ضعیف نفسان،یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او،در این گرداب هلاک گردد. "اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم  به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم."
🌹امام خامنه ای:جوانان لشکر عاشورا وسرداران شجاع آذربایجانی شهید مهدی باکری،شهیدحمیدباکری وشهدای دیگر در میدانهای نبردجانشان راقربان اسلام وقرآن کردند 🌹25اسفندسالروزشهادت مهدی باکری 🕊شادی روحشان صلوات