رنگ صورت مامان مثه گچ سفید شده بود
زینب:محسن بدو برو یه لیوان آب بیار
مامانو نشوندم رو تختو شونه هاشو مالش دادم _مامانم هی میگفت خدایا چی کارکنم از دست این دختر .خدایا چی کار کنم جواب خواستگاراشو چی بدم
محسن با لیوان آب اومد
زینب: مامان این لیوان آب وبخور
مامان : نمیخوام، بگو ببینم کی سرطان داره که تو به خاطرش از این موهات که چند ساله زحمتشو کشیدی بلند شدن گذشتی؟ زود بگو
زینب:خیل خوب میگم ،فقط شما آروم باشین ،__
محسن خدا بگم چی کارت کنه بااین زمینه سازیت رنگ مامانو ببین
محسن سرشو انداخت پایین وگفت :شرمندتم آبجی نتونستم
زینب: خوب حالا از اتاق برو بیرون میخوام با مامان تنها باشم
محسن:نمیشه منم باشم
زینب: تا نکشتمت از اتاق برو بییییرون❗
محسن:باشه باشه عصبانی نشو
_محسن از اتاق رفت بیرون
مامان:خوب بگو دیگه جون به لبم کردی
_جریانو برا مامان تعریف کردم .مامانم اشکاش یه قل دوقل می ریخت در مونده شده بودم خودم احتیاج داشتم که با یکی راحت دردو دل کنم
زینب:خوب مامان تو اگه جای من بودی چیکار میکردی ؟
مامان:هیچی دخترم شاید مثه کار تو انجام میدادم
_ولی جواب محترم خانم و که فردا میخواد با پسرش بیان خواستگاری چی بدم
زینب:مادر گلم هزار بار گفتم بدون هماهنگی بامن خواستگار دعوت نکنین!
مامان:دم عیده همه دوست دارن بچه هاشونو عروس داماد کنن این بنده خدا هم همینطور
_زینب:نمی دونم دیگه با این وضعیت حالا حالا ها خواستگاری تعطیییل!
مامان:پاشم پاشم برم یه زنگ به محترم خانم بزنم و یه بهونه بیارم که فردا نیان _الان پدرت میاد اینجوری جلوش نیای ها_برا شامم نمیخواد بیای پایین خودم شامتو میارم بالا
زینب:باشه مامان
_مامان از اتاق بیرون رفت منم شروع کردم به جمع و جور کردن گلسرای خوشگلم♣🌹👑🎀
اونقدر سرگرم گلسرا بودم که از ساعت غافل شدم –صدای دراومد _بابا بود با سینی غذا
زینب:سلام باباجون
بابا :سلام دختر کچل خودم
وای یادم اومد که روسریمو برداشته بودم باباهم کله کچلمو دید
سرمو از خجالت انداختم پایین 😔
بابا:مامانت گفت آزمایشای سپیده رو آوردی امکانش هست منم ببینم ؟
زینب:بله بابا حتما اصلا آوردم که اول به شما نشون بدم
_آزمایشا رو از توی پاکت در آوردم
بابا یه نگاهی کردو اخماش رفت توهم😔
_زینب:بابا نظرتون چیه؟
_بابا:بذار دخترم به چند تا از همکارا نشون بدم بعد جواب قطعی رو میگم
_زینب:پس اینا دست شما باشه
بابا:باشه دخترم . راستی کلک خوشگلتر از قدیم شدی ها 😉
زینب:باباااااا یعنی الان که زشتم از قدیم....😍
_میدونم بابا میخواست با حرفاش منو دلداری بره
بابا:حالا بیا غذاتو زودتر بخور تا از دهن نیوفتاده
بابا:بهت بگم پسر آقای شریفی هم پس فردا عقدشه
زینب:ع .چی زووووود حالا کی هست این خانم بدبخت؟
بابا:نگو دختر اینجوری
زینب:آخه با اون مامان عصبانی که اون داره ه عروسشون چی بشه
بابا:دختر همسایشونو براش گرفتن
زینب:خدا رو شکر خوشبخت بشن ولی اگه عروسشون میشدم موهامو کچل می کردم یه روزه مامانش طلاقمون میداد😂
بابا:دختره بی ادب غذاتو بخور دیگه هیچی نگو
محسن درو باز کرد وگفت:زینب زینب محترم خانم اومده دم در داره بامامان براتو بحث میکنه😱
زینب:برا من ! ای خدااا قوز بالا قوز شده
ختم صلوات امروز به نیت :
🌷شهید مدافع حرم، جاویدالاثر #عباس_آسمیه
🌺 ولادت: ۱۳۶۸/۴/۱۰
🍂 شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
🕊 محل شهادت: سوریه، #خان_طومان
🍁 نحوه شهادت: اصابت تیر به قلب و پهلویش.
🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم.
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇
🇮🇷 @AXNEVESTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی