˼شهیدآرمانعلیوردی🇵🇸˹
بسم الله روایت دیدار - قسمت سوم چند نفری از خانوم ها اجازه گرفتن برای دیدن کتابخونه شهید. دوست داشت
بسم الله
روایت دیدار-قسمت آخر
گفتگومون دقیقا جلوی اتاقی شکل گرفت که محمدامین داخلش بود، خیلی دوست داشتم خودم مهر و تسبیح رو بهش میدادم و ازش میخواستم به اسم برام دعا کنه...حتم داشتم کسی که برای #آرمانِ_عزیز اینقدر عزیز بوده، دعاش میتونه حالم رو زیر و رو کنه...
همون خانومی که توفیق این دیدار یکباره نصیبش شده بود بهمون ملحق شد. بحث به حس تلخ دلتنگی کشید...
این عجزی که تحلیلت میبره اگه غرقش بشی...
که اگه بهش میدون بدی تو رو تا اوج خفه شدن از بغض میبره...
در حالیکه با تمام قوا داشتم تلاش میکردم جلوی اشک هام رو بگیرم با صدای لرزون گفتم: اون کلیپ یازده ثانیه ای همه رو سوزوند، من موندم حضرت زینب چجوری طاقت آورد...؟
مادر دلتنگ اما قوی آرمان گفت: من اونو هیچ وقت ندیدم، هرجا هم میخوان کلیپ بسازن از اون تصویر استفاده میکنن...
به خانوم هایی که تو پذیرایی نشسته بودن ملحق شدیم، از مسجد امین الدوله و سر نترس آرمان گفتن، از اینکه نیمه شب برای دعای کمیل کوچه پس کوچه های منتهی به مسجدامین الدوله رو بدون ترس پشت سر میذاشت و خوابش پنج شنبه ها شاید به یک ساعت هم نمیرسید تا سیزده به در امسال که به خاطر گلزار شهدا رفتن برای آرمان بهترین سیزده به در عمر بیست ساله اش شد، همون سیزده به دری که اول به خاطر درس خوندن میخواست جایی نره اما اسم گلزار شهدا که اومد گفت: منم میام، همونجا درس میخونم.
مادرش گفت: هر وقت مهمون داشتیم میگفت مکان های زیارتیتون با من، گلزار شهدا و امامزاده و کهف الشهدا و تپه نور. هرکی هم باهاش میرفت میگفت خیلی بمون خوش گذشت بس که خوش خنده و خوش مسافرت بود.
ادامه صحبتمون به آقا سجاد زبرجدی همسایه منزل جدید آرمان رسید:
وقتی شهید شد، پرسیدن شاه عبدالعظیم یا گلزار شهدا؟ گفتم امامزاده رو دوست داشت اما به شهید زبرجدی خیلی علاقه داشت، همیشه کلی زمان کنار مزارش صرف میکرد نماز میخوند گریه میکرد میگفت آقا سجاد حاجت میده. ازشون پرسیدیم کنار شهید زبرجدی جایی هست که بهمون خبر دادن یه جا هست...
مسئولمون که مشغول دادن گزارش از فعالیت های چهل روزه ستاد شد، مشغول عکس گرفتن از عکس گوشه خونه و گرفتن ارتباط با خانوم های همراهمون شدم. هرکسی به نوعی به سرش سودای کار برای شهید بود. یکی برای ٢٢ بهمن، یکی برای مراسمات، یکی برای ثبت و ضبط خاطرات و... یکی میگفت این ارتباطاتِ ما همه از برکت شهیده.
مهمونای جدید که رسیدن، مادر مهربون و صبور آرمان به همه مهمونای پسر جوونش از تابلوهای عکسی که ستاد آماده کرده بود هدیه داد و همه امون رو بغل و برامون دعا کرد. گوشه چادر این مادر قوی و مهربون و صبور رو گرفتم دستم و گذاشتم رو صورتم. نگاهی به چهره خسته و دلتنگش کردم و حس کردم اون چشم های خسته یه پل ساخت درست تا وسط قلبم. دقیقا مثل شش آبان که همه چی تو وجودم زیر و زبر شد...
گاهی با اینکه میدونی طرف مقابلت از تو خسته تر و غمگینتره ولی دلت میخواد عقده های دلت رو فقط تو بغل خودش زار بزنی...
مادر بزرگش محکم بغلم کرد و گفت راهشو ادامه بدین. دلم پرکشید برای اینکه تو بغلش بمونم، که تلافی این همه سال نداشتن مادربزرگ رو اونم تو سختی ها و فراز و نشیب های زندگیم دربیارم. نمیدونم بغضی که به گلوم چنگ انداخته بود به خاطر خودم بود یا به خاطر مادر بزرگ دلسوخته آرمان. به سمت خاله اش رفتم، خاله ای که مادرانه بزرگ شدن و قد کشیدن آرمان رو دیده بود. تشکر که کرد بهم گفت دعا کنین برای صبر ما...
به لطف مسئولمون برای برگشت تا قسمتی از مسیر همراهشون شدیم. ماشین که از کنار اکباتان که رد شد، مثل تاریکی شب که چادرش رو روی سر شهر انداخته بود سرمای سکوتی داخل فضای ماشین چمبره زد. به این فکر کردم این جمع هیچ وقت کنار هم قرار نمیگرفت اگه اون شب تاریک ۴ ام آبان ماه تو کوچه پس کوچه های این شهرک کسی رو به غریبانه ترین حالت ممکن و با شعار آزادی شهید نمیکردن. دست کشیدم روی سه تا پیکسل آرمان روی کیفم و تابلو رو توی دستم محکمتر نگه داشتم. به چشمای داخل عکس خیره شدم:
بی هوا زدنت، غریب گیر آوردنت؛
اما خدا نذاشت غریب بمونی!
ما هم نمیذاریم...
"خانم مسلمی نائینی"
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
@A_AliVerdi
:)
مینویسم ز تـو که دار و ندارم شـده ای..!
بـیقرارت شدم وصبـرو قرارم شده ای...
#شهیدآرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
#یادشهداباصلوات🌹
@A_Aliverdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمِفراقعزیزانفزونزِ
حدِشماراست..
چگونہعرضڪنمبیشماررا؟!
چہنویسم؟
[تقدیمبہخانوادهشهید
آرمانِعزیز]
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
@A_AliVerdi
باشدحرامشیرحلالیڪہخوردهام
روزیاگرزِخونشماسادهبگذرم...!🚶♂
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
@A_AliVerdi
برادرم ...
ای که به مانند علی اکبر (ع) دوره ات کردند...
بگو با من ،هنگامی که میدویدی تشنه نبودی...؟
🥀
#فاطمیه
#شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
@A_AliVerdi
اینڪہچقدرزخمرسیدهبہوجودت
خونیڪہچڪیدازدرودیوارخبرداشت…!
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
@A_AliVerdi
🥀🕊
هر گوشه نشانی از توست
عکس تو در هر اتاق خانه....
#شهیدآرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
#پروفایل
@A_Aliverdi
هدایت شده از بنت الربـاب:)
دوستان عزیز🙂☘
اگر کسی مایل به همکاری با ما ( ادمین تبادل ) هستش لطفا به بنده پیام بده .
@HEYAM44