هدایت شده از شهید آرمان علیوردی
💠 پدر شهید:
این کتاب ها دست آرمان مونده بود؛ این یادداشت ها رو هم خودش نوشته بود و روشون چسبونده بود که یه وقت حق الناس روی گردنش نمونه...
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🕊 #خاطره
(واقعا بیریا کار میکرد. دنبال این نبود که همه بفهمند چه کارهایی میکند؛ با این که در کانون تربیتی خیلی به من کمک میکرد. خیلیها حتی نمیدانستند آرمان در کانون تربیتی بوده!
بیسر و صدا کارش را میکرد...)
📍• به روایت از دوست شهید آرمــٰان علـیوردی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شهدا_شر_منده_ایم
با آرمان رفته بودیم یه مسجدی، وقتی اومدیم بیرون به کسی اشاره کرد و گفت: اون رفیق منه. اومد که به سمتش بره یک دفعه برگشت؛ گفتم: آرمان چرا نرفتی حال و احوال بپرسی؟
گفت: متوجه شدم که همسرش پیشش هست، هم خودم خجالت میکشم هم نمیخوام خانوادهاش معذب بشه.
🌿| به روایت از پدر بزرگوار شهید
#خاطره
#آرمان_عزیز
#داداش_آرمان
#آرمان_علی_وردی
📝 مرور(۳) خاطراتی از شهید آرمـٰان علیوردی
#خاطره
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال رسمی شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🇮🇷 خاطرهای از شهید امنیت آرمان علیوردی از مشارکت در انتخابات
✍🏻 منبع: کتاب «اثرانگشت» انتشارات
حماسه ایران
#خاطره
#انتخابات
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطره
آرمانمهست؟!
هر کس میخواست بیاد خونهی خواهرم
یا جایی میرفتن ، میپرسیدن
《آرمانم هست؟》
از بس خوشاخلاق و شوخ بود به همه بیشتر خوش میگذشت ...
_بهروایتازخالهیبزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے
#آرمانِعزیز
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭
#خاطره
|علاقهبهحضرترقیه(س)|
اولین باری که با هم بیرون رفتیم،
گلزار شهدا بود، پنج نفر بودیم، همانطور که به قبور مطهر شهدا سر میزدیم، به مزار شهید نیری رسیدیم.
یکی از ما گفت: کی روضه میخونه؟
همه ما بهانه آوردیم که روضه نخونیم.
امّا آرمان داوطلب شد.
از او پرسیدم چه روضهای میخونی؟
گفت: روضه خانم حضرت رقیه(سلاماللهعلیها).
خیلی حضرت رقیه(س) را دوست داشت.
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭
مےگفتیہرفیقگیربیـارید
ڪهباهـٰاشخودسـٰازی ڪنید
تَرك گنـٰاھ ڪنید
دَرسبخونیدومبـٰاحثهڪنید(:
اگہپیداڪردید
ولشنڪنیدتـٰااااا شھـٰادت!
#حرم
#امام_حسین
#خاطره
#داداش_آرمان
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـــــ ـ
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست و دوست داری که باز زیارت بری ...!🤍
| به روایت مادر شهید آرمان علیوردی |
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭
عصر همان روزی که آرمان به شهادت رسید، داشتم روی بالکن مسجد راه میرفتم که دیدم آرمان دارد وسایلاش را جمع میکند. به او گفتم: آرمان داری کجا میری؟
گفت: احتمالاً امشب خیابونا شلوغ میشه. تو هم بیا تا امشب با هم بریم.
گفتم: آرمان بشین دَرست رو بخون.
گفت: آدم نباید سیبزمینی باشه!
گفتم: خب حداقل از این به بعد کمتر برو.
گفت: باشه؛ ولی امشب میرم...
رفتی و دیگر نیامدی رفیق...
🌹 به روایت دوست شهید علیوردی
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
مهمترین دلیلی که آرمان دانشگاه را رها کرد و وارد حوزه شد، همین بود که میگفت: میبینم این(دینداری و دینفهمی) فعلی را که در جامعه ی ما سطحی است، من باید بروم دین را خوب و عمیق بفهمم و درک کنم و برای دیگران توضیح بدهم. سالهای آخر به جهت سوالی که چند دانش آموز راهنمایی از او پرسیده بودند و پاسخ خوبی برای آنها نداشت، با پیگیری و مطالعه ی مفصل در آن زمینه، مقالهای نوشت و به خوبی به آن شبهه پاسخ داد.
• به روایت پدر بزرگوار شهید
#خاطره | #آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
داشتم از مجلس بیرون می امدم...
یه مادری گوشهی چادرم را گرفت
دستانم را گرفت و باصدای مادرانه اش
گفت دخترم یه لحظه. میشهصبر کنی؟
گفت این چادرت را حفظ کن!
وصیت پسرمه پسرم برای حفظ این چادر
شهید شده
لبخند ملیحی زدم واومدم بیرون
حال این شهید مادرو پدرش کجا هستند؟
مادری که شاید هنوز چشم به راهه...!
#دلتنگی
#خاطره
#شهیدانه
⟬شهیدآرمانعلیوردی⟭