هدایت شده از شوق پرواز
اَسبش را با شتاب به سمت خیمههای حسین«ع»، حرکت داد.صدایِ تپشِ قلبش با صدای پاهای اسب یکی شد.
بچههایی که بیرون از خیمهها بازی میکردند سراسیمه به داخل رفتند و بزرگترهایشان را خبر کردند که، کسی میآید.🍃
از خیمهها فاصله داشت اما در حالی که نزدیک میشد، فریاد زد:
« یا حسین«ع»!... من همانم که تو را از بازگشت به مدینه بازداشته...به خدا گمان نمیکردم این مردم با تو چنین کنند!»
تقریبا همه مردهای جنگی از خیمهها بیرون آمده بودند که ادامه داد:
« من میخواهم نزد خدا توبه کنم؛ آیا میدانی توبهام میپذیرد؟!»
حسین«ع» گفت:« آری! خدا توبهات را میپذیرد. از اسب پیاده شو و به نزد ما بیا...»
با همان شرمگینیِ نگاه و بغضِ صدا گفت:
«من اول کسی بودم که راه را بر شما بست، اجازه دهید اولین شهیدِ پیشگاهتان باشم...»
حسین«ع» اجازه داد و او به میدان رفت.
از شجاعانِ زمان بود که جنگی زیبا را رقم زد و به شهادت رسید.
پیکرش را که نزد حسین«ع» آوردند، با گوشهٔ آستین، خاکِ صورتش را پاک کرد و گفت:
«تو حُرّی! همان گونه که مادرت نام نهاد...آزادهای در دنیا و آخرت.»🥀
#حسینیه_پرواز
#امام_حسین
#محرم
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
و تاریخ بنویسد که
امروز،مردم ایران پیکری از شهیدی داشتند که یک نفر هم برای حملش کافی بود.
یک سه ساله...
جای شهید آوینی خالی که میگفت:
«عاشورا هنوز تمام نشده است.»
#محرم
#امام_حسین
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
نامه را جلوی صورتش گرفت و گفت:
«عمو جان، پدرم میگوید برو... نگاه کنید! »
حسین«ع» به چشمان پر از اشک وشوق قاسم«ع» خیره شد. نامه را از او گرفت و هر خطی را که میخواند، به چشم میکشید و میبوسید.
قاسم«ع» گفت:« پدرم این را در بازوبندم گذاشته بود و گفته بود هر موقع، غمگینترین ِعالم شدم، این نامه را بخوانم. حالا اجازهام میدهید عمو جان؟...»
حسین«ع» به احترام برادر، یادگارش را به میدان فرستاد.
قاسم«ع» میترسید رأی عمو تغییر کند، که حتی صبری نکرد تا زِرِهی، اندازه برایش پیدا کنند. آنقدر عجله کرد که بند نعلینش را هم نبست.
میانه میدان ماهْی بود،روشنایی شب! میدرخشید و میشکافت تاریکی را!
مردانه جنگید و خیلی از سَرانِ لشکر دشمن مثل ارزق شامی و فرزندانش را به هلاکت رساند.
اما در جنگی نابرابر بود! میان عدهای مرد جنگی، یک نوجوان ۱۳ ساله خودنمایی میکرد که ناگاه شمشیری فرقش را شکافت.
روی زمین افتاد. حسین«ع» را صدا زد که به سرعت بالای سرش رسید و به آغوشش کشید.
حسین«ع» در حالی که خونهای صورت قاسم«ع» را پاک میکرد، گفت:
« به خدا سوگند، چه سخت است بر عمویت که تو او را بخوانی ولی او نتواند، اجابت کند یا اجابتت کند، موقعی که دیگر فایدهای نداشته باشد»
#حسینیه_پرواز
#امام_حسین
#محرم
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
تمامِ خیمه ها را سرَک کشید، اما جرعه ای آب پیدا نکرد. غمَش که یکی نبود!
از یک طرف همهٔ زنانِ خیمه، مردها و پسرهایشان را به میدان فرستاده بودند و از طرفی تشنگیِ کودک ، بندِ دلش را پاره کرده بود.
به سمتِ خیمهٔ حسین «ع» رفت.
کودکَش را به سمتش گرفت و گفت:
«آقای من!ببخش که نمیتواند یاری باشد در لشکرت... ببخش که روزگار، نگذاشت فرزندت مانند بقیه، از تو و دین خدا حمایت کند.»
حسین«ع» ، علی اصغر«ع» را در آغوش گرفت
و بوسهای به پیشانیاش زد.انگار، نورِ امیدی در دلش تابیده باشد، رو به رباب«س» کرد و گفت :
« اینها که با این کودک ، دشمنی ندارند! علی«ع» را میبرم و میگویم، قدری به او آب دهند.»
به سمت میدان، با دلی روشنْ تاخت.
رباب«س» هم در خیمه، سجدهٔ شکری کرد.
مدتی گذشت و از خیمه بیرون آمد.
نگاهش به ذوالجَناح افتاد. در دلش ذوقی کرد
به خیالِ اینکه طفلَش سیراب شده و حسین«ع»
از میدان برگشته.به دنبالِشان گشت.
چشمش به حسین«ع»افتاد که با فاصله از خیمه ها، روی زمین نشسته وشمشیرش را بر زمین فرو میکند. علی اصغر«ع» را در آغوشش نمیبیند، پاهایش به لرزه میافتد که آرام آرام خود را به حسین«ع» میرساند. با امید، صدایش میزند ومیپرسد:
«حسین! فرزندم کجاست؟آبش دادند؟!...»
در اوجِ سرگردانی، حسین چاره را در آن میبیند،
که علی«ع» را به مادرش نشان دهد.
از زیرِ عبایش، طفلِ غرقِ به خون را نمایان میکند.دیگر پاهای رباب نمیلرزد!
دیگر اشکی جاری نمیکند!
فقط میگوید:
« کوچکــــ مَردِ من...
چه خوب پدر را یاری کردی!...»
#حسینیه_پرواز
#امام_حسین
#محرم
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
همه رفته بودند.
از لشکرِ حسین«ع» ، فقط مردهای خاندانِ علی اِبن اَبی طالِب «ع» مانده بود.
دِلش تاب نیاورد. آمد و دل ، زد به دریا و با نگاهی، پُر از حیا و ادب، با قاطعیت ایستاد جلوی ِ پدر :« اِذن مِیدانَم دهید!...»
حسین«ع» از کلاهخُود تا نعلینَش را نگاهی کرد. دستش را به سمت زِرهاش برد. زره را محکم کرد، کلاه را هم روی سرش تکانی داد.
ابراهیم شد و اسماعیل را به قربانگاه فرستاد.
فریادِ لشکرِ دشمن، به هوا برخاست.
شمارِ کشتههایشان به دستِ جوانی، غیر قابل تحمل بود!
تحمل نکردند و عدهای زیاد، دورش حلقه زدند و شمشیر یکیشان فَرقَش را شکافت.
دیگری تیری به حلقومَش زد.
دیگر نیزه و شمشیرهایی که بدن علی اکبر«ع» را تکه تکه میکرد به قلب حسین«ع» فرو میرفت، که همچون بازِ شکاری، به بدن بیجانِ علی رسید و سر را به صورتش چسباند و گفت:« خدا بُکشد کسانی را که تو را کشتند...علی جان! پس از تو خاک بر سر دنیا...»
#حسینیه_پرواز
#امام_حسین
#محرم
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
مشک به دندان گرفته که سوراخ شد،
به حسین(ع) گفت:
مَــــرا بِه خِیمه نَــبَـر بَـرادَر...
#محرم
#تاسوعا
#امام_حسین
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
و آخرین نفر از شهدای کربلا را دفن کرد، کاری که برای بقیه امکانش نبود...
قبری کوچک با غلاف شمشیر کَند و طفلِ ششماهه را، به همراه همهی آرزوهای خود دفن کرد. و رباب را کنار آن قبرِ کوچک تنها گذاشت...
غمْ با همهی لشکرش بر او هجوم کرد و سینهاش تنگ شد. آهنگِ رفتنِ به خیمهی عباس کرد. آنجا را خالی یافت. سپس به خیمهی علیاکبر و فرزندان عقیل و حبیب و زهیر و دیگر یارانش رفت، همه را خالی و سوتوکور یافت...
و تنها میان چادرها میرفت و زمزمه میکرد «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم»
سپس رو به دشمن کرد. فوجفوج ایستاده بودند سیاهترین موجودات زمین و به او خیره بودند و منتظر...!
از آنها نگاهش را گرفت و اطراف خودش را تماشا کرد. همهی یارانش به خاک افتاده بودند و او...
و او تنهای تنهای تنها بود...
صدایش را بلند کرد که «ای مسلم بن عقیل و ای هانی بن عروه و ای حبیب بن مظاهر و ای زهیر بن قین و ای یزید بن مظاهر و ای یحیی بن کثیر و ای هلال بن نافع و ای ...!
یکی یکی را صدا زد و گفت «ای بزرگواران... از خواب خویش برخیزید و طغیانگرانِ فرومایه را از حریم رسولالله باز دارید...»
تأملی کرد و گفت «چه شده که صدایتان میزنم و پاسخم را نمیدهید؟!»
و باز تأملی کرد و گفت «میدانم اگر بودید، هرگز در پاسخ به دعوت من کوتاهی نمیکردید و از یاری من پنهان نمیشدید...»
و آنگاه به راه افتاد تا از اهل حرم، برای رفتنِ به میدان خداحافظی کند...
#عاشورا
#محرم
#امام_حسین
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
رو به دشمنی که او و بچههایش را از آب محروم کرده بود، فریاد زد:
«آیا فریاد رسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟!»
و منظورش این بود که اگر شده حتی یک نفر دیگر را نجات دهد.
او امام بود...
#عاشورا
#محرم
#امام_حسین
@shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
او را زینتِ پدر نامیدهاند، اما زینتِ حسین و حماسهی حسین هم شد...
و دخترِ حیدر، بعد از حسین به میدان رفت...
#امام_حسین
#محرم
@shogh_prvz
در سینهها داغ تو تا دنیاست باقی است
شیرینترین طعمِ جهان چای عراقی است
مریمسادات میرصادقی
#امام_حسین
#اربعین
استاد فرشچیان کارهای زیادی برای
اهلبیت علیهم السلام انجام دادن
مثل تابلوی معروف عصر عاشورا
ولی اوج افتخارشون طراحی ضریحهای
مطهر امام رضا و امام حسین علیهمالسلام بود 🥲🥺
۱۴۰۴/۰۵/۱۸
خوشا به سعادتشون
روحشون شاد باشه 🤲😔
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
@bagh_abrangi313
.
﷽
💠 وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ
و کسانی که ایمان آوردهاند خدا را بیشتر دوست دارند.
سوره بقره...آیه ﴿۱۶۵﴾
(بخشی از آیه)
اساس عبودیت و بندگی«حب»است.
#امام_حسین #اربعین
@Shanbehay_ghorani
https://eitaa.com/A_karimi_67