🌸🍁🌺🌸🍁🌺
🛑نحوه ی صدا کردن امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
🌷حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی میخواستند همسر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را صداکنند میفرمودند:
🌹نفسی لک الفدا(جان علی به فدایت) ، حبیبتی زهرا ،بنت رسول الله و...
✨و جوابی که از حضرت زهرا میشنیدند:
🌹روحی لک الفدا(روحم به فدایت علی) ، ابوتراب ، ابالحسن و...
💞زیبا صداکردن زن و مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت است و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است.
🌹پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند:
سه چیز است که محبت شخص را درباره دیگری خالص میکند
🍀یکی از آنها این است که طرف مقابل را به اسمی صدا بزند که وی میپسندد.
🌟🌸🌟🌺🌟🌸🌟🌺🌟🌸🌟🌺
📕کافی,ج۲،ص64
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🌸
🍀
📹 نماهنگ |
موضوع: ایران، باز هم انحصارشکن
🍃🌻🍃
🔻 حضرت آیتالله خامنهای صبح جمعه چهارم تیرماه ۱۴۰۰ دُز اول واکسن کوو ایران برکت را دریافت کردند.
🔹رهبر انقلاب مثل دیگر هموطنان بالای ۸۰ سال باید در اردیبهشت ۱۴۰۰ نوبت اول واکسن خود را دریافت میکردند.
🔸 اما ایشان نوبت خود را به دلیل تأکید بر استفاده از واکسن ایرانی تا زمان به نتیجه رسیدن این واکسن به تأخیر انداختند.
🔺 ایران با تولید واکسن بومی در کنار چند کشور معدود دیگر شامل، #روسیه، #چین، #هند، #آمریکا و #انگلیس قرار گرفت که به این توانایی دست پیدا کردهاند.
#باافتخار_ایرانی
#روشنگری
#واکسن_برکت
🍀
🇮🇷🌸
❤️
ابن شهراشوب رحمة الله علیه در كتاب «مناقب» از موسى بن يسار نقل كرده است كه گفت:
به همراه حضرت رضا صلوات الله علیه بودم هنگامى كه نزديك ديوارهاى شهر طوس رسيده بودند، ناگهان صداى ناله و فريادى شنيدم و به دنبال آن صدا رفتم، ديدم جنازه اى است، همينكه چشمم به جنازه افتاد، آقا و سرورم را ديدم كه مى خواهند از اسب پياده شوند، سپس طرف جنازه آمده و آن را بلند كردند و همانند برّه اى كه مادرش را در برمى گيرد و به او مى چسبد جنازه را دربرگرفتند،
آنگاه رو كردند به من و فرمودند:
اى موسى بن يسار! هر كس جنازه دوستى از دوستان ما را تشييع كند از گناهان خارج مى شود مانند روزى كه از مادر متولّد شده است و هيچ گونه گناهى ندارد.
و چون جنازه را كنار قبر نهادند، ديدم آقا و سرورم جلو آمده و مردم را كنار زده تا ميّت براى آن حضرت پديدار شد، دست مبارك خود را بر روى سينه او نهادند و فرمودند: اى فلان بن فلان! تو را بشارت باد به بهشت، و بعد از اين ساعت ديگر هراس و وحشتى نخواهى داشت.
و من كه اين رفتار حضرت و فرمايش او را درباره اين شخص شنيدم عرض كردم: فدايت شوم، آيا اين مرد را مى شناسيد؟ بخدا قسم اين سرزمينى است كه قبلاً در آن قدم نگذاشته ايد؟ به من فرمودند:
🌸اى موسى بن يسار! آيا نمي دانى اعمال شيعيان هر صبح و شام به ما (امام هر زمان) عرضه مى شود؟ اگر در اعمال آنها تقصيرى مشاهده كنيم از خداوند گذشت و بخشش براى آنان طلب مى كنيم و اگر پرونده عالى باشد و اعمال نيكو در آن ثبت شده باشد توفيقات بيشتر و شكر الهى را براى آن نيكوكار تقاضا مى نمائيم❗️
💔فدای مهربانی تان... و اینگونه است مولایمان صاحب الزمان 💔
📚مناقب ابن شهراشوب، جلد ۴، صفحه ۳۴۱.
📚بحار الأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۹۸.
📚مدينة المعاجز، جلد ۲، صفحه ۲۲۸.
📚القطره، جلد ۱، صفحه ۶۱۸.
🔴درمان بسیاری از دردها!
🌷حجتالاسلام علی بهجت میگوید:
💠دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت.
جراحی کردند،زخم، دهان بست و بهبود یافت.
🔆چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم،مخفی کردم و حرفی نزدم.
☘یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا(آیت الله بهجت ره)فرمودند: بر من مکشوف...
تمام حواسم را جمع کردم!
🌸ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جاییاز بدنش درد میکند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیهالسلام بمالد، آن درد مرتفع میشود.»
✨من در حال نوشتن گفتههای ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم.
🌸آقا برای تجدید وضو برخاستند.
💥من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم. وقتی برگشتم، نوشتهها را دوباره خواندم. منظورشان خود من بودم.
✨فردا به حرم رفتم. احساس کردم دردم کمتر شده؛ تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد.
💫از مشهد برگشته بودیم. یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد. وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت. چندین هفته بعد دوباره دیدمش.
❄️گفت: «درد کتفم مداوا نمیشد،
به هر پزشکی که مراجعه میکردم بیفایده بود. برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛
🌼داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حوالهای است از آقا، رفتم مشهد، بیماری ام درمان شد.»
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
📖 این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠
✨﷽✨
#حکایت
✍مردی که با خبر دختردار شدنش، رنگ رخسارش تغییر کرد!
مردى به مردى كه نزد رسول حق نشسته بود خبر داد همسرت دختر آورد، رنگ آن مرد تغيير كرد، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چه شده؟ عرضه داشت: خير است، فرمود: بگو چه اتفاقى افتاده؟ گفت: از خانه بيرون آمدم در حالى كه همسرم درد زائيدن داشت، اين مرد به من خبر داد دختردار شده ام، حضرت فرمود: زمين حمل كننده او، آسمان سايه سرش، و خداوند روزى دهنده اوست، دختر دسته گل خوشبوئى است كه آن را مى بوئى،
سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: كسى كه داراى يك دختر است، مشكل دارد «تربيت و حفظ او، تهيه جهیزيه، آماده كردن مقدمات عروسى، دلهره داماددارى» و براى هر كس دو دختر است، خدا را به فرياد او برسيد، و هر كس داراى سه دختر است جهاد و هر كار مكروهى را معاف است، و هر آن كه چهار دختر دارد، اى بندگان خدا او را كمك دهيد، به او قرض دهيد، و به او رحمت آوريد.
💠چقدر دختر عزيز است، كه رسول حق يارانش را به يارى دخترداران دعوت كرده، و كمك به دخترداران را وظيفه الهى امت قرار داده💠
📚برگرفته از کتاب نظام خانواده در اسلام اثر استاد انصاریان
🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔴بار دیگر بالا زدن آستین همت معنا شد.
✅✅ واکسن زدن رهبر حکیم نمادی است از اعتقاد همیشگی و راسخ او به «ما میتوانیم» و «میشود به جوانان اعتماد کرد».
✅✅ در دولت جدید دائما شاهد عزم و اقدامات شجاعانه برای تحقق شعار ما میتوانیم خواهیم بود. دیگر دوران غربزدگی و خودکمبینی به پایان رسیده است.
👤علیرضا پناهیان
#واکسن_ایرانی
#ما_میتوانیم
#با_افتخار_ایرانی
✨﷽✨
امام رضا(علیه السلام):
عقل مسلمان تمام نیست، مگراین كه ده
خصلت را دارا باشد:
۱ـ مردم به او امید خیر داشته باشند؛
۲ـ از بدى او در امان باشند؛
۳ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد؛
۴- خیر بسیار خود را اندک شمارد؛
۵- هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود؛
۶ـ درعمر خود از دانش طلبى خسته نشود
۷ـ فقر در راه خدا از توانگری(بدون رضای خدا)
برایش محبوبتر باشد؛
۸ـ خوارى در راه خدا از عزّت درکنار دشمن خدا،
برایش محبوبتر باشد؛
۹ـ گمنامى را از پُر نامى بیشتر بخواهد؛
سپس با تاکید فرمودند:
و اما دهم...
احدى را ننگرد جز این كه درباره اش
بگوید که او از من بهتر و پرهیزكارتر است....
📚 تحف العقول ص۴۴۳
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✨﷽✨
📔#داستان_کوتـاە
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...
ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ... ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ...
👌ﻣﺘﻮﺍضعانهتر و دوستانهتر وجود هم را لمس کنیم بیتفاوت بودن خصلت زیبایی نیست...
✨🌻✨🌻✨🌻✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺 عمل خالص
🌹 امام جعفر صادق عليه السّلام فرمودند:
🔹اَلْعَمَلُ الْخالِصُ: الّذی لاتُریدُ اَنْ یَحْمَدَكَ عَلَیْهِ اَحَدٌ إلاَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ.
🔹 عمل خالص آن عملی است که دوست نداری دربارهی آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعریف و تمجید کند.
📚 اصول کافی، ج ٣، ص ٢٦
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فرجهم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
خسرو جهانی !
شبی در بهار سال ٧١ شام را خوردم و خوابیدم؛ ساعت ٢ و نیم بامداد تلفن زنگ خورد!
با خودم گفتم نصفه شبی چه کسی با ما کار دارد
تلفن را برداشتم.
شخصی گفت: آقای جهانی؟
گفتم: بله
گفت: من از سفارت فلان کشور در تهران با شما تماس می گیرم.
دولت آمریکا از ما خواسته تا با رضایت شما، ترتیب انتقال شما و خانواده ات را به آمریکا بدهیم.
اول فکر کردم یکی از دوستان بی خواب شده و نصفه شبی شوخی اش گرفته ... گفتم دولت آمریکا چه نیازی به من دارد؟
گفت: شما به عنوان کسی که هشت سال تجربه جنگی با سامانه پدافندی هاوک دارید، از طرف شرکت ری تیان دعوتنامه دارید تا با فلان مبلغ حقوق ماهیانه به همراه منزل و اتومبیل، به عنوان مشاور در این شرکت مشغول به کار شوید!
آن شب هر طور بود با جواب های سر بالا، وی را دست به سر کردم تا باصطلاح، بی خیال ما شود؛ اما مدتی بعد دوباره در همان ساعات نیمه شب تماس گرفت و همان حرف ها را دوباره تکرار کرد...
این بار در جوابش گفتم: من در ایران یک قطعه زمین دارم و اگر از ایران بروم، احتمال اینکه این قطعه زمین از دستم برود هست!
گفت: مرد حسابی! من به تو می گم شرکت ری تیان ضمانت داده اگر پایت را داخل آمریکا بذاری، فلان مبلغ را به حساب بانکی خودت واریز کند.
با این پول می توانی کل محله تان را بخری!
حالا ارزش آن قطعه زمین در برابر این مقدار پول چقدر است؟!
گفتم: این قطعه زمین، یک قبر است در بهشت زهرا کنار آرامگاه پدر و مادرم و در مجاورت قطعه همرزمان شهیدم در پدافند زمین به هوای ارتش!
اگر دولت آمریکا می تواند چنین قطعه زمینی را در خاک آمریکا برایم کنار بگذارد، فردا صبح نه همین الان می آیم و خودم را به سفارت شما معرفی می کنم!
گفت: الحق که دوستانت راست می گویند که کله ات بوی قورمه سبزی میدهد!
گفتم: زمانی که ما وارد ارتش شدیم این شعر با گوشت و خونمان آمیخته شد:
اگر ایران جز ویران سرا نیست
من این ویران سرا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم ایران شما را دوست دارم
این شعر را که خواندم، بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و دیگر تماس نگرفت!
خاطره ای که خواندید از سرهنگ دکتر "خسرو جهانی" فرمانده سابق پدافند هوایی خاتم الانبیاء(ص) و رکورددار جهان در انهدام ۶٨ فروند جنگنده پیشرفته و انهدام دو فروند هواپیمای دشمن با یک تیر موشک در دو مرحله (عملی بینظیر در دنیا) است.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📆 ششم تیرماه، #سالروز
ترور امام خامنه ای(مدظله العالی)، بدست گروهک فرقان درمسجد ابوذر تهران
📸تصویری از امام خامنه ای(مدظله العالی) بعد از ترور ، در بیمارستان بهارلو تهران
#داستان
👈 حتما تا آخر بخوانید
طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.»
متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد.»
طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید.»
ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.
طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد.»
متوکل با اشارهی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت:«حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت.» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمیآید.» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!»
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم.»
ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.»
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
[ـ پشکل؟!
ـ عجب حرفی!
ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره میکردند)]
صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت.
و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم».
ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما دربارهی او اشتباه بود.»
بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.»
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت:«شما مرخص هستید،می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم». بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟»
ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحهی زیادی در خانهی خود جمع کرده و میخواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد.
ـ برو سعید حاجب را خبر کن.
وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.»
*
تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد:
ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم!
گوشهی عمامهی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار.»
سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت.
*
ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسهها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.»
کیسهی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟»
مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.»
صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسهها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»...
📕کافی، ج 1، ص 499
📗الإرشاد، ج 2، ص 302
📘المناقب، ج 4، ص 415
📙الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 676
📒إعلام الوری، ج 2، ص 119
📔کشف الغمة، ج 2، ص 378
📚بحارالأنوار، ج 50، ص 198