eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی
83 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 ❤️صلی الله علیک یا سید الساجدین❤️ 🌺چرا امام علی بن الحسین(ع) به امام سجّاد(ع)معروف هستند؟🌺 ✅ امام باقر(ع)فرمودند: 1️⃣ پدرم على بن الحسين عليهما السلام به ياد هر يك از نعمتهايى كه خدا به او داده بود مى افتاد سجده مى كرد . 2️⃣ هر آيه اى از كتاب خداوند عزّ و جلّ كه تلاوت مى كرد و در آن سجده بود به سجده مى افتاد . 3️⃣ هر شرّ و مکر حیله گران را كه خداوند متعال از او دفع مى كرد سجده مى نمود. 4️⃣ از هر نماز واجبى كه فراغت مى يافت سجده مى كرد . 5️⃣ هرگاه موفّق مى شد ميان دو نفر را اصلاح دهد سجده مى كرد. . 🔹 و اثر سجده در تمام مواضع سجود (پیشانی، کف دستها و زانوهای مبارک) آن حضرت ظاهر و آشكار بود فلذا به سجّاد علیه السلام (بسیار سجده کننده) معروف گشت. . 📚 علل الشرائع، ج1، ص233. 📝 شیخ صدوق رحمة الله علیه. 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌺 تقویم شیعه/ ۵ شعبان 🌺ولادت امام زین العابدین علیه السّلام 🌺در این روز در سال۳۸ ه’ در زمان أمیر المؤمنین علیه السّلام آقا و مولایمان حضرت سیّد السّاجدین زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام به دنیا آمد. 📚 کشف الغمه: ج ۲، ص ۷۴. 🌺 آن حضرت در روز شنبه در منزل حضرت زهرا سلام اللَّه علیها به دنیا آمدند. 📚 احقاق الحق: ج ۱۹، ص ۴۳۹ 🌺نام آن حضرت «علی» است، و مشهورترین لقب مبارکش زین العابدین و سجاد است. 📚 اصول کافی: ج ۱، ص ۴۶۷ 🌺 پدرشان سرور شهیدان حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السّلام، و مادرشان حضرت شهربانو از ایران است. 🌺امام سجاد علیه السّلام دو سال از عمر با برکتش را با جدش أمیر المؤمنین علیه السّلام بود، و بقیه‌ی عمر شریفش همراه عموی مکرم و مظلومش امام مجتبی علیه السّلام و پدر والامقامش امام حسین علیه السّلام سپری شد. 💢💢در واقعه جانسوز کربلا شاهد شهادت پدربرادر، عمو و بستگان و اصحاب علیهم السّلام بود. همراه با عمه‌اش زینب کبری سلام اللَّه علیها و دیگر اسرا به کوفه و شام رفتند. در کوفه و شام جسارتها به آن حضرت و اهل بیت علیهم السّلام نمودند، ولی با خطبه‌هائی نورانی از امامت و عصمت اهل بیت علیهم السّلام دفاع فرمود. 💢در کاخ یزید در حالی‌که با چند تن دیگر از خاندان امامت به یک ریسمان بسته شده بودند، رو به یزید کرده فرمودند : 💢 «ما ظنّک برسول اللَّه لو رآنا موثقین فی الجبال. ..»: ♦️ «ای یزید، چه گمان به پیامبر (ص) می‌بری اگر آن حضرت ما را این چنین در بند ببیند » ؟ 📚 تذکره الخواص: ص ۱۴۹ 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 💐🌺🌹 ماده آهو و امام زين العابدين عليه السلام روزى امام زين العابدين عليه السلام با اصحاب خود نشسته بودند كه ناگاه ماده آهويى از بيابان نمايان گشت و آمد تا حضور مبارك امام عليه السلام رسيد، اصحاب ديدند كه او دُم تكان مى دهد و با دست بر زمين مى زند و صدايى از خود توليد مى كند (كه گويا صحبت مى كند) امام عليه السلام فرمودند: اَتَدْرُونَ ما تَقُولُ الظَّبْيَةُ، قالُوا لا ( آيا مىدانيد اين ماده آهو چه مى گويد، گفتند نمى دانيم) حضرت فرمودند مى گويد: فلانى فرزند فلانى از اهل قريش، روز گذشته در فلان وقت بچه مرا گرفته و از ديروز تا الآن شير نخورده، پس امام عليه السلام فرمود آن مرد قريشى را حاضر كنند و چون حاضر شد عرض كرد پدر و مادرم به فدايت باد چه امرى داريد، امام عليه السلام فرمودند: اَسْأَلُكَ بِحَقّى عَلَيْكَ ( به حقى كه من برگردن تو دارم) اين بچه آهو را كه صيد كردى به من ببخش، صياد پذيرفت و به حضرت بخشيد، چون مادرش بچه خود را بديد، همهمه نمود و دُم تكان داد و دست خود را بر زمين زد و بچهاش را شير داد، امامعليه السلام بچه را به مادرش بخشيد، و فرمودند: تَدْرُونَ ما قالَتِ الظَّبْيَةُ (مى دانيد كه ماده آهو چه گفت؟) عرض كردند خير، امام عليه السلام فرمود: مادرش گفت: رَدَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ كُلَّ غائِبٍ لَكُمْ، وَ غَفَرَ لِعَلِىِّ بنِ الحُسَيْنِ كَما رَدَّ عَلَىَّ وَلَدى( خداوند هر غايبى را براى شما برگرداند و خدا بيامرزد على بن الحسين را همانطور كه فرزندم را به من برگردانيد ) 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
.☘☘☘☘☘☘☘☘ ✔️ ردای پر از و گوهر امام علیه السلام و رسوایی لعنةالله‌علیه‼️ ✍💢 رُوِیَ عَنِ الامام الْبَاقِرِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کَانَ عَبْدُ الْمَلِکِ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَطُوفُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَا یَلْتَفِتُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ عَبْدُ الْمَلِکِ یَعْرِفُهُ بِوَجْهِهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا الَّذِی یَطُوفُ بَیْنَ أَیْدِینَا وَ لَا یَلْتَفِتُ إِلَیْنَا فَقِیلَ هَذَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه هماالسلام فَجَلَسَ مَکَانَهُ وَ قَالَ رُدُّوهُ إِلَیَّ فَرَدُّوهُ فَقَالَ لَهُ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن علیهماالسلامِ إِنِّی لَسْتُ قَاتِلَ أَبِیکَ فَمَا یَمْنَعُکَ مِنَ الْمَصِیرِ إِلَیَّ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِنَّ قَاتِلَ أَبِی أَفْسَدَ بِمَا فَعَلَهُ دُنْیَاهُ عَلَیْهِ وَ أَفْسَدَ أَبِی عَلَیْهِ بِذَلِکَ آخِرَتَهُ فَإِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَکُونَ کَهُوَ فَکُنْ فَقَالَ کَلَّا وَ لَکِنْ صِرْ إِلَیْنَا لِتَنَالَ مِنْ دُنْیَانَا فَجَلَسَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ وَ بَسَطَ رِدَاهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ أَرِهِ حُرْمَةَ أَوْلِیَائِکَ عِنْدَکَ فَإِذَا إِزَارُهُ مَمْلُوَّةٌ دُرَراً یَکَادُ شُعَاعُهَا یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ فَقَالَ لَهُ مَنْ یَکُونُ هَذَا حُرْمَتَهُ عِنْدَ رَبِّهِ یَحْتَاجُ إِلَی دُنْیَاکَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ خُذْهَا فَلَا حَاجَةَ لِی فِیهَا . 💫روزی عبدالملک بن مروان دور کعبه طواف می‌کرد. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام نیز پیشاپیش او در حال طواف بود و اعتنایی به او نمی‌فرمود. عبدالملک به نگهبانان خود گفت:این کیست که جلوتر از ما طواف می کند و به ما بی‌اعتناست؟گفتند: علی بن الحسین علیهما السلام؛ عبدالملک رفت بر جایگاه مخصوصش تکیه زد و گفت امام را نزد او بیاورند. ✨ آن‌گاه به امام گفت:من که قاتل پدر تو نیستم. پس چرا نزد ما نمی‌آیی؟! امام سجاد علیه السلام فرمود: قاتل پدر من با کار خود، دنیای پدرم را نابود کرد ولی پدرم آخرت او را تباه ساخت. پس تو نیز اگر دوست داری مانند قاتل پدرم باشی، باش. عبدالملک گفت:هرگز!! اما تو نیز گاهگاهی به نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره‌مند شوی! 👈امام با شنیدن این سخن ردای خود را پهن کرد، بر زمین نشست و چنین دعا فرمود بارپروردگارا، حرمت و جایگاه اولیائت را نزد خودت به او نشان بده! ناگهان ردای امام پر از درّ و گوهر شد، درّهایی که چشم‌ها را خیره می‌نمود. 💫 آنگاه امام فرمود:کسی که نزد خداوند چنین جایگاهی دارد، آیا به دنیای تو نیازمند است؟! سپس عرض کرد:بارالها! اینها را از من بگیر که من هیچ نیازی ندارم. 📚 منبع بحارالانوار مجلد 46 صفحه 120 الخرائج و الجرائح ص 194 ⚡️علی مع الحق والحق مع علی⚡️ 📚پخش و نشر معارف اهل البیت علیهم السلام ☘☘☘☘☘☘☘☘
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 (٢ / ١) !! 🌷يك هفته از حمله عراق به ميهن اسلاميمان می‌گذشت. در آن يك هفته، ما با انجام چندين مأموريت موفقيت آميز، آنچه در دوران آموزشى ياد گرفته بوديم، به صورت عملى تجربه می‌كرديم، ولى خيلى چيزها كه زمان آموزشى آموخته بوديم، در جنگ قابل پياده كردن نبود. بر عكس، در شرايط مختلف، مواردى را تجربه كرده بوديم كه در آموزش به آن اشاره اى نشده بود. 🌷روز ششم مهر ماه ۵۹، مأموريتى به ما محول شد. در اين مأموريت چهار هواپيماي «اف ـ ۴» براى بمباران پل «الكوت» در برنامه قرار گرفته بودند. اين‌بار نيز من كابين عقب هواپيماى جناب سروان ياسينى بودم و شش تن ديگر از خلبانان با ما، هم پرواز بودند. 🌷طبق اطلاعات رسيده، اين پل براى دشمن جنبه حياتى داشت و انهدام آن موجب قطع پشتيبانى نيروهاى دشمن در منطقه جنوب می‌شد. در حقيقت، پل در شهر الكوت واقع شده بود كه جنوب عراق را با شمال آن مرتبط می‌كرد. به هرحال بعد از انجام توجيه با هواپيماهايى كه به انواع بمب مجهز شده بودند، به پرواز درآمديم. 🌷درحالی‌که يكى يكى شهرهاى كوچك و بزرگ خود را پشت سر می‌گذاشتيم از بالاى اروند رود هم گذشتيم و ارتفاع خود را كم كرديم تا از ديد رادارهاى دشمن پنهان باشيم. وقتى كه نزديك جزيره مجنون رسيديم آرايش خود را تغيير داده، به سوى هدف پيش می‌رفتيم كه ناگهان تعداد سى، چهل دستگاه لودر و بولدوز را در حال ساختن خاكريز مشاهده كرديم. 🌷جناب ياسينى را صدا زدم و گفتم:.... .... ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 (٢ / ٢) !! 🌷....جناب ياسينى را صدا زدم و گفتم: آقا رضا! اينها را مورد هدف قرار بدهيم؟ _نه آقا مسعود! البته اهميت انهدام اين‌ها كمتر از پل نيست، ولى الان بايد سر وقتِ پل بريم. در جوابش گفتم: براى فردا هم هدف جديدى پيدا كرديم! چون بيشتر پروازهاى برون مرزى داوطلبانه انجام می‌شد. اگر هدف مهمى را در طول مسير مشاهده می‌كرديم می‌زديم. لذا نه تنها از مركز مورد بازخواست قرار نمی‌گرفتيم كه چرا طبق برنامه عمل نكردى؛ بلكه خوشحال هم می‌شدند. 🌷ما با سرعت مافوق صوت در خاك عراق به سوى هدف به پيش می‌تاختيم. با نزديك شدن به شهر الكوت يك‌بار ديگر زمان پرواز و سرعت را محاسبه كردم و گفتم: آقا رضا! دو ثانيه ديگر بالاى هدف هستيم. _الان اوج می‌گيرم. هنوز ثانيه اى نگذشته بود كه پل الكوت نمايان شد و جناب ياسينى در حال افزايش ارتفاع بود كه بتواند با شيرجه اى مناسب بمبها را روى پل رها سازند، كه.... 🌷....كه يك‌باره صدا زد: مسعود! تعدادى از مردم غيرنظامى در حال عبور از روى پل هستند، يك گردشى انجام می‌دهيم تا روى پل خلوت شود. با اين حرف او، بقيه هواپيماها هم گردشى بيضى شكل روى الكوت انجام دادند و دوباره روى پل قرار گرفتيم. هنوز روى پل مملو از جمعيت بود كه رضا دوباره ادامه داد و گفت: معطل شدن در اين‌جا خطرناك است، برويم هدفى را كه در سر راه ديديم بزنيم. 🌷بقيه خلبانها هم موافقتشان را از پشت راديو اعلام كردند و هر چهار فروند، بال در بال هم به سوى جزيره مجنون تغير مسير داديم. چند لحظه بعد همگى بالاى سر لودر و بلدوزرهايى كه براى توپخانه عراق خاكريز احداث می‌كردند، قرار گرفتيم. بمب‌هايمان را روى سر آن‌ها رها كرده و به پايگاه برگشتيم، درحالی‌كه همگى از ته دل خوشحال بوديم كه انسان بی‌گناهى را مورد هدف قرار نداده ايم. : سرهنگ خلبان مسعود اقدم 📚 كتاب "پروازهاى من و رضا" 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
﷽ ✅ در رابطه با حق فرزند و برادر فرمودند: حق فرزندت اين است كه بدانى او از توست و در اين دنيا خير و شرش منسوب به توست و تو در برابر ادب نيكوى او و راهنمايى او به سوى خداى عزوجل و يارى او بر اطاعت پروردگار مسول هستى، پس در مورد او همانند كسى كه مى داند بر احسان به فرزند ثواب خواهد برد و بر بدى نمودن به او كيفر خواهد ديد عمل كن . و اما حق برادرت اين است كه بدانى او به منزله دست تو و مايه عزت و قدرت توست بنابراين از او به عنوان اسلحه و وسيله اى براى معصيت خداوند و همچنين (پشتيبان و) ساز و برگ براى ستم به خلق خدا استفاده مكن، در مقابل دشمنش او را تنها مگذار و از نصيحت نمودن و خير خواهى او كوتاهى مكن، و اينها در صورتى است كه او مطيع خداوند باشد و گرنه بايد خداوند در نزد تو ارجمندتر از او باشد و هيچ جنبش و قدرتى نيست مگر به كمك خداوند . 📚بحار الأنوار ، ج ۷۱ ، ص ۱۵ . 📚تحف العقول ، ص ۲۶۳ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🔴 جلوگیری ( سلام الله علیه) از فروختن مادر امام سجاد( سلام الله علیهما ) به عنوان برده توسط 📌ابوجعفر محمد بن جریر بن رُستم طبری - نه طبریِ تاریخ نگار - گفت: وقتی اسیران ایران وارد مدینه شدند، عمر تصمیم داشت زنان را بفروشد و مردان را به عنوان برده بگیرد. امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است: برجستگان و محترمانِ هر قوم را محترم بدارید! عمر گفت: این مطلب را شنیده‌ام که می‌فرمود: هرگاه فردِ باشخصیت و محترم قومی نزد شما آمد، او را احترام کنید اگرچه مخالف شما باشد. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: اینها قومی هستند که تسلیم شمایند و به اسلام علاقه دارند، و من از نژاد اینها فرزندانی خواهم داشت! من خدا و شما را گواه می‌گیرم که سهم خود را از اینها در راه خدا آزاد نمودم. بنی هاشم همه گفتند: ما نیز سهم خود را به شما بخشیدیم. باز فرمود: خدایا شاهد باش، من حقی را که اینها به من بخشیدند در راه تو آزاد کردم. مهاجران و انصار گفتند: ای برادر رسول خدا، ما هم حق خود را به تو بخشیدیم. فرمود: خدایا اینها حق خود را به من بخشیدند و من از آنها پذیرفتم و تو را شاهد می‌گیرم که در راه خودت آزادشان کردم. عمر گفت: چرا تصمیم مرا در مورد عجم‌ها نقض کردی و چه چیز تو را به این کار واداشت؟ امیرمؤمنان فرمایش پیغمبر درباره احترام افراد با شخصیت را به یادش آورد. عمر گفت: ای ابوالحسن، من سهم خود و سهم اشخاصی را که نبخشیده اند، به تو و خدا می‌بخشم. علی علیه السلام فرمودند: خدایا تو شاهد گفته‌های ایشان باش و شاهد باش که من اینها را آزاد ساختم. گروهی از قریش تمایل داشتند با آن بانوان ازدواج کنند. امیرمؤمنان فرمود: نباید آنها را بر ازدواج مجبور کرد، باید اختیار را به خودشان داد، و هر انتخابی که داشتند، باید عمل شود. گروهی به شهربانو دختر یزدگرد اشاره نموده و اختیار انتخاب را به او دادند و از پشت پرده خواستگاری کردند، و در حضور جمع به او گفتند: از میان کسانی که از تو خواستگاری کرده اند، کدام را انتخاب می‌کنی؟ آیا علاقه به داشتنِ شوهر داری؟ او سکوت کرد. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: به شوهر علاقه دارد و حالا باید منتظر بود تا چه کسی را انتخاب کند. عمر گفت: از کجا فهمیدی که تصمیم به ازدواج دارد؟ فرمود: هرگاه بانوی محترمی از یک طائفه بدون سرپرست بود و نزد پیامبر می‌آمد، وقتی از او خواستگاری می‌شد، دستور می‌داد به او بگویند: آیا به ازدواج تمایل داری؟ اگر خجالت می‌کشید و سکوت می‌کرد، همین سکوتش را دلیل اجازه اش قرار می‌داد و دستور ازدواجش را صادر می‌کرد؛ و اگر می‌گفت نه، او را مجبور به پذیرش نمی کرد. خواستگاران را به شهربانو نشان دادند، او با دست به حسین بن علی علیه السلام اشاره کرد. باز از او تقاضای انتخاب کردند، این مرتبه نیز به حسین بن علی اشاره کرده، با زبان خودش گفت: اگر اختیار با من است، همین شخص! امیرمؤمنان را ولیّ خود قرار داد، و حُذَیفه خطبه عقد را خواند. امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود: اسمت چیست؟ گفت: شاه زنان دختر کسری. امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود: نه، شاه زنان نیست مگر دختر محمد صلی الله علیه و آله و او سیدة النساء است و تو شهربانویه و خواهرت مروارید است؟ گفت: آری! 📚بحارالانوار،ج۱۰۱،ص۱۹۹📚 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 عارفی 40 شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند تمام روزها روزه بود. در حال اعتکاف. از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام. زاری و تضرع به درگاه او شب 36 ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت 6 بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را ز یارت خواهی کرد عارف از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت... می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت... به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: 4 ریال و 20 شاهی پیرزن می گفت: نمیشه 6ریال بخرید؟ مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به 6 ریال می فروشم، خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به 6 ریال؟؟؟ پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر اصرار داری من آنرا به 25 ریال می خرم!!! پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!! مسگر گفت: ابدا" دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت!!! پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند آنگاه تو به 25 ریال می خری؟!!! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم... از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد! گر دست فتاده ای بگیری... مردی 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔆داستان پادشاه مهربان و آشپز ✨چنان چه آورده اند که: یکی از ملوک که به سِمَت رفق و تلطّف موسوم بود، مطبخی خود را گفت که از برای وی فلان نوع از طعام پزد و در آن تکلّف بسیار به جای آورد. 🔅مطبخی آن طعام ترتیب داده به انواع دیگر از اطعمه به نظر درآورد. سلطان بر آن طعام که خود فرموده بود، نظر انداخت، مگسی دید در وی، برداشت و بیفکند. 🔅 آن گه لقمه ی دیگر در گرفت، مگسی دیگر در وی بود، دور کرد و در لقمه ی دیگر هم مگسی دید، دست از آن طعام باز کشید و از طعام دیگر تناول کرد، چون خوان(5) برداشتند، مطبخی را طلبید و گفت: 🔅این خوردنی که ساخته بودی، به غایت لذیذ بود، فردا هم از این بساز به شرط آن که مگس در وی بسیار نباشد. 🗯حاضران از این معنی تعجب نمودند که مطبخی را شرمساری داد و تعذیبی با آن همراه نبود. بیت: ✨چو در مقابله ی جرم لطف بیند کس شود خجل زده و این خجالت او را بس 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بید مجنون: بید مجنون: 🔵کرامتی عجیب از امام سجاد علیه السلام 💠امام باقر (علیه‌السّلام) فرمودند:«روزی عبدالملک بن مروان در خانه خدا طواف می‌کرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام می‌داد و به او توجهی نداشت. و عبدالملک هم او را نمی‌شناخت. عبدالملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف می‌کند و به ما توجهی نمی‌کند؟ گفتند: این شخص؛ علی بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبدالملک گفت: ‌ای علی بن حسین! من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمی‌آیی؟ امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولی پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست داری چنین شوی پس باش. عبدالملک گفت: هرگز، ولی نزد ما بیا تا از دنیای ما بهره ببری! حضرت نشست و ردای خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتی که دوستانت نزد تو دارند را نشان بده». در این هنگام، ردای حضرت پر از مرواریدهای درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره می‌کرد. حضرت خطاب به عبدالملک فرمود: کسی که چنین حرمتی نزد خدا دارد چه‌ نیازی به دنیای تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجی به آنها ندارم.» 📚مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج‌۴۶، ص۱۲۰. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
... يك كسى يك سيب برداشت و گفت من با اين سيب آبروى امام صادق(ع) را میريزم. گفتند: چه كار میکنى؟ گفت: من میگويم اى امام صادق! این رزق من هست يا نه؟ اگر گفت رزقت هست، لگد میکنم. اگر گفت رزقت نيست، میخورم. هرچه امام گفت، من ضدش را انجام میدهم. آن وقت آبروى امام میريزد و امام رسوا میشود. گفتند: باشد. سيب را برد پهلوى امام صادق و گفت: آقا اين رزق من هست يا نه؟ امام به سيب نگاه كرد و يك خورده هم به قيافه ايشان نگاه كرد. نگاه به سيب، نگاه به قيافه. بعد فرمود: اگر از گلويت پايين رفت، معلوم میشود كه رزقت بوده است. اين در فكر بود كه چه كار كند؟ يعنى گاهى وقت ها حرص میزند و پول هم جمع میکند، اما از گلويش پايين نمیرود. رزقش نيست. رزق اين نيست كه آدم دارد. داشته ها رزق نيست. كاميابى ها رزق است. خيلى ها دارند و كامياب نيستند، خيلى ها ندارند و كامياب هستند. و لذا شما بگو: خدايا يك همسر خوب به من بده! نگو خدايا پولم بده، كه همسر خوب پيدا بشود. خوب! به خدا بر میخورد. چون خيلى ها هستند بدون پول همسر خوب گيرشان مى آيد، خيلى ها بهترين جهازيه را درست میکنند، بهترين خانه ها را هم میسازند، همسر خوب گيرشان نمی آيد. حديث داريم كه براى خدا تكليف روشن نكنيد، كه خدايا پولم بده كه بروم مكه! به توچه؟ بگو: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَام» خدايا حج میخواهم بروم. خيلى ها بى پول مكه رفتند و خيلى پولدارها مكه نرفتند. حديث داريم چيزى را كه از خدا میخواهيد، واسطه اش را از خدا نخواهيد. بگو خدايا به من خوشى بده! نگو خانه ام بده كه خوش باشم. چون خانه را به تو میدهد و هر روز يك گوشه اش خراب میشود، و يا همسايه بد گيرت ميايد. ما بايد بندگى كنيم، خدا خدايى كند. گير ما يك چيز است و آن اينكه بندگى خودمان را فراموش میکنيم، و خدايى را ياد خدا میدهيم. میگوييم ببين! حواست را جمع كن، هرچه من میگويم گوش بده، اگر میخواهى خداى خوبى باشى ! همچين كن، بعد همچين كن، بعد همچين كن ... بندگى خودمان را فراموش میکنيم، خدايى را ياد خدا میدهيم. خدا میگويد: اينرا ببين! بندگى خودش را بلد نيست، دارد خدايى را ياد من میدهد. حديث داريم كه ابزار را از خدا نخواهيد. خودش را از خدا بخواهيد. خدايا يك همسر به من بده كه دوستش داشته باشم. نگو: خدايا خوشگل ترين دخترها زن من باشد. يك وقت میبينى خوشگل ترين دخترها زنت شد، اما صد عيب دارد. يا حوادثى پيش مى آيد كه با اينكه زيباست، زندگى ات شيرين نيست. https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD