🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_اول (٢ / ١)
#مأموريتى_كه_انجام_ندادنش_موجب_خوشحالى_شد!!
🌷يك هفته از حمله عراق به ميهن اسلاميمان میگذشت. در آن يك هفته، ما با انجام چندين مأموريت موفقيت آميز، آنچه در دوران آموزشى ياد گرفته بوديم، به صورت عملى تجربه میكرديم، ولى خيلى چيزها كه زمان آموزشى آموخته بوديم، در جنگ قابل پياده كردن نبود. بر عكس، در شرايط مختلف، مواردى را تجربه كرده بوديم كه در آموزش به آن اشاره اى نشده بود.
🌷روز ششم مهر ماه ۵۹، مأموريتى به ما محول شد. در اين مأموريت چهار هواپيماي «اف ـ ۴» براى بمباران پل «الكوت» در برنامه قرار گرفته بودند. اينبار نيز من كابين عقب هواپيماى جناب سروان ياسينى بودم و شش تن ديگر از خلبانان با ما، هم پرواز بودند.
🌷طبق اطلاعات رسيده، اين پل براى دشمن جنبه حياتى داشت و انهدام آن موجب قطع پشتيبانى نيروهاى دشمن در منطقه جنوب میشد. در حقيقت، پل در شهر الكوت واقع شده بود كه جنوب عراق را با شمال آن مرتبط میكرد. به هرحال بعد از انجام توجيه با هواپيماهايى كه به انواع بمب مجهز شده بودند، به پرواز درآمديم.
🌷درحالیکه يكى يكى شهرهاى كوچك و بزرگ خود را پشت سر میگذاشتيم از بالاى اروند رود هم گذشتيم و ارتفاع خود را كم كرديم تا از ديد رادارهاى دشمن پنهان باشيم. وقتى كه نزديك جزيره مجنون رسيديم آرايش خود را تغيير داده، به سوى هدف پيش میرفتيم كه ناگهان تعداد سى، چهل دستگاه لودر و بولدوز را در حال ساختن خاكريز مشاهده كرديم.
🌷جناب ياسينى را صدا زدم و گفتم:....
#ادامه_در_پست_بعدى....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#مأموريتى_كه_انجام_ندادنش_موجب_خوشحالى_شد!!
🌷....جناب ياسينى را صدا زدم و گفتم: آقا رضا! اينها را مورد هدف قرار بدهيم؟ _نه آقا مسعود! البته اهميت انهدام اينها كمتر از پل نيست، ولى الان بايد سر وقتِ پل بريم. در جوابش گفتم: براى فردا هم هدف جديدى پيدا كرديم! چون بيشتر پروازهاى برون مرزى داوطلبانه انجام میشد. اگر هدف مهمى را در طول مسير مشاهده میكرديم میزديم. لذا نه تنها از مركز مورد بازخواست قرار نمیگرفتيم كه چرا طبق برنامه عمل نكردى؛ بلكه خوشحال هم میشدند.
🌷ما با سرعت مافوق صوت در خاك عراق به سوى هدف به پيش میتاختيم. با نزديك شدن به شهر الكوت يكبار ديگر زمان پرواز و سرعت را محاسبه كردم و گفتم: آقا رضا! دو ثانيه ديگر بالاى هدف هستيم. _الان اوج میگيرم. هنوز ثانيه اى نگذشته بود كه پل الكوت نمايان شد و جناب ياسينى در حال افزايش ارتفاع بود كه بتواند با شيرجه اى مناسب بمبها را روى پل رها سازند، كه....
🌷....كه يكباره صدا زد: مسعود! تعدادى از مردم غيرنظامى در حال عبور از روى پل هستند، يك گردشى انجام میدهيم تا روى پل خلوت شود. با اين حرف او، بقيه هواپيماها هم گردشى بيضى شكل روى الكوت انجام دادند و دوباره روى پل قرار گرفتيم. هنوز روى پل مملو از جمعيت بود كه رضا دوباره ادامه داد و گفت: معطل شدن در اينجا خطرناك است، برويم هدفى را كه در سر راه ديديم بزنيم.
🌷بقيه خلبانها هم موافقتشان را از پشت راديو اعلام كردند و هر چهار فروند، بال در بال هم به سوى جزيره مجنون تغير مسير داديم. چند لحظه بعد همگى بالاى سر لودر و بلدوزرهايى كه براى توپخانه عراق خاكريز احداث میكردند، قرار گرفتيم. بمبهايمان را روى سر آنها رها كرده و به پايگاه برگشتيم، درحالیكه همگى از ته دل خوشحال بوديم كه انسان بیگناهى را مورد هدف قرار نداده ايم.
#راوى: سرهنگ خلبان مسعود اقدم
📚 كتاب "پروازهاى من و رضا"
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀