🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_525
ماکان باز هم توی آینه نگاه کرد و گفت:
-خوب حالا کجا بریم؟
ترنج فکری کرد و گفت:
-بریم پیتزا.
-زود نیست؟
-وای ماکان من از دیشب هیچی نخوردم. تو دانشگاه نزدیک بود غش کنم.
ماکان با تعجب به ترنج نگاه کرد:
-برای چی همچین کار احمقانه ای کردی؟
ترنج لپ هایش را باد کرد و گفت:
-حدسم نمی زنی؟
ماکان زیر لب غر زد:
-حقشه بپیچونمش حالشو بگیرم.
و به آینه اخم کرد. ترنج که اخم ماکان را دید لبخند کم رنگی زد و گفت:
-چیه؟ از رفقیت شفیقت توقع همچین کاری نداشتی؟
ماکان راهنما زد و ماشین را جلوی پیتزا فروشی پارک کرد. بعد به طرف ترنج چرخید و گفت:
-ارشیا پسر خوبیه
بعد شانه ای بالا انداخت و ادامه داد:
-ولی اخلاقای گندی هم داره. یکیش همینه. وقتی عصبانی میشه تقریبا منفجر میشه و بعد که خوب گند زد از کارش پشیمون میشه و انوقته که نمی تونه گندشو جمع کنه و مجبوره دست به دامن یکی دیگه بشه.
ترنج با تعجب به ماکان نگاه کرد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_526
ماکان داشت به او لبخند می زد که کسی به شیشه کناری ترنج زد. ترنج گیج برگشت چشمانش گرد شد:
-ارشیا؟!
ترنج برگشت و با تعجب به ماکان نگاه کرد:
-این اینجا چکار می کنه؟
ماکان خندید و گفت:
-گفتم که چه اخلاق گندی داره.
-پس تو خبر داشتی؟
-نه خیلی. عصری به من زنگ زد گفت رفتی خونه حالتم خوب نبوده. بعدم یه چیزایی بلغور کرد که فهمیدم باز گند
زده.
ترنج نفس پر صدایی کشید که ماکان زد به شانه اش و گفت:
-برو دیگه منجمد شد.
ترنج سری تکان داد و پیاده شد.
ارشیا چتر به دست کنار ماشین ایستاده بود. با پیاده شدن ترنج چتر را روی سر او گرفت و به آرامی سلام کرد:
-سلام.
قبل از اینکه ترنج چیزی بگوید ماکان از توی ماشین داد زد:
-منم می رم دنبال نخود سیاه تا میام یه دونه پپرونی برا من سفارش بدین دستتون درد نکنه من میام حالا.
ترنج زیر لبی خندید و ارشیا هم به ماکان چشم غره رفت که یعنی برو رد کارت دیگه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_527
ماکان سری تکان داد و راه افتاد. ارشیا فشاری به کمر ترنج اورد و گفت:
-بریم تو اینجا سرده.
ترنج بدون هیچ حرفی در کنار ارشیا راه افتاد.
ارشیا گلویش را صاف کرد و گفت:
-وقتی با ماکان زیر چتر از در خونه اومدی بیرون بهش حسودیم شد.
ارشیا از گوشه چشم به ترنج نگاه کرد معلوم بود تعجب کرده ارشیا خودش توضیح داد:
-از در خونتون دنبال ماشینتون اومدم. با ماکان هماهنگ کردم.
در را باز کرد و چترش را بست.
ترنج نگاهی به اطراف انداخت و رفت سمت یکی از میز ها.
ارشیا هم پشت سرش آمد و مقابلش پشت یک میز نشست.
ترنج به گلدان روی میز خیره شده بود. نمی توانست دلخوری اش را از ارشیا پنهان کند.
ارشیا نگاه کلافه ای به ترنج انداخت و گفت:
-ترنج من معذرت می خوام. خیلی تند رفتم.
ولی باور کن. نمی دونی چقدر نگرانت شدم. من دلم می خواد هر جا می ری بدونم کجایی.
دستم خودم نیست.
اولین بار بود ازت بی خبر بودم. تو اونجوری گفتی می ری بیرون من ناراحت شدم.
فکر کردم نمی خوای بگی کجا می ری. بعدم گوشیت و جواب ندادی....
ترنج ساکت بود و به توجیهات ارشیا گوش می کرد.
ارشیا کلافه به ترنج که همچنان به میز خیره شده بود نگاه کرد.
ارشیا می فهمید که ترنج ناراحت است. و البته می دانست که توجیهاتش هم احمقانه است.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
@Abbasse_Kardani
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 تنها راه رسیدن به سُؤْلِ الهی فقط از طریق امام زمان است.
⭕️خلبان روسی و معجزه #امام_زمان
🔰چه بسيارند مشکلاتي که در سايه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره هاي کوري که تنها به دستان شريف آن بزرگواران باز مي شوند. هرگاه با دلي شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شويم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهيم، بي ترديد نا اميد از درگاه پرفيض و برکت شان باز نخواهيم گشت.
📝يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند:
🤲به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند.
✈️در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است.
🍃مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم.
🔸من به صراحت به آنان گفتم که:
💚«تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.»
🍂مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند.
☘ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند.
پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست،
خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که
⁉️ آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با
‼️تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد.
🌱پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛
✨چنين چيزي تنها معجزه است.»
💠سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است.
🔹 خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت.
🔰آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
⭕️عکس_نوشته_استاد
🔺 نیاز به امام
👤 استاد رائفی پور :
🚰 مردم نیاز به امام دارند مانند اینکه نیاز به آب دارند. نیاز فرد به امام و اهل بیت مانند نیاز تشنه به آب است. تعبیر قرآن درباره امام عصر «ماء مَعین» یعنی آب گوارا است. ذاتِ آب، تشنگی را برطرف میکند و ذات اهل بیت عصمت ایشان است.
📚 سخنرانی؛ ضرورت طرح مباحث مهدویت (۷ آذر ۹۶ _ مشهد)
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲