🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_139
دست به سینه نگاش کردم و گفتم:
_پارتی بازی آره؟
_خوب نه. کتابی که توی کتابخونه گذاشته و کسی هم دنبالش نیامده من می خوندم اگه همون موقع یکی می خواست می دادم می رفت نمی گفتم نه بگو نیست و از این چیزا.
لبم گاز گرفتم و مردد موندم بگم یا نه ولی بالاخره گفتم:
_می تونی با عضویت خودت برای من کتاب بگیری؟
الهه با چشمایی باریک شده نگام کرد و گفت:
پارتی بازی آره؟
انگشتم و گاز گرفتم و شونه هامو بالل انداختم.
_خوب آره دیگه.
الهه هم خندید و گفت:
_می خوای چند تایی خودم دارم می خوام بدم به کتابخونه قبلش بدم تو بخونیشون.؟
وای الهه جون یعنی میدی؟
_خوب معلومه چرا که نه.
_وای مرسی به خدا اینقدر حوصله ام سر می ره که نگو. یه چند تایی از یکی از بچه ها
گرفتم همه رو یه روزه خوندم.
_اوه اوه پس بپا معتاد نشی که خرابت می کنه آبجی.
از این لحن الهه خندم گرفت:
_معلومه خودت خرابشی آره؟
_وای چه جورم. به خدا یه مدت شده بود. اگه دیر به دیر رمان می رسید دستم
انگار یه چیزی گم کرده بودم کلافه می شدم.
_واقعا؟به جان خودت اعتیاد میاره.
_باشه بابا کم کم مصرف میکنم.
الهه خنیدید و گفت:
_آخه همه اولش تفریحی شروع می کنن.
هر دو از این حرف الهه خندیدم. بعد الهه گفت:
_باشه برات پارتی بازی میکنم. راستی فردا که میای کار بچه ها رو ببینی؟
_نمی دونم باید اجازه بگیرم.
_وای تو رو خدا بیا ترنج. سامان و مهدی هم جز گروهن.
_من تا حالا کنسرت موسیقی سنتی نرفتم.
الهه با تعجب نگام کرد:
_جدی میگی؟
_اوهوم.
_ولی موسیقی سنتی که بیشتر از پاپ اجرا میشه.
_می دونم ولی برام جذابیت نداشت.
الهه کمی دمغ شد:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻