eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
647 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بفرما ارشیا در را باز کرد و وارد شد.. -سلام -به به ببین کی اینجاست. راه گم کردی جناب استاد. ارشیا وارد شد و گفت: -فکر کنم صدای ترنج و شنیدم تو راهرو. ماکان سر تکان داد و گفت: -بله خود کله شقشه.من اومدم پشت سر من راه افتاده اومده. ارشیا نشست روی مبل مقابل ماکان و گفت: -حالش خوبه؟ -از من و تو هم سالم تره. مال خستگی بود. یه کم خوابید خوب شد. ترنجه دیگه. ارشیا زیر لب تکرار کرد: -آره ترنجه دیگه. -به زور نشوندمش صبحانه بخوره. نمی خورد که. ارشیا از حالت ماکان خنده اش گرفت. -زهر مار برا چی می خندی؟ - آخه عین این مامانای دلسوز گفتی. ماکان پوزخندی زد و گفت: -واقعا یه وقتایی مثل بچه ها میشه. همین موقع در اتاق به صدا در امد.ماکان گفت: -بفرما. ترنج سرش را کرد توی اتاق و سلام کرد.ارشیا ناخودآگاه بلند شد.ترنج با دست به مبل اشاره کرد و گفت: -بفرما خجالتم میدین. بعد رفت طرف میز ماکان و بشقابی را که دستش بود گذاشت روی میز ماکان. -اینم مال شما و استاد. ارشیا از شنیدن کلمه استاد کمی دلخور به ترنج نگاه کرد. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻