✅ دنیا در دستان یهودیان (گلوبالیست ، ایلومیناتی و ...)
شما انسان ها طوری زندگی میکنید که یهودیان میخواهند
شما انسان ها در تمام طول عمرتون درگیر شهوت و ثروت هستید
تماما درگیر آرزوهایی هستید که هیچ زمانی بهشون نمیرسید یا اگرم برسید بیشتر عمر خودتون رو درگیرش بودید
شما در تلاش برای رسیدن به چیزهایی هستید که حق طبیعی و عادیتون هست ولی چون اکثریت انسان ها در خوابی عمیق هستند متوجه این امر نمیشن و به راحتی در زمین یهودیان در حال بازی هستند
خداوند انسان را در آزادی و اختیار کامل آفرید هیچکس حق ندارد انسان را وادار و اجبار به کاری کند حتی پیامبران و ائمه.
✅ پس چطور شده این انسان آزاد به این راحتی به بردگی یهود درآمده !
واقعا چه زمانی قرار بیدار بشید و بفهمید خیلی چیزهایی که براش الان تلاش میکنید هیچ فایده ای نداره و شما صرفا سرگرمش بودید !
شهوت ثروت ، شهوت قدرت ، شهوت معروفیت و هزاران شهوت دیگه که توسط رسانه در شما ایجاد کردند.
✅ درجه انسان خیلی خیلی بالاتر از این حرفاست ، انسان های فعلی در دنیا در پست ترین حالت ممکن خودشون هستند
در خواب عمیق و مطلق
در نفهمیده ترین حالت ممکن
دقیقا مثل ربات هر تصمیمی سیستم براشون میگیره ، فورا گوش میدن و انجامش میدن !
چرا خودتون رو دست کم میگیرید هیچ انسانی از شما برتر نیست تمام انسان ها برابر آفریده شده اند
هیچکس از دیگری برتر نیست
فقط یکی فهمیده چه خبره یکی هنوزم درگیر اینه چطور یک میلیونش رو بکنه دو میلیون
یکی درگیر اینه چطور لیسانسش رو بکنه فوق لیسانس
یکی درگیر اینه چطور فیلم از خودش و زنش و ناموسش بذاره اینستا و یوتیوب و بقیه شبکه ها که پول بیشتری دربیاره
یخورده به دورورتون نگاه کنید
شهوت دیده شدن داره خفتون میکنه
تا کجا قرار غرق این سیستم کثیف بشید !
بیدار نشید از اینم بدتر میشه
هرچند اینقدر غرق شدن اکثریت افراد که هیچ چیزی حالیشون نمیشه و راهی که سیستم براشون در نظر گرفته رو میرن.
این نکته رو فراموش نکنید سیستم احمق هارو زودتر حذف میکنه.
✅ گلوبالیست گرداننده اکثریت حکومت ها در دنیا میباشد
روسیه ، چین ، عربستان ، آمریکا ، انگلیس هم جزو همین کشورها هستند و هیچکدام از افراد گلوبالیست حاکم بر این کشور ها راضی به قوی بودن ایران و حکومت ایران نیستند
قوی بودن بماند ، راضی به زنده بودن شیعیان هم نیستند
✅ بعد چطور عده ای تصور میکنند این کشورها با حاکمین گلوبالیستی میان مذاکره و قصدشون هم مثبت هست برای ایران !
بخدا مذاکره با هیچ کشوری نتیجه ای برای ایران نخواهد داشت
هیچ اتفاق مثبتی از این مذاکرات نصیب ایران نخواهد شد
VID_20220129_153647_999_00.mp3
33.77M
⭕️ پست ویژه و #بسیار_مهم
✡☠ آشنایی با #سیستم_اعتبار_اجتماعی چین و #سامانه_امید که بومی شده همین سیستم در کشور ایران است و مسئولین از راه اندازی آن در آینده نزدیک خبر میدهند
❌ اپلیکیشن #ماسک و اپلیکیشن #ایران_من که مخصوص اصناف هست هم از مقدمات همین مسئله است که بصورت آزمایشی راه اندازی شد
⚠️ مشکل ما مخالفان واکسن با واکسن نیست بلکه مشکل اصلی #کارت_واکسن و #کنترل بعد از ان به بهانه سلامتی ست
🎬 صوت ویدئویی که قرار بود از طریق شبکهی پخش اینترنتی آزمایشگاه پخش شود و توسط وزارت بهداشتی ها جلوی آن گرفته شد را دانلود کنید
👤 دکتر کاظم فولادی (۲۸ آذر ۱۴۰۰)
✡ جهت آشنایی با #سیستم_اعتبار_اجتماعی که #کنترل_اجتماعی_سایبرنتیک را مدلسازی و اجرا میکند، تدریس دانشگاهی فوق را گوش کنید
✅ یهود در حال حاضر تصمیم به حذف انسان ها برای تشکیل یک حکومت واحد گرفته
به این صورت که ابتدا کاهش جمعیت با روش های مختلفی مانند جنگ ، فقر ، قحطی ، انواع بیماری ، واکسن و .... رخ خواهد داد
بعد افراد باقی مانده کاملا از هر نظر اعتقادی ، تفکری و هرچیزی که فکر کنید زیر سلطه یهود خواهند بود ، یعنی افراد باقی مانده حتی قدرت تفکر هم ندارند و هرچی سیستم بخواد همون باید اجرا کنن
تمام مشاغل به ربات ها سپرده میشود
انسان ها در رفاه کامل زندگی میکنند اما بدون هیچ اختیار و مالکیت شخصی
و موارد بسیار دیگری که بارها بهش اشاره کردیم
✅ البته که یهود موفق نخواهد شد اما اگر بیداری انسان ها رخ بدهد.
هرچقدر این بیداری دیرتر باشه خب خود انسان ها در سختی بیشتری میفتند
راه مقابله با این سیستم فقط بیداریست فقط خودشناسی میباشد
شما اول از همه باید بفهمید کجایید ، برای چه هستید و کاملا از این زندگی از پیش تعیین شده ای که براتون آماده کردند خارج بشید
بعد از اینه که میتونید دیگران رو هم بیدار کنید
کاریم نداره کافیه همین مطالب یا هر تحلیل و اطلاعاتی که دارید رو برای دیگران هم بفرستید و اونا رو هم مطلع کنید ، هرچقدر هم مسخره کردند و قبول نکردند مشکل نداره شما جرقه باشید کافیه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم استغاثه فرج در بیابان
نیمه شعبان ۱۴۰۰
آخرین جمعه سال
درکلیه شهرهای کشور و اقصی نقاط جهان
مکان های برگزاری مراسم در شهرهای مختلف متعاقبا اعلام خواهد گردید.
از کلیه فعالان مهدوی در سراسر کشور و اقصی نقاط جهان ؛
دعوت می گردد این مراسـم را در حومه شهرهای خود برگزار و اطلاع رسانی بفرمایند.
امام صادق علیه السلام میفرمایند :
شما شیعیان هم اگر مانند بنی اسرائیل (با ضجه، گریه و دعای همگانی ظهور ما را درخواست کنید) خداوند فرج ما را خواهد رساند، اما اگر چنین نکنید این سختی به نهایت مدتش خواهد رسید.
بحارالانوار جلد ۵۲ صفحه ۱۳۱
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
✅ #ریست_بزرگ ، داستان چیست ؟
✅ گلوبالیست ها (یهودیان) به پایان کار خودشون نزدیک شدند برای همین به تلاطم افتادند و قصد دارن زندگی مردم رو مختل کنند تا به هدف بزرگی که دارند برسند
این مختل کردن زندگی مردم اسمش #ریست_بزرگ میباشد
قصد دارند با ایجاد یک تاریکی موقت و کوتاه ، قطع اینترنت موقت و کوتاه و ایجاد یک قحطی مصنوعی موقت این طرح رو استارت بزنند.
✅ حالا هدفشون از این کار چیه ؟
بعد از این کار زندگی مردم مختل میشه و یه بهم ریختگی سراسری رخ خواهد داد و مردم به شدت احساس نیاز به یک منجی و نجات دهنده میکنند و اون زمان هست که #منجی_دروغین رونمایی میشود.
همانطور که قبلا در مطالب کانال گفته بودیم #منجی_دروغین بعد از یکسری بهم ریختگی های بزرگ ازش رونمایی میشود
که اسم این بهم ریختگی ها #ریست_بزرگ گذاشته شده است.
✅ از دل هم بهم ریختگی ها هم یکسری اتفاقات بروز میکند مثل تخریب قدس و ساخت معبد سلیمان ، مثل لشگرکشی های بزرگ به مناطق مختلف برای آغاز یکسری جنگ ها و برنامه های دیگه که تو وقت مناسبش حتما توضیح میدیم در موردش در کانال.
✅ تمام این کارها دست و پا زدن های آخر شیاطین برای سیطره بر انسان و دنیا میباشد ، نکته ای که بابد بهش اشاره کنیم اینه که هیچ دلیل و تضمین صددرصدی که بگیم حتما همه این موارد رخ خواهد داد وجود ندارد و شیطان هیچ زمانی به خواسته خود نخواهد رسید هدف ما از بازگو کردن این موارد افزایش اطلاعات شما مخاطبین گرامی میباشد و برای در جریان قرار گرفتن شما عزیزان از مسائل روز دنیا
پس به هیچ عنوان انگیزه و امید خودتون رو از دست ندید و صرفا به چشم افزایش اطلاعات به مطالب نگاه کنید
هر اتفاقی بخواد رخ بده حتما فورا بهش اشاره میکنیم و در کنار شما عزیزان خواهیم بود.
زندگی عادی خودتون رو انجام بدید و برای ظهور امام زمان فعالیت کنید
بهترین عمل ها هم گناه نکردن ، نماز اول وقت و شناخت اون حضرت به مردم میباشد.
به راحتی در کنار هم از این پیچ سرنوشت ساز عبور خواهیم کرد.
✅ منظور از زلزله ، زلزله طبیعی نیست منظور تغییرات بزرگ در عالم میباشد
✅ ریست بزرگ از سال ۲۰۱۲ شروع شده و هر چقدرم تاریخ جدید اعلام کنند همگی دروغ و جو بیخودی هستش
کوله نجات و این حرفای مضخرفم بریزید دور
✅ زامبی یکی از سنگین ترین برنامه های گلوبالیستی هست که اولا احتمالا رخ دادنش خیلی کم هست چون پروژه سنگین و غیرقابل کنترلی هستش دوما زامبی اینی که تو فیلما نشون میدن رو قرار نیست اجرا کنند و یه چیزی خیلی سطح پایین تر از اونه
پس الکی فکرتونو درگیر این مسائل نکنید
✅ قحطی مصنوعی به این معنی که چیزی پیدا نشه برای خوردن , نیست
قحطی مصنوعی قدرت خرید پایین برای یه مدت کوتاهه که الانم در حال تجربه کردنش هستید پس درگیر اینم نشید
✅ آخرین مورد هم اینکه زندگی عادی خودتونو پیش ببرید در کنارش از مسائل و اتفاقات روز دنیا با خبر باشید ولی تحت تاثیر هرچیزی قرار نگیرید و زندگیتونو تعطیل نکنید و ناامیدم نشید چون نتیجه تمام این سختی ها یک آرامش دائمی میباشد
یادتونم نره رسانه فقط برای تحت کنترل قرار دادن شما و بازی دادن شماست.
امام زمان رو هم فراموش نکنید در حد حرف زدن هم شده اطرافیانتونو اشنا کنید باهاش.
شما در حال ورود به عصر جدیدی هستید پس خودتونو نبازید و نترسید
چون هرکسی که الان هست برگزیده شده کافیه بخواد و بیدار باشه
بقیش رو هم میگذرونه و وارد عصر جدید خواهد شد.
⭕️ هرج و مرج و آشوب جهانی در آستانه ظهور
✡ یکی از اهداف گلوبالیست ها در برنامه نظم نوین جهانی، ایجاد هرج و مرج، اختلاف و به جان هم انداختن مردم است، تا در این بی نظمی، یک نظم بیرون بکشند و از منجی دروغین خود رونمایی کنند؛ همینطور یکی از علائم آخرالزمانی و از نشانههای نزدیکی قیام امام زمان علیهالسلام نیز فتنه و آشوب، ناامنی و اضطراب همگانی است:
💚 پیامبر صلی الله علیه و آله:
مهدی این امّت از ماست؛ در وقتی که دنیا هرج و مرج شود، آشوبها ظاهر گردد، راهها بسته شود، مردم به بعضی ديگر هجوم آورند و یکدیگر را غارت کنند؛ در آن موقع خداوند مهدی ما را که نهمین (امام) از نسل حسین علیهالسلام است میفرستد تا دژهای گمراهی و دلهای مهر شده را بگشاید.
💜 امام باقر علیه السلام:
...و در حالشان دگرگونى پيدا شده تا جايى كه آرزوكننده از شدّت آنچه از جنون و هاری مردم و خوردن بعضی توسط بعضی میبیند، صبح و شام آرزوی مرگ میکند..!
💖 حضرت مهدی علیه السلام:
نشانهٔ ظهور من این است که هرج و مرج و فتنهها (اختلافات) زیاد میشود...
📘بحارالأنوار، ج۵۲، ص۲۶۶
📘غیبت نعمانی، ص۲۳۴
📘غیبت طوسی، ص ۲۹۹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت38
راحیل🧕🏻
خانه که رسیدم، مامان بادیدنم با لبخند سلام کردو گفت:
–شام حاضره لباست رو عوض کن و بیا.
از این که زودتر از من سلام کرده بود با خجالت گفتم:
–گرسنه نیستم مامان جان.
لبخند مامان جمع شد.
–سعیده امده.
به اتاق رفتم دیدم سعیده و اسرا درحال پچ پچ کردن هستند، با دیدن من لبخند زورکی زدند و سلام کردند.
چادرم را از پشت دری اتاق آویزون کردم و گفتم:
–علیک السلام.
اسراگفت:
– من میرم کمک مامان.
سعیده هم تبسمی کردو گفت:
– چه خبر راحیلی؟
همانطور که مانتوام را آویزان می کردم گفتم:
–این ورا؟
ــ تو که جواب تلفن نمیدی امدم ببینم چه کردی؟
ــ چیو؟
چشمکی زدو گفت:
– عاشق خوش تیپ رو دیگه.
آهی کشیدم و گفتم:
–ردش کردم، تموم شد.
باتعجب گفت:
–باز دیونه بازی راه انداختی؟ برای چی آخه؟
از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:
–دیونه ها که واسه کارهاشون دلیل ندارند.
ــ وای راحیل حیف بود، بعد لبخندی زدوباشیطنت ادامه داد:
–حداقل من رو بهش معرفی می کردی.
برس را برداشتم، همانطور که موهایم را بُرس می کشیدم گفتم:
– اتفاقا فکر کنم باهم خیلی تفاهم داشته باشید.
کنارم روی تخت نشست.
–بزار برات ببافم.
بعد آهی کشید.
– راحیل واقعا خیلی به هم میومدید آخه. تازه اون بی حجابی تو رو ببینه با این موهای خرمن، خر من، که سر به بیابون میزاره. فرق با حجاب و بی حجابت زمین تا آسمونه. شروع به بافتن موهایم کرد.
–یعنی اونم بی خیال شدو خیلی منطقی برخورد کرد؟
با حرفهایش بغض امد دوباره چسبید بیخ گلویم، به زور پایین فرستادمش و گفتم:
–بالاخره باید کنار بیاد دیگه.
اصلا میل به غذا نداشتم ولی باید می خوردم نباید تابلو بازی درمیاوردم. به زور چند قاشق خوردم و با شستن ظرف ها خودم را مشغول نشان دادم تا از نگاه های سنگین مامان نجات پیدا کنم.
موقع خواب به اصرار مامان سعیده روی تخت من خوابید و منم به اتاق مامان رفتم.
می دانستم مامان می خواهد حرف بزند. پس اعتراضی نکردم. مامان جایم را کنار خودش انداخت.
وقتی دراز کشیدیم گفت:
–فردا آخرین روزیه که میری پیش آقای معصومی، می خوای واسه پس فردا برنامه بزاریم بریم بیرون؟
آهی کشیدم.
– نه مامان حوصله ندارم.
مامان سرش را برگرداند به طرفم و گفت:
– اگه از رد کردن اون پسره پشیمونی هنوزم دیر نشده، می تونی...
ــ نه مامان چرا باید پشیمون باشم؟ بااین حرفم بغض تیرشدتوی گلویم واحساس خفگی کردم باید بیرون می ریختمش تانفس بکشم. اشکهایم باعث شدازمامان خجالت بکشم.
مامان سرم را در سینهاش فشرد، چه عطریست این عطرگل رازقی، هرجاکه استشمامش کنی بوی مادرمیدهد.
–می دونم، خیلی سخته، باید تحمل کنی دخترم. خودت خواستی.
ــ خودم خواستم چون کار درست اینه، ولی راهش رو نمی دونم مامان، چطوری تحمل کنم؟
مامان سرم رااز خودش جدا کرد.
– راهش اینه که نبینیش، وقتی به عشق پرو بال ندی کمکم با گذشت زمان فرو کش می کنه، حداقل اینقدر آزارت نمی ده.
عشق مثل یه جانور گرسنه می مونه، خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی به هم، وچشم به چشم هم دوختنه...
سعی کن هیچ کدوم رو انجام ندی.
تعجب زیادم باعث شد گریه ام بند بیاید، خیلی دلم می خواست از مامان بپرسم که آیا او هم عشق را تجربه کرده یانه؟ ولی حیا مانع شد، خیلی حرفه ایی حرف می زد.
ــ ولی مامان تا آخر ترم خیلی مونده ناخواسته هم رو می بینیم سر کلاس.
ــ خب برو ردیف اول بشین که جز استاد کسی رو نبینی، بعدشم چشم هات رو بیشتر کنترل کن. بعد از تموم شدن کلاس فوری برو بیرون که بهش مهلت حرف یا دیدار ندی. خودتم باید بیشتر از این مشغول کنی. مثلا میگم بریم بیرون چرا نمیای؟ اصلا میریم امام زاده، اونجا می تونی خودت رو سبک کنی، یا واسه خودت یه برنامه، کلاسی چیزی بزار...
ــ بلند شدم سر جام نشستم.
– می گم مامان کاش آقای معصومی نمی گفت اونجا دیگه نرم، آخه حداقل تا وقتی با ریحانه هستم سرم گرمه.
مامان هم بلند شد نشست.
– آخه اونجا رفتنتم درست نیست دخترم. همون بهتر که تموم شد.
به حالت اعتراض گفتم:
– ولی آقای معصومی اونطوری نیست، خیلی...
حرفم را قطع کردوگفت:
–می دونم ولی به هر حال نامحرمه، کار عاقلانه ایی نیست. اگر همون موقع قبل از این که باهاش قراردادببندی بهم می گفتی، نمیزاشتم بری اونجا کار کنی.
– به ریحانه عادت کردم، آخه چطوری نبینمش.
ــ خوب هفته ایی یک بار برو ببینش، ولی وقتی پدرش خونه نیست. وقتی بچه پیش عمشه. راحیل صبور باش.
ناخواسته یاد این شعر کرمانی افتادم.
"دوای درد جدایی کجا به صبر توان کرد
بیار شربت وصل ار طبیب درد فراقی"
دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم و به مادرم شب بخیر گفتم و سعی کردم بخوابم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت 39
با صدای اذان گوشیام، از خواب بیدار شدم، مامان نبود.
رفتم وضو بگیرم دیدم در سالن، نماز می خواند، مامان نیم ساعت قبل از اذان بلند میشد. من همیشه به او غبطه می خوردم.
وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از خواندن نماز، سرم را روی مهر گذاشتم و با خدا حرف زدم.
ازخدا خواستم کمکم کند تا فراموشش کنم و از این امتحان سخت سربلند بیرون بیایم.
بعدخواستم بخوابم ولی فکرو خیال اجازه ی خواب را به من نداد، بلند شدم چند صفحه قرآن خواندم و بعد درسهای دانشگاه را مرورکردم، چشمم که به جزوه ی تاریخ تحلیلی افتاد ناخداگاه اشکهایم روی جزوه ریخت. گاهی خودم هم از کارهای خودم تعجب می کنم. نمیدانم عشق با همه این کار را می کند یا من ضعیف هستم. حالا شانس آورده ام افکار و بعضی رفتارهایش را نمی پسندم، اگر همهی رفتارش باب میلم بود چکار می کردم.
سعی کردم فکرم را متمرکز درسم کنم. باصدای مادرم که می گفت بیا صبحانه بخور، کتاب و جزوه ام را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم.
ــ مامان جان چیزی از گلوم پایین نمیره، میرم بچه هارو صدا کنم.
داخل اتاق که شدم با پرت شدن بالشت به طرفم گیج شدم، خم شدم بالشت را از روی زمین بردارم که دومی به طرفم پرت شد و صدای خنده ی اسرا و سعیده همه جا را برداشت.
بالشت دوم را هم برداشتم و روی تخت انداختم وگفتم:
– شانس آوردین حوصله ندارم وگرنه حسابتون رو می رسیدم.
بیایید صبحونه بخورید.
اسرا بی حرف رفت، سعیده بغلم کرد وگفت:
– چرا اینطوری شدی راحیل؟ کی میشه مثل قبل بشی؟
دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:
– برام دعا کن.
با صدای بغض آلودی گفت:
–انشاالله همه چی درست میشه.
موقع پوشیدن کفش هایم مامان لقمه ایی دستم داد.
–حداقل اینو بخور ضعف نکنی.
ــ ممنونم مامان جان.
مامان کمی مِن ومِن کردوگفت:
–راحیلم غمت رو پشت لبخند و خنده ی مصنوعیت قایم کن، بخصوص توی دانشگاه. با دوستهات باش و بگو بخندکن. اینجوری واسه هر دوتاتون بهتره.
جلو رفتم، بوسیدمش و گفتم:
–چشم.
سعیده جلو در امد.
–صبر کن تا یه جا می رسونمت.
نگاه معنی داری به پالتو کرم رنگ بالای زانویش انداختم و گفتم:
– نه اصلا، خودم برم راحت ترم.
نگاهم را دنبال کردو گفت:
–الان میام، بعد از چند دقیقه امد و گفت:
–بریم، حل شد.
دیدم زیر پالتو یک مانتو زیر زانو پوشیده و دکمه های پالتواش را هم باز گذاشته.با تعجب اشاره به مانتواش کردم.
– چقدر آشناست.
خندید و گفت:
–مال خودته دیگه، برات میارم بعدا. حالا بریم؟
اونقدر گرم حرف شدیم که دیدم جلو در دانشگاه هستیم.
ــ وای سعیده ما کی رسیدیم. ببخشید این همه راه...
همانطور که ماشینش را پارک می کرد، حرفم را بریدو گفت:
– بی خیال بابا. خودم خواستم برسونمت.
فقط راحیل این که گفتی، اون پسره آرش برگشته به تو گفته هر جور که تو بخوای من اونجوری میشم، نمی فهمم چرا بازم قبول نمیکنی؟
لبخندی زدم.
– یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟
ــ باشه بگو.
ــ ببین صبح خواستیم بیاییم، تو چی پوشیده بودی؟ بعد به خاطر من رفتی مانتو پوشیدی. یعنی اگه من نبودم یا روزایی که نیستم تو همونجوری میری بیرون. تازه می دونم امروز به خاطر من فقط رژ زدی و زیاد آرایش نکردی.
من اینو نمی خوام. به خاطر من نمی خوام باشه. می خوام به خاطر خدا باشه، همه جا باشه. خودش باشه. با فکر خودش راحت زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره. مثل من که از پوششم لذت می برم چون خودم قبولش کردم و دلیلش رو فهمیدم.
سعیده هر کسی باید خودش از زندگیش راضی باشه با فکرخودش وگرنه خسته میشه، زده میشه. باید هر کسی خودش بخوادو دنبالش بره، زورکی و اجباری دردرازمدت باعث تنفر میشه.
حرف یه عمر زندگیه، یه روز دو روز نیست...
همانطور که حرف می زدم دیدم نگاه سعیده به رو برو میخکوب شد.
نگاهش را دنبال کردم، آرش بود که روبروی ماشین سعیده پارک می کرد. ولی هنوز متوجه ی مانشده بود.
سعیده فوری پیاده شدو امد در طرف من را باز کرد.
–پیاده شو دیگه می خوام تا کلاس همراهیت کنم و عاشق دل خسته رو سیروسیاحت کنم.
از کارش خوشم نیامد ولی حرفی نمی توانستم بزنم چون آرش هم متوجه ما شده بودو به سمتمون می آمد.
آرش با لبخند سلام کرد، خیلی آرام جواب دادم.
ولی سعیده برعکس من بلند و خندان سلام دادو حالش را پرسید.
آرش هم متقابلا لبخند زدو رو به من گفت:
–معرفی نمی کنید؟
چشم غره ایی به سعیده رفتم.
–دختر خالم هستند.
آرش نگاهی به ماشین سعیده انداخت و با تعجب گفت:
– همون دختر خالتون که تصادف ...
نگذاشتم ادامه بدهد.
–بله.
سعیده خنده ایی کردو گفت:
– فکر کنم فقط خواجه حافظ شیرازی قضیه ی تصادف مارو نمی دونه.
اخمی به سعیده کردم و به سمت در ورودی دانشگاه رفتم. سعیده هم بعد از چند قدم همراهی با من وقتی دید اخم هایم باز نمی شود خداحافظی کردو رفت.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
@shalamcheh114
#سلام_امام_زمانـم❤️
سلام آقای من آدینه است ؛
و ما چشم گشوده ایم
در هوای یاد پدرانه ی شما
قلبمان لک زده برای شنیدن صوت
علویتان که در فضای زمین بپیچد
و مثل بهار،
شاخساران خشک بشر را زنده کند
ای کاش باز آیید و حال دل های
بیقرار و شکسته مان را رو به راه کنید
✅ اگر لحظه ای #او در میان ما نبود ، تمام جهان هستی در کمتر از چند ثانیه نابود میشد
همین که هنوزم هستیم به برکت وجود اوست
پس هیچ چیز مهم تر از #او و کار برای #او نیست
امروزه امر ظهور و منجی الویت اصلی تمام انسان های روی کره زمین باید باشه ، چرا که زمانی که او حاضر شود ، تمام مشکلات عالم به پایان میرسد
او پایان دهنده تمام ظلم ها و مشکلات بشر میباشد
آگاه باشید که راه نجات فقط و فقط #اوست
✅ متاسفم برای تک تک افرادی که نبود #امام_زمان براشون عادی شده ، از خواص تا عوام ...
باید خون گریه کنید از این جهالت
✅ برای ظهور امام زمان نیازی به کشتار و عذاب و علائم ترسناک نیست
بی اهمیتی نسبت به ظهور و فراموش کردن امام زمان باعث ایجاد عذاب و بدبختی میشه
✅ ظهور ابتدا با رشد عقلی در جوامع انسانی و افزایش آگاهی مردم شکل میگیره و بعد تبدیل به ظهور جسمی انسان کامل خواهد شد
یعنی بیان ساده ترش اینه برای ظهور نیاز به آگاهی و رشد ذهنی مردم میباشد.
ظهور یک عمل است ،
عمل یعنی تلاش و یادگیری و یاد دادن ...
✅ امر ظهور و احادیث مربوط به ظهور نباید این حس رو تو مردم یا منتظرین به وجود بیاره که ، صرفا با نشستن و صرف اینکه دعا کنند و یک نفر یهو بیاد همه چیز رو درست کنه.
این تفکر کاملا غلط میباشد
قضیه دقیقا برعکس هستش یعنی حرکت و عمل یک منتظر هست که منجر به وقوع ظهور میشود
✅ مردم از همه طرف تحت شدیدترین بمباران رسانه ای هستند
تمام ذهنشون پر شده از مطالب بی اهمیتی که تاثیری تو زندگی فعلیشون و رشد و آگاهیشون نداره
افرادی که ادعای کار در مسیر حق و آگاهی دارند ، نباید مثل رسانه های دشمن با مطالب فاقد اهمیت ذهن مردم رو اِشغال کنند ، این کار دقیقا چیزی که شیاطین میخوان ، که مردم وقتشون و ذهنشون هدر بره پای مطلبی که نه قابلیت اثبات صددرصدی داره نه اصلا اثباتش سودی برای مردم داره
بسیاری از مطالبی که الان میبینید بولد شده تو رسانه ها کار شیاطین عالم میباشد !
مخصوصا موضوعاتی که جنبه مذهبی داره و افراد مذهبی رو حساس میکنه
دشمن این روزا همه کار میکنه که شما سمت اصل کاری یعنی امام مهدی نری ، سرتو همه جا گرم میکنه
فکر نکنید که مسائلی بولد میکنه که از مذهب دور بشید نه ، اتفاقا مسائلی بولد میکنه که ظاهر مذهبی دارند و به راحتی مردم گول میخورند ، مثلا تعریف از امام علی بولد میکنه تا ذهن ها درگیرش بشه و امام مهدی فراموش بشه
مثلا زمین تخت و گرد بولد میکنه تا امام مهدی فراموش بشه
مثلا فلان شخص تو تاریخ کی میتونه باشه رو بولد میکنه تا امام مهدی فراموش بشه
چون میدونه اگه مردم برن سمت امام مهدی کار شیاطین تمومه
پس با مسائل پوچ شمارو درگیر میکنه تا سمت اصل کاری نرید
این کار و ترفند دشمنه ، خواهشا خواهشا بچه های حق طلبی که دارند زحمت میکشن و در پی افزایش آگاهی مردم هستند گول این بازی ها رو نخورند ، بخاطر اینکه چارتا پست بیشتر بزارند و چارتا ویو و فالور و ممبر جذب کنند هر پستی بی اهمیتی رو پخش نکنند و ذهن مردم رو اِشغال نکنند
بخدا هفته ای یکبار پست بذارید ولی در مورد امام زمان باشه و مردم روشن کنه تو این زمینه ، از روزی هزارتا پست بی اهمیت بهتره
برای مردم مهم نیست هزار سال پیش فلان اتفاق چرا افتاده
یا هزار سال پیش طرف چه شکلی بوده
برای مردم آگاهی در مورد آینده و اتفاقاتش و ظهور مهمه
اینه که مردم رشد میده و باعث میشه کار مفیدی برای ظهور انجام بدند.
✅ تاریخ همیشه در حال تکرار میباشد و این کاملا واضح و مشخص میباشد
بیماری » واکسن » قحطی مصنوعی » جنگ جهانی !
تمام این اتفاقات هدفی جز کاهش جمعیت نداره
کاهش جمعیت برای بهتر اجرا کردن نظم نوین جهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 کلیپ صوتی: « بهترین شیوه ارتباط با امام زمان علیهالسلام!»
سؤال: بهترین شیوه ارتباط با امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف در این عصر چیست؟
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
به دفتر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف عمل کردن. اطاعت او کردن!
کأنه میبیند،[البته] کأنه ندارد؛ یقینا میبیند.
این صحبتی که بنده میکنم با شما، امام زمان جلوتر از شما میشنود، شما با بنده صحبت میکنید، امام زمان جلوتر از بنده [میشنود کلام شمار را. چراکه] «عین الله الناظره و اذنه الواعیه؛ چشم بینای خدا و گوش شنوای او» [است].
سؤال: یعنی همین [که] به دستوراتشان عمل کنیم کافی است برای ارتباط؟ دعایی، یادی برایشان [نیاز نیست]؟
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
بالاترین دعا طاعتش است.
سؤال: از کجا بدانیم امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف از ما راضی است؟
حضرت آیتالله بهجت:
دفترش را ملاحظه میکنید، تطبیق میکنید، عمل شما را با دفتر امام زمان، [منظور] دفتر شرع است. هر چیزی را شما دفتر شرع میدانید، مجتهد؛ مقلد و محتاط [در انجام تکلیف] اینها با هم فرق دارند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت 40
آرش به من نزدیک شدو گفت:
–چقدر برام عجیبه ظاهر دختر خالتون. اصلا شبیه شما نیست. وقتی سکوت من را دید ادامه داد:
– جالب تر این که، خوبه به اون ایراد نمی گیرید ولی به من...
با اخم نگاهش کردم.
– مگه می خوام باهاش ازدواج کنم؟
در ضمن من از شما ایرادی نگرفتم. شما دلیل پرسیدید منم فقط دلیل رد کردن خواستگاریتون رو گفتم.
کارهای دیگران به من ربطی نداره. تو این دوره و زمونه دیگه همه می دونند خوب چیه بد چیه نیازی به گفتن نیست.
بدون این که منتظر جواب باشم پا تند کردم و خودم را به کلاس رساندم و ردیف اول کلاس جایی برای خودم پیدا کردم و نشستم.
نمی دانم چرا دقیقا وقتی می خواهی یکی را نگاه نکنی جلو راهت سبز میشود.
از صدای حرف زدنش فهمیدم که آمد. خیلی خودم را کنترل کردم که سرم را بلند نکنم.
وقتی ردیف اول رسید، ایستاد، نمیدانم به من نگاه می کرد یا دنبال جایی برای نشستن بود. شایدهم عصبانی شده بودجا عوض کردهام. به خاطر ماه اسفند کلاس خلوت بود برای همین صندلی خالی کم نبود. دیگر کنترل چشم هایم با خودم نبود، نبرد سختی را شروع کرده بودم.
برای این که پیروز این نبرد باشم گوشیام رااز کیفم درآوردم و وارد یکی از کانالهای مورد علاقه ام شدم و حواس چشم هایم راپرت کردم.
بالاخره آرش رفت و جای قبلیاش پیش دوستش سعید نشست، این رااز صدای سعید که صدایش کرد فهمیدم.
کلاس های بعدیام با آرش نبود، بعد از دانشگاه فوری تاکسی گرفتم تا یک وقت آرش را نبینم.
با آقای معصومی با هم رسیدیم، اوهم از سرکارش می آمد، به کارقبلیاش برگشته بود.
وارد خانه که شدیم زهرا خانم با دیدن ما لبخند گشادی زدو بچه را به من سپردو رفت.
ریحانه را به اتاقش بردم. بعداز سر کردن چادر رنگیام، کلی اسباب بازی ریختم
جلوی ریحانه تا بازی کند، خودم هم بااو همراهی می کردم ولی فکرم پیشش نبود، مدام فکر آرش بودم، کاش میشد که بشود.
چقدر دل کندن سخت است.
بعد از یک ساعت سرگرم کردن ریحانه بهانه جوییش شروع شد.
به آشپزخانه رفتم تا غذایی برای ریحانه آماده کنم. چند ظرف کثیف در سینک بود. گاز هم باید تمیز می شد.
بعد از این که غذای ریحانه را دادم، آشپز خانه را مرتب کردم. ظرف هارا می شستم که با صدای آقای معصومی که قربون صدقه ی دحترش می رفت برگشتم. نگاههامان در هم تلاقی شد.
ریحانه را روی صندلی میز ناهار خوری نشاندوگفت:
– امروز من و ریحانه براتون برنامه داریم.
ــ چه برنامه ایی؟
ــ شما حاضر شید بریم، خودتون متوجه می شید.
– آخه کجا؟ من نباید بدونم؟
ــ چون امروز آخرین روزیه که اینجایید، می خوام بهتون خوش بگذره. بزارید به حساب تشکر.الانم اونا رو نشورید، بیشتر از این شرمنده ام نکنید.قراربود فقط مواظب ریحانه باشید. ولی شما همه ی کارهاروبی توقع انجام می دید.
به خاطر همه ی لطف هایی که در حق ما کردید ممنونم.
از تعریفش خجالت کشیدم و آخرین بشقاب را هم در آب چکان گذاشتم و گفتم:
–من که کاری نکردم، الان آماده میشم.
ــ وسایلاتونم بردارید چون از اونجا می رسونمتون خونتون.
بعد از این که آماده شدم پوشک ریحانه را هم عوض کردم و وسایلش را داخل ساکش گذاشتم.
وقتی سوار ماشین شدیم آقای معصومی، ریحانه را داخل صندلی بچه، که روی صندلی عقب ماشین بسته بود گذاشت.
ماشین را روشن کرد و خیلی مسلط رانندگی کرد. به خاطر اتومات بودن ماشین فقط به پای راستش نیاز داشت، واین خیالم را راحت کرد که بالاخره به زندگی عادی برگشته است.
اولش موزه رفتیم،موزه دفاع مقدس.
تاحالا موزه نرفته بودم، برایم خیلی جالب بود. آقای معصومی در مورد عملیاتها و شهدایی که عکس و اسمشان آنجا بودگاهی توضیح می داد، اونقدرمسلط بودکه ناخوداگاه پرسیدم:
–شماجنگ رفتید؟
عمیق نگاهم کرد.
–نه، سنم کم بودبرای رفتن.
نگاهش راپدرانه برداشت کردم و قدوهیکلش روازنظرگذراندم وگفتم:
–شک ندارم اگه شما میرفتیدجنگ هشت سال طول نمی کشید.
خندیدوپرسید؟
چطور؟
–خب اونقدرقوی هستید که همه رو درجا می کشتید.
فقط خندید، بلندوطولانی. تو این مدت که خانه اش بودم ندیده بودم اینطور بخندد، چقدرخنده به صورتش می آمد. به خصوص باآن دندانهای سفیدویک دستش. حتماقبلا آدم شادی بوده ومن وسعیده بابلایی که سرخودش ودخترش آوردیم، شادی راازشان گرفتیم. ما باعث شدیم ریحانه یتیم بشود وحسرت محبت مادرش به دلش بماند.
بااین فکرها غم صورتم راگرفت، آنقدرکه بغض کردم. آقای معصومی دوباره می خواست برایم از آزادی شهرخرمشهربگوید، ولی همین که بغضم رادیدپرسید:
–اگه ناراحت میشیدبریم؟
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت41
سرم رابه علامت منفی تکان دادم وزل زدم به روبرویم، که یک تندیس، از شهیدی بود که پا نداشت، نمی دانم چرافکرکردم ماهم مثل عراقیها پای آقای معصومی راناقص کردیم. بعدنگاهی به پایش انداختم وتوی دلم خداروشکرکردم که دیگر می تواند راه برود وهمه چیز تمام شده است.
بابای ریحانه باتعجب نگاهم کردوریحانه رااز بغلش پایین آوردو ودستش راگرفت وگفت:
–ریحانه خانم دیگه بایدبریم پارک. ریحانه پای پدرش را بغل کردو چندبارکلمه ی بغل راتکرارکرد. همین که خم شدم از پدرش جدایش کنم وبغلش کنم، زودتراز من آقای معصومی به آغوش گرفتش.
–شماخسته شدید، اجازه بدیدیه کم هم من بغلش کنم.
بااخم ریزی که بین دوابرویش نشست نگاهم کردوگفت:
–دیگه میریم، بقیه اش بمونه واسه وقتی که حالتون خوب شد.
می خواستم مخالفت کنم وبگویم، ناراحتیم ازدست خودم است نه اینجا، ولی نگفتم و سربه زیردنبالش راه افتادم.
باصدای اذان جلوی یک مسجدپارک کردو رفتیم نماز خواندیم وبعدش هم پارک، ریحانه کلی با پدرش بازی کرد. من هم روی نیمکت نگاهشان می کردم و به این فکر می کردم که چقدرخوشبخته کسی که همسر آقای معصومی بشود. زندگی را از تمام ابعادش نگاه می کند. صدای آقای معصومی من را از افکارم بیرون آورد.
ــ بریم؟
سوالی نگاهش کردم و گفتم:
– کجا؟
ــ بریم شام بخوریم.
ــ نه دیگه زحمت نمیدم اگه منو برسونید ممنون میشم.
ــ نگاه غمگینی بهم انداخت و گفت:
–یعنی اینقدر عجله دارید از دست ما خلاص بشید؟
ــ نه اصلا.فقط نخواستم...
حرفم را برید و گفت:
–باشما بودن جزءبهترین ساعات زندگی ماست، بعد رویش را کرد طرف ریحانه و گفت:
– مگه نه دخترم؟
از حرفش سرخ شدم وفقط لبخند زدم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸