🖤🌷 تقدیم به مادر سادات سلام الله علیها
#شهادت_حضرت_زهرا_س
یک خزان آتش
........................
دید در آیینه ی زهرا و پیغمبر، منَش را
مرد می میرد ببیند لحظه ای غمگین، زنش را
زن نبود این زن که جان بود و جهانش، نردبانش...
تا بچیند شب به شب، آن چشم های روشنش را
رد شد از تقویم عمرِ فاطمه، هجده بهار و
یک خزان آتش، بپا شد تا بدزدد گلشنش را
دستِ سنگینِ غلاف و تازیانه، سر رسیدند
تا به چشم خود ببینند از قضا... افتادنش را
آنقدَر در آسمان ها آبرودار است او که
دستِ آتش آمده محکم گرفته دامنش را
مردِ دریادل جلو آمد ولی صبرش جلوتر
موجِ طوفان با خودش بُرد آشیان و مأمنش را
آنچه زهرا دید و فهمید از درِ آتش گرفته
ما توان داریم آیا در حد یک سوزنش را...!؟
چند روزی می شود آهش پر از امّن یجیب است
او که حتی لحظه ای، نفرین نکرده دشمنش را
کاش دستانش نیفتد تا قنوتش سبز باشد
او که از درد تبر، پایین گرفته گردنش را
سرفه ها برده امانش را وگرنه می شنیدند
اهلِ خانه باز هم شبْ گریه ها و جوشنش را
قبر او پنهان شده در بین چندین صورت قبر
تا مبادا دومی از خاک بردارد تنش را
مربع
سال ها بعد از غروبش، یوسفش از چاه آمد
تا برای بار آخر، بو کند پیراهنش را
#محمد_عابدی
قم المقدسه
👌🌷 تقدیم به آنها که مردانه روی پای خود ایستادند و دیوارها را در حسرت کمک به خود گذاشتند
🌺🙏 به مناسبت ۱۲ آذر روز معلولین
ترحم
..................
یک عمر سهمم از نگاه دیگران، تنها ترحم بود
مُردم هزاران بار، دردم حرف مردم بود و مردم بود
هر کس مرا دید از دلش آهی کشید و آسمان را دید
کار من اما بعدِ گریه از درون، تنها تبسم بود
شکر خدا کردند آنها که گذشتند از کنارم سرد
من گرم این بودم ولی... از صبح، این... این بار چندم بود!
آتش زدند اندیشه و آمالِ امثال مرا با حرف
خاکستر از من ساختند اما هنوز انبوهِ هیزم بود
باور نمی کردند این بی دست و پا باور کند خود را
آینده ام روشن تر از این مردمِ غرق توهم بود
گفتند مسئولین: شماها برکت مایید معلولین!
ایمان من در کوچه و پس کوچه ی شهرِ ریا گم بود
من را خیابان ها دقیقا می شناسند از روی چهره
دیوانه ای را که تمام روز با خود در تکلم بود
دیدم کسی را که خودم بود و من او بودم؛ نمی دانم -
او هم شبیه من چنین آشفته حال و در تلاطم بود!؟
بیزارم از این صندلیِ چرخداری که حسادت کرد
دستم به جای دستِ آنکه دوستش دارم به اهرم بود
بعد از همان روزی که خورشیدم نگاهش را گرفت از من
غم، شب به شب همخواب من شد؛ زندگی سوءتفاهم بود
#محمد_عابدی
قم المقدسه
#معلولیت_محدودیت_نیست
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی خوش سلیقه ام •••
#کانال_اشعار_آیینی
🆔 @Abedi_Aaeini
التماس دعا😭🙏
شعر خوب 👇
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کارِ خانه شدی! خوش سلیقه ام
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جان ِ تازه داد
حتی به پلکهای حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم ، احتیاط کن
فکری به حال و روز بد ِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهل ِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دست ِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
روی ِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گردگیری امروز هم گذشت...
فصل بهارآمد و این سوز هم گذشت....
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری
دست شکسته جانب دستاس می بری
جان ِعلی بگو که تو با این همه تبت
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت
شُستی تن حسین وحسن با کدام دست؟
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی لب ِ پسرت سوخت فاطمه
حرف ازکفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
وحید قاسمی