1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•❲🛵🌻❳•
#خاطره🔏♥️
+ببخشیدمادرجان،ڪجابودیدڪهخبر
شہادتداداشامیروبہتوندادن؟!
.
-خونہخودمبودماومدنگفتنامیر تیرخوردهزخمیه
میریمبیمارستانامادهشدیم
بعدشدیدممسیرخونہمامانمہگفتم
ڪجامیریم؟!
گفتنخونہڪارۍهستتارسیدماونجاتو ماشینانگارمیدونستمفقطگریہمیکردم
رسیدیماونجابعدهنیمسـاعتگفتنبهم..😭🖐🏽
-
🌿⃟🧔🏻¦⇢ #شھیدامیرسلیمانۍ
🌿⃟📿¦⇢ #یادشھیدباذکࢪصلوات
@AbrahimJahad
رفقای آسمانی
اۍدلِپارھپارھام، دیـدناوسـتچـٰارھام! اوستپناھوپشتِمـن؛ تڪیهبراینجھـٰانمڪن:) https://eit
بابڪخیلیایندراوندرزدکہبرهسوریہ
ولیهمازخدمتسربازیشموندهبود
وهمخانوادهاشرضایتکاملنداشتند...
خیلیتلاشکرد...
دیگہاونآخرابہفرماندهکلگفتہبود:
"حتیشدهتوچرخلاستیکقایممیشمومیرمسوریہ،
پسبزاریدبرم!!!"
- #خاطره
https://eitaa.com/AbrahimJahad
🌾 #خاطره
نشسته بود سر سفره، اما لب به برنج نمیزد.
- چرا شروع نمیکنی مادر؟ از دهن افتاد!
- خمس برنجها رو دادین؟
وقتی اطمینان دادم که خمسش را دادهایم، بسمالله گفت و قاشق اول را به دهان برد...
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
🕊 #خاطره
| روایت مسجـــد |
پدر بزرگوار شهیـد :
با آرمان رفته بودیم مسجد.
وقتی بیرون آمدیم، به کسی اشاره کرد و گفت:
اون رفیق منه.
خواست به سمتش برود، اما برگشت.
گفتم: آرمان چرا نرفتی حال و احوال بپرسی؟
گفت: متوجه شدم که همسرش همراهشه؛
هم خودم خجالت میکشم،
هم نمیخوام خانوادهاش معذب بشن...
#آرمان_عزیز✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
🕊 #خاطره
| ببخشید، معذرت میخوام |
یک قضایایی پیش آمده بود در کانون تربیتی. مسئول کانون هم تماس گرفته بود با آرمان:
آقای علیوردی چرا فلان اتفاق افتاد؟
چرا فلان کار نشد؟ چرا فلان مسئله پیش آمد؟
آرمان مثل خیلیها میتوانست گارد بگیرد. تقصیر را بیندازد گردن دیگری. فرار به جلو کند و بگوید اصلا شما چرا خودتان فلان کار را انجام ندادید؟ خلاصه میتوانست مثل خیلی از ما، اشتباهش را نپذیرد و از عذرخواهی شانه خالی کند.
واکنش آرمان اما، هیچکدام از اینها نبود.
فقط یک کلمه گفته بود:
ببخشید، معذرت میخوام.
#آرمان_عزیز 🌱
#شهید_آرمان_علی_وردی