خیال کنید یه گوشه از حرم نشستید با این زاویه دید
و روضه خون داره میخونه...
کارِ جنگ که گره خورد ، یه وقت دیدن از خیمهی امیرالمومنین یکی به دستایِ خود علی بیرون اومد...
سوار بر مرکب رفت گرهی کارِ جنگُ باز کرد برگشت!
همه دارن حیرت انگیز نگاه میکنن ، این کی بود! رفت کار جنگُ برگردوندُ برگشت ..
امیرالمومنین دستشُ گرفت از مرکب پیادش کرد،
روبند و نقابُ از صورتش برداشت همه ناخودآگاه صدا زدن لا حول ولا قوه الا بالله نگاه کردن دیدن قمر بنی هاشمِ ..
اصرار کردن آقا یه بار دیگه آقازاده رو بفرستید میدان جنگش رو ما نگاه کنیم فرمود:اِنّهُ ذُخرُ الحسین این بچه ذخیرۀحسینمِ ..