eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
852 دنبال‌کننده
784 عکس
533 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
مهوا خانم بیا پیوی😁
رضایتی دیگر...
تبادلاتِ‌مذهبی‌آینور🌒:) -جذبت‌با‌بنر‌خوب‌بالای‌۲۴✋ آمارت‌500+ اینفوم : " https://eitaa.com/joinchat/4227793403C5ab5617d81 "
هدایت شده از پنجشنبه
"لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ" وماانسان‌رادررنج‌آفریدیم‌ ... https://eitaa.com/joinchat/1910768247C70570be41c اینجا‌کلی‌اتفاقای‌خوب‌قراره‌بیفته🥲 اینجا‌روح‌و‌روانت‌‌ارامش‌میگیره:))
هدایت شده از پنجشنبه
یه‌نیمچه‌نویسنده‌؛ بیای‌اینجا‌دیگه‌نمیتونی‌دل‌بکنی(((: https://eitaa.com/joinchat/1910768247C70570be41c دیالوگایی‌که‌میزاره‌فقط‌ط‌ط‌ط!🤌👀
عکس نوشته از حرم میخوای؟ بیا پیوی یه شعر در حد دو بیت بگو یا از خودت یا از شاعرا به هر کی قشنگ تر بود بیشتر میدم عکس🥲 @M8888888M
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
🔺مجبور میشه عشقشو عمل کنه! اونم وسطِ جنگ..🥺😍 -دویدم تویِ راه‌رو. پسرِ جوانی بلند بلند فریاد می‌زد و به عربی کمک می‌خواست. سرتاپایش خاکی بود و من بادیدنِ سری که بی‌جان رویِ شانه‌های پسر تکان تکان می‌خورد، دلم لرزید. جلوتر دویدم و داد زدم: ماذاحدَث؟ (چیشده؟) انگار گریه می‌کرد؛ همراهِ ایرانی‌اش شانه‌به‌شانه‌ام ایستاد و با لحنِ نگرانی لب زد: فرمانده‌مونه؛ گلوله خورده. بی‌آنکه نگاهی به صورتِ مجروح بیاندازم،پیراهنِ خونی‌اش را جلوتر کشیدم و بادیدنِ کتفِ خونینِ او، دل و روده‌ام درهم پیچید. سمیر جلویم ایستاد و باهمان لهجه‌ی جنوبی زمزمه کرد: آمبولانسو واسه یه مجروحِ دیگه فرستادیم. دیگه ماشین نداریم. باید همینجا گلوله رو دربیاریم. لب گزیدم. تردید اگر می‌کردم، این فرمانده جان می‌سپرد. بازدمم را عمیق بیرون فرستادم و روبه سمیر، گفتم: باکمکِ همراهاش، ببرینش داخلِ اتاق‌عمل. و دویدم سمتِ راه‌رو.بهداری‌ درتکاپو بود و من نمی‌دانستم زنده‌ماندنِ این فرمانده، چرا تااین حد اهمیت دارد. بااسترس دستانم را ضدعفونی کردم و چفیه را دورِ دهانم بستم. بایک بسم‌الله، داخلِ اتاقِ عمل دویدم و به سمیر گفتم: لباسشو پاره کن. و قدم برداشتم سمتِ پسر جوانی که بی‌جان، مقابلم رویِ تخت چشم بسته بود. بادیدن چهره‌ی آرام گرفته‌اش، تیغ‌جراحی از دستم رها شد و رنگ از رخم پرید. تمامِ تنم لرزید و لب‌هایم با لکنت، نامِ زیبایش را ادا کرد: میــ..میثـاق! می‌خوای‌بدونی‌بقیه‌ش‌چیشد؟ خب‌بکوب‌روپیوستن؛ -اینجا‌خانوم‌عَین‌قصه‌ی‌زندگیِ‌یِ‌زوجِ‌عاشقوروایت‌می‌کنه؛ ازدلِ‌خطِ‌سوریه..🤌🏻❤️‍🩹. https://eitaa.com/joinchat/812253943Ca6b7d6d3c0
همون اولم که به شهادت رسید خیلی مظلوم بود. هیچ کس براش هشتگ نزد. هیچ کس براش شلوغ نکرد. تو سکوت، با یه عده جمعیت با خاک سپردنش و تمام. الانم که سالگردشه بازم هیچی.. چرا؟ مگه جوون نبود؟ مگه امروزی نبود؟ مگه به ناحق کشته نشد؟ چرا هیچ کسی براش کاری نکرد؟ به خودمون بیایم شهید شهیده.. خجالت بکشیم!