بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۴۶
رسول: داداش محمد.
محمد: جان داداش
جونم داداشی؟؟
رسول: محمد من اشتباه کردم....معذرت میخوام.
فقط داداش جون من جون رسول دیگه نزن از این حرفا..
دیگه اینجوری نگو داداشی!
بخدا اصن یجوری میشم وقتی اینجوری(منظورش همون غلط کردم و...) حرف میزنی!
محمد: از حرفاش اول تعجب کردم.
یکم بد لب زدم..
دورت بگردم من!
نمیدونم چی بگم رسول نمیدونم چی بگم داداش.
من اون جوری حرف زدم بد که بهت گفتم ببخشید...
الان تو هم داری معذرت خواهی میکنی و میگی ببخشید که تو (محمد) این حرفا رو زدی!
رسول: هیچی آقا محمد.
فقط..
محمد: یه لحظه وایسا...
یهو میگی داداش..
یهو میگی آقا.....😂
رسول: اومم....
ببخشید اصن نمیدونم چی میگم!
فقط داداش میشه زود تر بریم؟؟
محمد: کجا؟؟
رسول: ازمایشگاه دیگه!
محمد: عهه....
بله که میشه.
ماشین روشن کردم و راه افتادم به سمت ازمایشگاه..
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: داداش یا آقا؟؟ 😂
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۴۷
محمد: بد از رسیدن به ازمایشگاه ماشین رو پارک کردم..
و وارد شدیم..
رو به رسول لب زدم...
تو برو بشین تا من بیام.
به سمت ایستگاه پرستاری رفتم.
پرستار: سلام بفرمایید
محمد: سلام.
راوی: بد کلی حرف زدن محمد با برگه ای که در دست داشت به سمت رسول رفت.
رسول: چیشد؟؟
محمد: هیچی!
ینی گف که فردا بیاین
پاشو رسول.پاشو بریم!
رسول: باشه.
فقط چرا فردا داداش؟؟
محمد: اوم....
دیگه..
رسول داداش بیخیال این شو😂
زود باش بریم سایت که نیم ساعت دیگه جلسه داریم.
رسول: چییییی
محمد چرا الان میگیییی
محمد: اصن حواسم نبوده.
الانم بدو که اگه دیر برسیم هر دومون اخراجیم.
رسول: خب بدووو
محمد: بریم.
فقط نمیشه دوید داداش😂
رسول: محمد شوخیت گرفته؟؟
دیر برسیم اخراجیم برادر!
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: محمد شوخیش گرفته😂
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۴۸
محمد: نه داداش.
بریم....
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
رسول: اوم..ــ.
محمد ینی اقا محمد میشه از این قضیه بچها چیزی ندونن؟؟
محمد: راستش خودمم خواستم همین رو بهت بگم.
فیلا چیزی ندونن بهتره؛
حالا بعدا که همه چی معلوم شد بهشون میگیم.
رسول: اره.
محمد: رسیدیم سایت.
از ماشین پیاده شدیم و وارد سایت شدیم.
نگاهی به ساعت کردم ۳:۱٠ بود
جلسه ساعت ۳:۳٠ بود.
رو به رسول لب زدم برو بشین.
به بچه ها بگو ساعت ۳:۳٠ بیان اتاق اقای عبدی!
رسول: چشم.
محمد: به سمت اتاق اقای عبدی رفتم.
در زدم و وارد اتاق شدم.
سلام اقا.
*سلام.
بشین محمد.
محمد: بفرمایید..
عه...
راستش اقا من رفتم ولی گفتن که فردا برم.
ببخشید....
*خب.
میتونی بری...
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: ببخشید کم هستش
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۴۹
+ببین محمد فیلا در مورد اینکه چرا مرخصی گرفتی اینقدر عجله داشتی چیزی ازت نمی پرسم.
ولی بد جلسه حتما ازت میپرسم!
محمد: چشم آقا
رسول: نگاهی به ساعت کردم۱۵:۲۵ دقیقه بود.
بلند شدم و به سمت بچها رفتم..
دستم رو، روی شونه ی داوود گزاشتم و لب زدم
بچه ها پاشید بریم اتاق اقای عبدی جلسه داریم.
داوود: نمیدونی جلسه برای چی هس؟؟
رسول: اممم...
راستش بگم نه!
پاشید دیگه الان دیر میشه.
ارش سعید فرشید امیر
پاشید دیگه!
ارش: پاشید بچها..
الان رسول هممون رو میکشه😂
رسول: مسخره😏
من میگم بریم که دیر بشه هممون توبیخیم!
داوود سعید فرشید امیر بیاید.
ارش: ناراحت شد امیر؟؟
امیر: ن بابا
ارش: اخه این دفعه دیگه اسمم رو نگفت!
امیر: ن بابا
به سمت اتاق اقای عبدی حرکت کردیم.
در زدیم و وارد شدیم.
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: ایا دعوا در راه است؟؟ 😂✨
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵٠
+بسم الله الرحمان الرحیم
خب ببینید ما از اون موقعی که ساعد رو دستگیر کردیم یه شماره هس که حداقل کم کم تو یه روز ۴٠ بار بهش زنگ میزنه.
و ما تا الان هیچ جوابی بهش ندادیم.
محمد: و اگه همین طور پیش بریم شک میکنن.
و تا الانم هیچ معلوم نیس که شک کردن یا نه!
ما باید یه کاری کنیم.
که اول متوجه بشیم اون شخص کیه!
رسول این رو به تو میسپارم.
رسول: چشم اقا
محمد: و بد از اینکه متوجه شدیم اون شخص کیه...
باید کاری کنیم که با ساعد ارتباط داشته باشه.
اینجوری اگه شک هم کرده باشه...
برطرف میشه.
بچها باید کاملا حواسمون رو جمع کنیم!
نباید کاری کنیم که سوژه اصلی پرونده از دستمون در بره!
قطعا میتونم بگم اون شخص هر کسی باشه شک کنه سوژه از دست میره.
داوود: چرا اقا؟؟
ما سوژمون یکی دیگه است.
و اصن نمیدونیم این کیه!
محمد: خب همین که نمیدونم کیه کارمون رو سخت کرده!
و اینکه از بررسی که داشتیم متوجه شدیم هر شخص ینی سوژه از پرونده با اون یکی سوژه ارتباط داره.
هیچ فرقی ام نمیکنه
سوژه های این پرونده باشه یا پرونده ی قبلی!
مهم اینکه ما نباید بزاریم بفهمن!
داوود: حله فهمیدم
محمد:😑
داوود: با نگاه اقا محمد فهمیدم چی گفتم😂
اوم.....
منظورم اینکه متوجه شدم اقا.
محمد: خوبه
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: حله😂💔
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۱
محمد: خب میتونید برید.
راجب شماره میفرستم رو سیستم برات
رسول: چشم اقا
بلند شدیم و از اتاق بیرون رفتیم
+محمد
محمد: جانم اقا
+میخوام این مسئولیت رو به تو بسپارم.
محمد: اقا چ.چه مسئولیتی؟؟
+وقتی مشخص شد طرف کیه!
تو میری و با ساعد حرف میزنی!
محمد: من؟!
+بله تو.
محمد: چشم اقا.
+خوبه.
محمد خواست بره.....
که صداش کردم.
محمد: جانم اقا.
+مگه قرار نبود بگی چرا مرخصی گرفتی؟؟
محمد: اوم......
اقا راستش.....
(تعریف کل ماجرا)
بخاطر همین بود.
ینی در حقیقت مرخصی گرفتم تا برم آزمایشگاه و.....
+پس این طور.
خب اینکه کاری نداره.
فردا میتونی بری!
البته...
فقط یک ساعت...
هم خودت هم رسول
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن:؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۲
محمد:چشم اقا
اجازه میدید برم؟؟
+بله میتونی بری!
فقط رسول هر کاری کرد به منم بگو.
محمد:چشم اقا اصن بهش میگم هرچی شد اول بیاد به شما بگه.
+خوبه!
میتونی بری دیگه.
محمد:با اجازه اقا
از اتاق اقای عبدی بیرون اومدم...
نگاهی از بالا به بچه ها کردم که یهو صدای رسول و بد هم آرش بلند شد...
سریع به پایین رفتم و با صدایی نسبتا بلند گفتم..
چخبره اینجااا😡
ینی چی صداتون کل سایت رو برداشته!
من نمیفهمم شما ها کار ندارید؟؟
ینی چی اخههه!
از اتاق اومدید بیرون شروع کردید دعوا کردن!!😠
رسول:از اتاق اقای عبدی بیرون اومدیم...
هر کدوم به سر میزمون رفتیم...
نگاهی به آرش کردم داشت با سعید حرف میزد....
از بین حرفاش یه رسول شنیدم...😡
من که بدم میومد کسی پشت سرم حرف بزنه بلند شدم..
به سمتش رفتم و دستم رو روی میز سعید گزاشتم و لب زدم...
رسول چی اقا ارش؟؟
ارش:ببین سعید من بدم میاد از اینکه کسی باهام بد رفتاری کنه!!
همین رسول....
می خواستم ادامه ی حرفم رو بزنم که ...
صدای رسول رو شنیدم..
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن"دعوااا😂😈
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۳
ارش: ج.جانم.
رسول: داشتی چی میگفتی؟؟
ارش: م.من داشتم با سعید حرف میزدم..
رسول: اره..
ببین من اگه حرفتم نمیشنیدم...
از نوع حرف زدنت معلوم بود اقا ارش..
فقط بگو داشتی در موردم چی میگفتیی؟؟
ارش: هیچی نگفتم من!
رسول: ارش؛
حرف میزنی یا نههه!!
چی داشتییی میگفتیی در موردمم.
بگم همه ی حرفاتو شنیدم نه.
فقط رسول رو شنیدم.
خودت میگی چی گفتی یا خودم بفهمم؟؟
ارش: میگم من در موردت هیچی نگفتممم!
رسول: نمیگی نه؟؟
سعید تو میگی یا برم سراغ دوربین ها.
ارش: رسول دنبال چی میگردی؟؟
رسول: 😏😏
سعید نمیخوای بگی؟؟
میدونی که نگی ناراحت میشم..
سعید: اوم..
من چی بگم الان؟؟
اره رسول جان...
اره داداش ...
در مورد تو بود..
ولی چیز خواستی نگفت.
رسول: نگاهی نفرت امیز به ارش کردم. ـ
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: دعوای سختی در راه....
بنظرتون هس یا نه؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۴
ارش: چته؟؟
مگه الکی میگفتم؟؟
الکی الکی با همه دعوا میکنی..
الکی...
اصن چرا؟؟
تو کی کار میکنی هاا؟؟
تو کی...
واقعا نمیدونم اقا محمد چرا باید مسئولیت پیدا کردن شما رو بده به تو.
تویی که دو دیقه سر میزت نیستی!
چرا الکی اومدی سایت؟؟
ها؟؟
سعید: بغض تو چشم ها رسول عذابم میداد.
ارش همین جور داشت حرف میزد که لب زدم...
ساکت شو دیگه ارش!
هر چی من هی هیچی نمیگم هی تو...
گوش کن..
رسول: ارش یه بار دیگه با من اینجوری حرف بزنی.....
بد هم تو کی اومدی سایت؟؟
اصن من چطور ادمی ام؟؟
میدونی؟؟
میدونی که تا حالا شده ۲۴ ساعت تموم پشت اون میز بشینم!🙂
نه که نمیدونی..
نه دیگه نمیدونی..
تو حتی نمی تونی دو ساعت پشت میز بشینی..
ارش: اول بگم..
سعید من با رسول دعوا میکنم نه با تو..
دوم هم رسول کسی در مورد خودش تعریف نمیکنه..
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: از راه نرسیده دارع چیکار میکنه.
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۵
رسول: تعریف نکردم!
گفتم که بدونی آقا ارش.
ارش: جدی میگی؟؟
بخدا اگه...
تو مال این کارا نیستی.....
سعید:بسه دیگههه!
بخاطر یه حرف کوچیک دارید اینجور میکنید!
ارش: والا سعید من حرفی ندارم..
به این اقا بگو بره سر کارش الکی وقته منم نگیره!
رسول: خوب گوش کن آقا ارش.(با داد)
ارش: من که حسابی از دستش عصبی شده بودم.
جلو رفتم و زدم تو صورتش!
همون لحظه صدای اقا محمد به گوشمون خورد.
محمد: سریع به سمت رسول رفتم..
رسول؟؟
خوبی؟؟
رسول: دستم رو روی صورتم گزاشتم..
میخواستم چیزی به ارش بگم که اقا محمد اومد..
به سمت من اومدم.
وحالم رو پرسید.
لب زدم...
خوبم آقا.
محمد: بلند شو رسول.
معلوم هس اینجا چخبره؟؟
ارش نیومده میزنی تو صورت رسول!!
اصن میدونی چه توبیخی داره؟؟
ارش: اقا...مقصر خودش بود
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: ایا اخراج شود ارش؟؟ 😂🖇
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦ̇ߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۶
رسول: آقا محمد بخدا مقصر خودش بود.
آقا خودش داشت پشت سرم حرف میزد..
آقا....
محمد: اینجا جای حرف زدن نیس!
هردوتون اتاق من!!
سریع!!
رسول: چشم..
محمد: منتظرم...
به طرف اتاقم رفتم..
سعید: به طرف رسول رفتم و ستمالی بهش دادم..
لبت داره خونه میاد..
رسول: مرسی..
ارش: کاری کردی که کاری کنم که نمیخواستم..
رسول: ببخشید که زدی توی صورتم...
ارش: رسول خودت خواستی که بزنم..
رسول: اقا محمد منتظرمونه..
اینو گفتم و به سمت اتاق محمد حرکت کردم..
در زدم و وارد شدم...
محمد: وارد اتاق شدم..
اعصابم خورد شده بود...مخصوصا وقتی صورت رسول رو دیدم..
همون لحظه وارد اتاق شد..
رسول خوبی؟؟
چیزی که نشد؟؟
رسول: خوبم اقا
همون لحظه ارشم وارد اتاق شد
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: ببخشید حالم خوب نیس..
فردا جبران میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
♡ܝܦߊܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ߊ ܢܚ݅ܣߊܥࡅ߳♡
#پارت_۵۷
محمد: خب...
اقا ارش شروع کن.
ارش:م.من چی بگم آقا
آقا محمد مقصر خود رسول بود.
من هیچ کاره بودم.
اصن از خودش بپرسید..
رسول مگه تو نیومدی سمت من؟؟
مگه من با سعید حرف نمی زدم که تو اومدی سمتم؟؟
خودت بگو!
رسول: چرا آقا.
من رفتم سمتش..
ولی چرا اومدم سمتت؟؟
ها؟؟
اینم بگو دیگه!
بگو که داشتی پشت سرم حرف می زدی!
بگو که داشتی چی میگفتی؟
محمد: ی لحظه ساکت شید ببینم.
ارش بگو ببینم داشتی چی میگفتی!
ینی فقط یه کلمه کمتر بگید!
من میدونم با شما دو تا!
ارش: اوم....
آقا محمد راستش داشتم میگفتم که از کسی که باهام بد رفتاری کنه بدم میاد.
آقا میخواستم بگم اره از رسول هم بدم میاد.
چون یه جوری حرف میزنه انگار که داره دستور میده.
آقا محمد اگه یه نفر باشه اینجا بخواد دستور بده اون شمایی نه رسول!
اقا محمد میخواستم بگم که رسول هیچ کاری بلد نیس بکنه و الکی شما اوردیدش تو سایت که رسول اومد.
آقا میخواستم بگم هیچ کاری ازش بر نمیاد که رسول اومد..
اتفاقا همه ی این حرفا رو جلو خودش بهش گفتم.
آقا....
محمد: بسه ارش😤
هی من هیچی نمیگم هی تو حرف میزنی!
رسول: با حرفاش دلم شکست؟؟
نه خورد شدم.
له شدم..قلبم مثه یه شیشه شکست!
با اینکه این حرف ها رو یه بار به خودم زده بود...
ولی الان شکستم...
خورد شدم...
جلو بغضم رو گرفته بودم..
سرم پایین انداختم و هیچی نگفتم...🥺
محمد: نگاهی به رسول کردم..
سرش پایین بود.
لب زدم..
استاد تو نمی خوای حرفی بزنی؟؟
رسول: بغضم رو قورت دادم و...
لب زدم؛ آقا محمد من اعصبانی شده بودم..
اقا من دوس نداشتم و ندارم کسی پشت سرم حرف بزنه!
اقا محمد من فقط داد زدم..
که الان هر کاری بگید انجام میدم.
هر توبیخی هم که باشه حرفی ندارم.
چون میدونم بد کردم.
ارش: ینی الان این جوری حرف میزنی ینی تو خوبی... 😒
باشه اقا رسول تو خوب ما بد😒
فقط رسول اینو بدون تو الکی اینجا اومدی!
تو هیچ کاری ازت بر نمیاد.
این چند مدت من اینجا بودم..
تو هیچ کاری نکردی!
رسول الکی چرا موندی اینجا؟؟
وقتی نمیتونی کاری انجام بدی!
الکی نمون اینجاا!
بروو!
رسول برو..
هیچ کاری ازت بر نمیاد برو داداش!
چرا الکی موندی و جای ی نفر رو گرفتی؟؟
••••••••••••••••••••••••••••
پ ن: بروو