eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
759 دنبال‌کننده
782 عکس
514 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
گاندویی ها از ماشین پیاده شدم و به سمت سایت حرکت کردم..... وارد سایت که شدم یهو چشم خورد به جای خالی رسول و داوود چقدر جاشون خالی بود! فقط تنها چیزی که این روزا می خوام اینکه برم بیارمشون! و دیگه نزارم از جاشون تکون بخورن هردوشون! به خودم اومدم که...... من کی گریه کردم که صورتم خیس اشک شد! اشکامو پاک کردم و به سمت اتاقم حرکت کردم.... دیگه نمی تونستم تحمل کنم و صدای اخم بلند شد در حقیقت دیگه توان کتک خوردن با اون چوبا رو نداشتم! ولی نباید کم بیارم.... با ضربه ی دوم لبم رو گاز گرفتم تا صدایی ازم در نیاد ولی..... سخت بود..... دوباره صدای فریادم بلند شد دیگه واقعا تحمل نمیشد کرد ..................... اون قدر زده بودنم که دیگه خودشونم خسته شدن چشام داشت سیاهی می رفت.... کم کم همه جا برام تار شد و سیاهی مطلق..... با دیدن داوود تو اون وضع حالم بد شده بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم ولی کمکی هم از دستم بر نمی اومد... فقط چشامو بستم تا نبینم گتک خوردنشو نبینم درد کشیدنشو ولی صدای فریاد و اخ گفتانش و چی اونا رو چیجور نشنوم؟؟ چیجور بشنوم داداشم داره درد می کشه ولی من نتونم براش کاری بکنم..... بمیرم برات داداش چقدر صدای درد کشیدناشو شنیدم که فک کنم خودشونم دیگه خسته شده بودن.... چشامو اروم باز کردم که با دیدن داوود شوکه شدم بیهوش شده بود💔😭 بلند فریاد زدم داووددددد داداش داوود داداشیییی یکی از اون مردا به سمتم اومدو دستم رو باز کرد و رو به من لب زد: برو پیش داداشت😏 فک کنم اقا شب بازم یه فرصت خوب بهتون بده! ب نفع خودتونه که حرف بزنیذ و بگید وگرنه این اتفاقا دوباره تکرار میشه البته بدترش من: اصن متوجه حرفاش نبودم فقط سریع به سمت داوود رفتم و بغلش کردم رو بهش لب زدم به همون رئیست بگو اگه بهوش نیاد بلایی سرش میارم که به غلط کردن بیوفته بد از گفتن این حرفم رفتن بیرون..... داوود داداش داوود من! دستم رو اروم ی نبضش گذاشتم میزد! خداروشکر! خستگیت در رف بیدار شو داداشی! ♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ پ ن: 😂😈 پ ن:میدونم کمه! ولی درس دارم🥺
پارت بد فردا😉 چون الان باید زبان بخونم ریاضی هامو بنویسم قران بخونم مطالعات هم بخونم😢🥺
ولی این یه تیکش تو اینستا دیده بودم...... تو را دیدمت بد عمری سلام🥺🤚
لف ندید دیگه فردا پارت میدم😌😉
هدایت شده از هستی♡
گاندویی ها نیم ساعتی گذشته بود! ولی هنوز بیدار نشده بود نگرانش بودم چرا اینقدر دیر بیدار شده اخ.ه چرا باید این جوری بشه خودم اصن مهم نبودم ولی داوود! اشکام رو پاک کردم و دستم رو صورت داوود گذاشتم و اروم می کشیدم رو صورتش: داداش بیدار شو اصن بهم نگو پسر اقا محمدی یا نه فقط چشاتو باز کن! داوود اصن اینا به کنار من فردا به خانوادت چی بگم! بگم من فقط موندم نگاه کردم بگم نتونستم کاری کنم فقط تونستم گریه کنم؟ چشاتو باز کن داداش🥺 بیدار شو سرم به شدت درد می کرد و همه جا برام سیاه بود چیزی نمیدیدم فقط صدا های یه نفر که داشت گریه می کرد و میشنیدم صدای خواهشاش صدای التماسش اشنا ب! اروم اروم چشامو باز کردم با دیدن رسول لبخندی اروم زدم.... دستم رو اروم بالا بردم و سرش رو بالا اوردم لب زدم: د.اد.اش چ.را گ.ریه م.ی کنی رسول: همین جوری داشتم گریه می کردم و الماتسش می کردم که دستی زیر چونم نشست و سرم رو بالا اورد.... با دیدن داوود اشکامو پاک کردم و لب زدم حالت خوبه داداشی من: ار.ه ت.و چرا گریه می کنی؟؟ رسول: چیزی نیست بخاطر خاک هاست که روی زمینه! من: اروم نشستم و به رسول تکیه دادم که دستش رو دور گردنم انداخت لب زدم: کو خاک اقا رسول نکنه فک کردی این دفعه مُردم؟؟ داشتی برا من گریه می کردی؟؟ رسول: عههه این چه حرفیه میزنی؟؟ داوود بسه دیگه داداش الان خوبی من: من که فهمیدم بحث رو عوض کردی ولی اره خوبم فقط بدنم خیلی درد می کنه که اونم مهم نیس رسول: خداروشکر که خوبی! من:رسول رسول: جان رسول من: قول میدی هر اتفاقی برا من افتاد چیزی بهشون نگی؟ رسول: خودت قول میدی اگه این بلا ها سر من اومد چیزی نگی؟؟ من: اوممم اره رسول: پس منم میدم ولی تو هم یه قول دیگه به من بده قول بده هیچ وقت ترکم نکنی! من: چشم قول میدم🥲 ♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ پ ن: داسولی🥺🫂 پ ن: ببخشید کمه درس دارم جبران می کنم🤝
گاندویی ها <دو روز بد> تو این دو دوز جوری نگران بودم که حتی دیگه خونه هم نرفتم..... اقای عبدی دیروز گفته بود که احتمالا همین چند روز بریم برا نجاتشون! نفس عمیقی کشیدم و می خواستم زنگ به عطیه که در زده شد و سعید وارد اتاق شد! جانم اقا سعید! دلم برا بچه ها خیلی تنگ شده بود نمیدونم الان داوود و رسول با هم خوبن یا نه خوب رفتار می کنن یا نه! از همه مهم تر حالشون خوبه یا..... نه مطمئنم حالشون خوبه! می خواستم برم اتاق اقای عبدی که خودش زنگ زد گفت بیام کارم داره! به سمت اتاقش پا برداشتم بد از در زدن وارد شدم! سلام جانم اقا عبدی: سلام سعید ببین زنگ زدم محمد جواب نداد خواستم بگم نمی دونی کجاست؟؟ من: اقا تو اتاقشون هستن می خواین بگم بیاد عبدی: اره ممنون من: خواهش می کنم☺️ از اتاق اقای عبدی بیرون اومدم و به سمت اتاق اقا محمد حرکت کردم در زدم و وارد شدم سلام اقا *سلام جانم اقا سعید من: اقا محمد اقای عبدی گف زنگ زده بهتون جواب ندادید *وایییی اصن حواسم نبوده! کارم داشته، من: بله اقا مثه اینکه کار مهمی ام داشت گفت که برید اتاقشون *سعید ممنون که گفتی الان میرم من: اقا محمد *جانم من: حالتون خوبه *ارع خوبم من برم تا توبیخ نشدم😁 من: بفرمایید اقا....... *🫂🙂 به سمت اتاق اقای عبدی حرکت کردم..... در زدم و وارد اتاق شدم سلام اقا! جانم کاری داشتید عبدی: سلام بشین محمد *چشم عبدی: خب محمد اول بگم چرا گوشی رو جواب ندادی؟؟ *اوممم راستش اقا ببخشید من اصن حواسم نبود عبدی: خب منم دو روز نمی رفتم خونه همین میشدم *شرمنده اقا ولی به جان خودم نمی تونستم برم خونه! عبدی: دشمنت شرمنده خب الان بیای اینجا که بهت بگم می تونیم فردا بریم و بچها رو نجات بدیم! *چیییی واقعااا عبدی: بله الانم برو به بچها بگو بعدش هم همتون برید خونه یه استراحتی بکنید! چون من نیروی خوابالو به دردم نمی خوره! *چشمم اقااا من برم بگم با اجازه! عبدی: 🙂 ♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ پ ن: دو روز خونه نرفته! پ ن: شرمنده! پ ن: نجاتشونننن😭💘 پ ن: پارت بد فردا🙂
شب خوش تا فردا میشه ۳٠۵ تایی شذه باشیم🥺
https://eitaa.com/Admin_Gando/3479 سلام عزیزم بله درس ها خیلی زیاده ولی لطفا روزی یه پارت رو اگه میشه بزار🥲 من از همون اولایی که کانال داشتی عضو شدم و تا بحال لف ندادم💗 اونایی که واقعا پیگیر رمان باشن تا رمان تموم نشه لف نمیدن مث من😉🤍✨ __ سلام فدات گلمم
جواب بقیه بد مدرسه🥺😁
فیلابای