eitaa logo
ܭَߊ‌ࡅ߭ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ܨ ܣߊ
731 دنبال‌کننده
749 عکس
493 ویدیو
22 فایل
✿ بسم اللـہ الرحماט الرحیم ✿ ٖؒگانـבویی‌ ها🙃 رماט اورבم براتوט چـہ رمانی •٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠ از نوع: ترس هیجاט یزیـבبازے عاشقانـہ امنیتے راستے کلے ؋ـیلم و عکس اבیت بکگرانـב از گانـבو کپی؟ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
رسول: داوودم ،داداشم چ..چرا اینکار رو کردی؟ چرا خودتو به خاطر من نامرد سپر کردی😭 داداشم حلالم کن .ببخش بهت بدی کردم .ببخش ناراحتت کردم . داوود : ر.ر.سول ..حل.الم..کن😖😣 رسول: داوود جون رسول فکر رفتن نکن .رسول بدون داداشش میمیره .فکر رفتن نکن .بری از رسول هم چیزی نمیمونه 😭💔 داوود : ب..بخش..رس..ول🥺 رسول : داری چی میگی داوودددد(با فریاد ) داوود: حل..الم ..کن راوی: و چشمان او که بسته شد .محمد با گریه از اتاق خارج شد تا مبادا نیروهایش اشک فرمانده خود را ببینند. اما در دلش داغ برادر دیده بود .داوود برای همه ته تقاری گروه بود و برادر کوچکتر. اما حال او نام شهید را پشت اسم خویش نوشته بود .لباسش به وسیله خون نقاشی شده بود و رسول به پهنای صورتش اشک میریخت .برای برادرش .برای آن کسی که دلش توسط او شکسته شده بود و ناراحت شده بود .برای برادری که تازه طعم عشق را چشیده بود و قرار بود رخت دامادی بر تن کند اما اکنون باید رخت سفیدی که کفن نام داشت را به تن میکرد .رسول با گریه از او میخواست برگردد اما دیگر دیر شده بود 💔 رسول: داوود اگه بری هیچی از من نمیمونههه.جون رسول فکر رفتن نکن .داوود مگه تو عاشق نشده بودی .من با مامان و بابام صحبت کردم .گفتن بهت بگم پس فردا بیای خاستگاری رستا .مگه نمی خواستی داماد بشی داداشم 😭 پس چرا الان جوابم رو نمیدی؟ چرا نمیای بگی جانم رسول .پس چرا حرف نمیزنییییی😭💔داوودم هیچ وقت علاقه ام رو بهت مستقیم نگفتم اما حالا میگم ،دوستت دارم بمون و نرو💔 نرو چون بعد از تو دیگه رسولی نمیمونه.نرو 😭 (۳روز بعد ) راوی: در این سه روز دیگر خنده روی لب هایشان نمایان نشد .غم رفتن داوود، رسول را یک شبه ده سال پیر کرد .رسول سه روز است که در بیمارستان و تحت مراقبت است .درست وقتی که داوود را به سردخانه منتقل کردند رسول حالش بد شد و بیهوش شد .دکتر ها بعد از معاینه او فهمیدند که سکته ای خفیف را رد کرده و تمام این اتفاقات به دلیل دوری از برادر و اطمینان از آنکه دیگر نمیتوان تصویر برادرت را ببینی اتفاق افتاده است. با این حال محمد نیز سعی میکرد خود را قوی جلوه دهد اما او نیز غم ازدست دادن نیرو و برادر جوانش را به دوش میکشید .و غم دوری برای رسول ماند و تمام🖤دیگر تنها میتواند برادرش و رفیقش را در رویاهایش ببیند و از او عذر خواهی کنید 💔🖤 (پایان پارت دلی شهادت داوود ) پ.ن. از من میشنوی رفیق هیچ وقت عزیزانت رو از خودت دور نکن .شاید دیگه فرصتی برای عذر خواهی و حلالیت گرفتن نداشته باشیم 🖤 پس قدر همدیگر رو بدونیم❤️‍🩹 پ.ن.دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند 💔 حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند ❤️‍🩹 پ.ن. الان اونجام که سعدی میگه: دل نهادم به صبوری ،که جز این چاره ندارم...💔
بفرمایدد🥺
پارتی، که خودمم باهاض اشک ریختم😭💔
راستی اینو قبلا ره رو عشق گزاشته من با اجازه ی مدیرش گزاشتم اینجا https://eitaa.com/romanFms اینم لینکشه کانالش عالیه هاا😉 عضو بشید چون رمانش بشدت عالیهه🤌 هم این که الان میزاره هم قبلیش☺️
مرسی که داوود رو پر دادی به اون دنیا🥺💔😂 ___ خواهش می کنم😂
دوباره که مارو گذاشتی توی خماری😫😂 __ ببخشید دیگه 😂
جدی فردا شب قسمت اخر از سرنوشته؟ 🥺🥲 بعد اون چی ببینم؟ 😭😂💔 __ خب دوباره از سرنوشت😭💔 ینی برزیم تو فلشامون کاری که خودم می خوام بکنم مثه گاندو
امشب از سرنوشت نداله🥲🥺😂 __ اره🥺
هرکی رو دوست داشتی شهید کن غیر محمد🥺 __ چشم😂
از داوود و رسول بزار __ گزاشتم که قبلا🥺
الان دیگه دیر وقته فردا پارت میدممم🤌😍 راستی ۴۲٠ تایی شدنمون مبارککک
هدایت شده از سربٰاز وطن!
۱۵۰ تایی بشیم دو تا پارت میزارم🥺♥️