#قسمتیازپارت59
دل تو دلم نبود صدای تپش قلبم رو خودم می شنیدم انگار قلبم توی گلوم بود واقعی واقعی داشتم شوهر میکردم حالم اصلا خوب نبود حرف های فریده تو گوشم شد بگو نمیخوام نهایت یک کتک میخوری چند روز باهات قهر می کنند تموم میشه یک لحظه صحنه کتک خوردن مامانم از بابام به خاطر ازدواج دمن اومد جلوی چشمام صدای آقا سید من رو به خودم آورد عروس خانوم راضی هستی سرم رو انداختم پایین اولین دروغه زندگیم رو گفتم بله آقا سید راضی هستم...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#مگهمذهبیهاهمدخترشونرود #کودکیبهزوشوهرمیدن ؟؟ بیا اینجا این رمان بسیار زیبا مذهبی هیجانی و عاشقانه رو بخون و لذت ببر#اشتراکی
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
روی تخت دراز کشیده .. ساعد دستشو گذاشته بود روی پیشونیش خیره به سقف اتاق نگاه میکرد .
سمت تخت رفتم پشت بهش خوابیدم و پتو رو روی سرمکشیدم
پتو رو از روم کنار زد ، منو برگردوند سمت خودش .. دلخور پرسید : گریه کردی ؟ .. محلش ندادم پتو رو کشیدم روی سرم .. پتو از روم برداشت پرت کرد پایین تخت ... با دستش صورتمو برگردوند سمت خودش ... _ به من نگاه کن .. توی چشمهاش خیره شدم .. چرا گریه کردی ؟
با بغض گفتم ..نمی دونی ؟ .. ان شاالله خدا جوابتو بده.
چشماش گرد شد .. تو منو نفرین میکنی ؟ ... می دونی من امروز به خاطر تو چه حرفهایی شنیدم .. پاشدم نشستم بغضم ترکید و با گریه گفتم .. تو نیمدونی من حامله ام .. که میزنی روی کتفم .. هلم میدی ؟...
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_آنلاین_براساسواقعیت_عاشقانه ❤️
#مذهبی 😍
#اشتراکی
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
روی تخت دراز کشیده .. ساعد دستشو گذاشته بود روی پیشونیش خیره به سقف اتاق نگاه میکرد . سمت تخت رفت
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
#اشتراکی