#تقدیر
قسمت ۱
سی و دو سال پیش ازدواج کردم. از همون اول متوجه شدمکه همسرم فقط به جهت زن داشتن ازدواج کرده و هیچ علاقه و محبتی بینمون نیست. پدرموضع مالی خوبی نداشت و برای ازدواج ما عجله کرد. بیشتر میخواست به قول خودش نون خور کم کنه. زندگیمسرد و بی روح میگذشت تا متوجه شدمباردارم. فکر کردم اگر شوهرم بفهمه رفتارش بهتر میشه ولی هیچ فرقی نکرد و بدتر بهم استرس هم داد. گفت دعا کنپسر بشه وگرنه من هیچ خرجی براش نمیکنم.
سنم خیلی پایین بود. تحمل بارداری کنار اون همه استرس کار سختی بود. خانوادهش هم کم نمیذاشتن و مدام پسر،پسر میکردن. ماه هفتم بارداری بودم که مادرم فوت کرد. همسرم به تحریک مادرش، اجازه نداد برم تشییع جنازهش. توی خونه هم اجازه نداشتم زیاد گریه کنم میگفتن بچه اذیت میشه. خیلی برامسخت گذشت. سخت تر روزی شد که دخترم بدنیا اومد.مادرمکه تنها حامیم بود نبود و من موندم و یه دختر و خانوادهی شوهری که انگار دعاشوناینبود بچه دختر بشه بیشتر با زبونشون آزارم بدن
#تقدیر
قسمت ۱
سی و دو سال پیش ازدواج کردم. از همون اول متوجه شدمکه همسرم فقط به جهت زن داشتن ازدواج کرده و هیچ علاقه و محبتی بینمون نیست. پدرموضع مالی خوبی نداشت و برای ازدواج ما عجله کرد. بیشتر میخواست به قول خودش نون خور کم کنه. زندگیمسرد و بی روح میگذشت تا متوجه شدمباردارم. فکر کردم اگر شوهرم بفهمه رفتارش بهتر میشه ولی هیچ فرقی نکرد و بدتر بهم استرس هم داد. گفت دعا کنپسر بشه وگرنه من هیچ خرجی براش نمیکنم.
سنم خیلی پایین بود. تحمل بارداری کنار اون همه استرس کار سختی بود. خانوادهش هم کم نمیذاشتن و مدام پسر،پسر میکردن. ماه هفتم بارداری بودم که مادرم فوت کرد. همسرم به تحریک مادرش، اجازه نداد برم تشییع جنازهش. توی خونه هم اجازه نداشتم زیاد گریه کنم میگفتن بچه اذیت میشه. خیلی برامسخت گذشت. سخت تر روزی شد که دخترم بدنیا اومد.مادرمکه تنها حامیم بود نبود و من موندم و یه دختر و خانوادهی شوهری که انگار دعاشوناینبود بچه دختر بشه بیشتر با زبونشون آزارم بدن