#خونه ۱
من توی ی خانواده با سطح مالی رو به بالا بدنیا اومدم بابام از همون اول به همه مون یاد داد خیلی تلاش بکنیم و دست از تلاش برای ی زندگی بهتر نکشیم همه مون شاغل و تحصیلکرده بودیم من توی بیمارستان پزشک زنان بودم شوهرم رو بارها توی بیمارستان دیده بودم و میدونستم که اونم پزشکه ی روز به واسطه یکی از پزشکای قدیمی و سن بالا ازم خواستگاری کرد منم قبول کردم ادم به ظاهر خوبی بود شب اول گفت من برای خانواده خودم احتران خاصی قائلم و برای خانواده شما هم همینطور و همیت توقع رو از شما هم دارم منم قبول کردم دوتا جاری هم داشتم که از من بزرگتر بودن مثل همه دخترا فکر میکردم که با اینا دوست میشم و ادمای محترمی هستن
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خونه ۲
بعد از اینکه رفتن بابام گفت حواست به این جاریا باشه تو زردن گفتم نه شما بدبینی بابامم هیچی نگفت بعد از عقد باهاشون رفت و امد کمی داشتیم ادمای به ظاهر خوب و دلسوزی بودن و حس خاصی بهشون نداشتم خیلی معمولی بودیم چندباری ازم نسخه خواستن و منم دادم جاری وسطیم خیلی تلاش میکرد با من و شوهرم صمیمی باشه تا حدودی هم موفق بود و با شوهرم صمیمی برخورد میکرد ی بار مارو دعوت کرد خونشون و شروع کرد با من شوخی های زننده کردن منم هیچی نگفتم و لبخند زدم کم کم حرف پیش کشید که میخوایم وام بگیریم و بخاطر همین باید ی خونه به نامم باشه رو سندش وام بگیرم، من با طلاهای خونه پدریم و حقوقی که داشتم با کمک وام ی اپارتمان نقلی تو تهران خریده بودم و داده بودم اجاره، گفت که اره میدونم ی اپارتمان داری و میخوام بهم اعتماد کنی
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خونه ۳
به محض گرفتن وام برمیگردونم بهت رو کردم به شوهرم که گفت اره به من گفتن کسیو میناسی گفتم کی بهتر از زن من بهش میگن و قبول میکنه رو کرد به جاریم و گفت زن داداش زنم موافقه اصلا نگران نباش پس فردا میریم محضر منم قبول کردم شوهرم حسابی کیفش کوک بود موقع برگشتنه گفتم توقع نداشتم بهشون چیزی بگی نمیخواستم کسی از اون خونه خبر دار بشه سرحال و قبراق نگاهم کرد ای بابا اونا که کسی نیستن خانواده مون هستن اصلا هم نرو تو فاز پنهان کاری ما هر چیزی دارم مال همه هست توام رفتارت رو خوب کن یعنی چی جلوی زن داداشم بق کردی هیچی نگفتم و فرداش رفتم سفته خریدم دو برابر خونه روزی که قرار بود بریم محضر سفته ها رو بردیم اخر کار گذاشتم جلوش و گفتم امضا کن
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خونه ۳
به محض گرفتن وام برمیگردونم بهت رو کردم به شوهرم که گفت اره به من گفتن کسیو میناسی گفتم کی بهتر از زن من بهش میگن و قبول میکنه رو کرد به جاریم و گفت زن داداش زنم موافقه اصلا نگران نباش پس فردا میریم محضر منم قبول کردم شوهرم حسابی کیفش کوک بود موقع برگشتنه گفتم توقع نداشتم بهشون چیزی بگی نمیخواستم کسی از اون خونه خبر دار بشه سرحال و قبراق نگاهم کرد ای بابا اونا که کسی نیستن خانواده مون هستن اصلا هم نرو تو فاز پنهان کاری ما هر چیزی دارم مال همه هست توام رفتارت رو خوب کن یعنی چی جلوی زن داداشم بق کردی هیچی نگفتم و فرداش رفتم سفته خریدم دو برابر خونه روزی که قرار بود بریم محضر سفته ها رو بردیم اخر کار گذاشتم جلوش و گفتم امضا کن
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خونه ۴
گفت اینا چیه گفتم سفته هستن دوبرابر خونه گفت من امضا نمیکنم این روزگار روزگاری نیست که اعتماد کنم گفتم پس چطور انتظار داری خونه م رو بزنم به نامت اونا رفتن و ما هم برگشتیم خونه تا خونه شوهرم داد و بیداد کرد و گفت نباید اینکارو میکردی فرار که نمیکردن گفتم مس چرا سفته امضا نکرد؟ گفت چرا امضا کنه مگه دزده؟ گفتماون منو قبول نداره چهارتا سفته بده بهم بعد میخواد خونه منو ببره تا وقتی بزنه به نامم من دزدم؟ اصلا من زنتم یا اون که طرف اونی؟ شوهرم هیچی نگفت برگشتیم خونه دیدم داره با گوشیش پیام بازی میکنه شب که خوابید گوشیش رو برداشتم و دیدم زن داداشش بهش پیام داده که از اولم بهت گفتم این خوب نیست و نگیرش گوش ندادی
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خونه ۵
الانم قرار بود که خونه رو از چنگش در بیاریم زرنگ بود فهمید مجبورش کن بیاد امضا بزنه وگرنه همه چیزو باختی این زن زندگی نیست از خوندن پیامها شوکه شدم به خودم که اومدم دیدم شوهرم بیدار شده و گوشی رو تو دست من دیده میخواست توضیح بده اما بهش اهمیتی ندادم زنگ زدم بابامبیاد دنبالم هر چی حرف زد گوش نکردم بابام که اومد میخواست بابام رو مجاب کنه که منو نبره ولی بابام محلش نذاشت منم طلاقم رو گرفتم خداروشکر میکنم که از نیتشون اگاه شدم
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خونه ۱
وقتی با شوهرم ازدواج کردم هیچی نداشت توی ی اتای گوشه حیاط باباش زندگی میکردیم شوهرم کارگر نونوایی بود و حقوقش کم بود اوایل زندگی میدیدم که هر روز میره کار اما هیچ پولی نداره هر بار که میپرسیدم پول کو؟ میگفت ندادن یا میگفت بدهکار بودم و بهانه های مختلف خیلی برام سوال شده بود که شوهرم پولاشو چیکار میکنه تا اینکه ی روز قبل از اومدنش روی پله های تو حیاط بودم که وارد حیاط شد منو نمیدید اما من دید کامل بهش داشتم و صداشون رو میشنیدم صدای سلام و علیکش با باباش اومد و بعدش چیزیو شنیدم که برام مشخص شد چرا شوهرم پول نداره باباش بهش گفت حقوق امروزت رو بده و شوهرمم داد میدونستم که در برابر پدر مادرش عملا لال هست و بهشون نه نمیگه همون لحظه رفتم سراغشون و گفتم چرا پول شوهرم رو میگیرید پدرش گفت خب پسرمه گفتم پسرتون زندگی داره و باید پس انداز کنه الان ما چند روزه خرجی نداریم چون شما پولاشو میگیری پدرشوهرم انگار تازه متوجه موقعیت شده بود هیچی نگفت و پولارو پس داد به شوهرم
کپی حرام❌
ادامه دارد...
#خونه ۲
شوهرم تمام مدت سرش پایین بود و هیچی نمیگفت خودشم میدونست که برای خرج و مخارج خونه به مشکل خوردیم از اون روز به بعد دیگه کسی از شوهرم پول نگرفت و منم به فکر مستقل شدن بودم از درامد شوهرم پس انداز میکردم و طلا میخریدم کم کم موفق شدیم ی زمین بخریم و با دردسر زیاد ساختیمش چون من پولای شوهرم رو پس انداز کردم خودم رو مالک خونه میدونستم بارها به شوهرم گفتم خونه رو بزن به نامم اما قبول نمیکرد و میگفت لازم نکرده منم دعوا درست میکردم که باید بزنی به نامم اونم کوتاه نمی اومد خدا بهمون دوتا بچه داده بود که اونا هم بزرگ شدن شوهرم بیمار بود تو مدت بیماریش هر چی بهش فشار اوردم که خونه رو بزن به نامم قبول نمیکرد و میگفت نه این خونه ارث بچه ها هست هر چی میگفتم طلاهای من بوده میگفت با پولی که از در امد من پسانداز کردی بوده از خونه بابات که نیاوردی
کپی حرام❌
ادامه دارد...
#خونه ۳
بالاخره عمر شوهرم کفاف نداد و بعد از مراسم عقد کنون پسرم فوت شد پسرمبرای اینکه تنها نباشم بعد از عروسیش زندگیش رو جمع کرد و اورد شهرستان پیش من، ی مدت رفتن مستاجری وقتی دیدم اجاره ها بالاست دلم سوخت گفتم بیاید پیش من زندگی کنیم تا اروم اروم طبقه بالا خونه رو بسازید اونام قبول کردن اما وقتی عروسم اومد و دیدم که با پسرم چقدر خوشبختن حسادت داشت خفه م میکرد زندگی دخترم خیلی پستی بلندی داشت برای پسرمم داشت اما عروسم انقدر قانع و خوش اخلاق بود که این پستی بلندی های زندگی اصلا به چشمشون نمی اومد کم کم عروسم رو مقصر همه چیز میدونستم حتی دمپاییم پاره میشد میگفتم کار اینه اوایل پسرمم طرفدارم بود ولی وقتی دید زنش بیگناهه دیگه تو روم وایمیساد خیلی بهن زور داشت پسرم که من زحمتش رو کشیدم حالا طرف ی غریبه رو میگیره تا میتونستم بی ابرویی میکردم که دلم خنک بشه اما عروسم هیچی بهم نمیگفت ی بار که تنها شدیم بهش گفتم تو خیلی صبر داری گفت اره ولی واگذار میکنم به خدا، خودش همه چیزو درست میکنه
کپی حرام❌
ادامه دارد...
#خونه ۴
دقت کردم هر بار که به عروسم گیر میدادم ی گره ای میافتاد تو زندگی دخترم، عروسم خیلی تمیز نبود ولی پسرم میپرستیدش، شروع کردن به ساختن خونه طبقه بالا کم پیش میومد عروسم جوابم رو بده. اما وقتی جواب میداد میخواستم از حرص منفجر بشم ی بار بهش گیر دادم اونم گفت چرا گیر بیخود میدی بهم؟ من دوتا بچه کوچیک دارم هر چقدر جمع کنم بازم میریزن شروع کردم به داد و بیداد عروسمم انگار کاسه صبرش لبریز شده بود یک دفعه منفجر شد، گفت هفت ساله سکوت کردم دست از سرم بردار، با اینکه خونه ارثیه بود اما گفتم خونه خودمه، عروسم گفت بیرونمون کن ، منم گفتم به شوهرت بگو شماها رو از اینجا ببره، هر دو میدونستیم نمیتونم بیرونش کنم بهش گفتم اونوقت کجا میخواهیدبرید؟ گفت به من چه؟ وظیفه پسرته برای من و بچه هام خونه تامین کنه مشکل من نیست، پسرم که اومد همه چیزو بهش گفتم اما سکوت کرد میدونستم طرف زنشه اما یواشکی در گوشم گفت این لجبازی و تیکه انداختنهات رو نمیکردی من چند ماه دیگه خونه م حاضر میشد میرفتم، دیدم اینجوری هم نمیشه، برای اینکه عروسم رو بچزونم بهش گفتم بیا فردا صبح بریم کله پزی کله پاچه بخوریم این زن چرک کثیفتم بمونه خونه...
کپی حرام❌
ادامه دارد...
#خونه ۵
پسرم هیچی نگفت بهش گفتم اگر پشت من باشی دو دست کتک خوب بهش بزنی بگی جواب مامانمو نده اونم جرات نمیکنه جواب بده پسرمم گفت من زندگیم رو خراب کنم که به زنم بفهمونم تو سری خور تو بشه؟ بس کن مامان برای دخترم تلفنی تعریف کردم که گفت مامان اون با داداشم داره میسازه تو جای تشکر باهاش لج میکنی؟ هیچ کس طرف من نبود نفرتم از عروسم اخر نداشت کفشا و دمپایی هاش رو مینداختم کف حیاط لباسایی که مینداخت رو بند رو مینداختم وسط حیاط ولی هیچی نگفت ی بار پسرم وقتی تنها بودیم دعوام کرد و گفت اینکارا رو میکنی اون ی چیزی بگه دعوا درست کنی؟ دیگه محکوم شدم به تحمل و سکوت عروسم ی کلمه هم با من حرف نمیزد اوایل خودمم خوشحال بودم بعد ی مدت کماوردم دلم میخواست باهاش حرف بزنم اما رو نمیداد بی احترامی نمیکردا فقط حرف نمیزد پسرمم تند تند خونه ش رو ساخت و از خونه من رفتن طبقه بالا خونه خودشون هر بار به ی بهانه میرفتم خونشون اما عروسم کلامی باهام حرف نمیزد به پسرم گفتم که گفت تو هر موقع خواستی بگو من میام خونه ت که اذیت نشی الان چند ساله رفتن خونه خودشون خیلی پشیمونم
کپی حرام❌
ادامه دارد...
#خونه ۶
دخترم هر سال موقع سال تحویل و روزای عید از تهران با شوهرش میاد خونه من اما عروسم نمیاد به پسرم گفتم که گفت نمیاد دیگه چیکارش کنم کارای خودته، شب های یلدا یا تولد پسرم و نوه هام هیچ کدوم خونه من نمیان و منم دعوت نمیکنن شب های یلدا پسرم نیم ساعت میاد پیشم و فوری میره بالا عروسم عملا من رو حذف کرده پسرم بارها باهاش حرف زده اما میگه بسه هفت سال تحمل کردم دیگه نمیتونم، من الان خیلی پشیمونم نوه هام نمیان خونه من حسرت دارم دوباره دور هم جمع بشیم اما نمیشه توروخدا مادرشوهرا اشتباه منو نکنید پسرتون شاید اولش طرف شما باشه اما به مرور میره سمت زن و زندگی خودش فقط خودتون خراب میشید عروسم همیشه به من احترام گذاشت و بی احترامی دید عاقبتمم شد این من کردم شما نکنید
کپی حرام❌
پایان