eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.2هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سه سال بود ازدواج کرده بودم.‌ بهد از کلی درمان خدا بهم‌یه دختر داد.‌ به خاطر اینکه دکترا بهم گفتن دیگه بچه دار نمیشم از اول بچه‌گیش خیلی لوسش کردم. همسرم خیلی باهام مخالفت میکرد. مدام میگفت بچه چه یکی چه ده تا باید درست تربیت بشه اما من نمیتونستم ببینم کسی ناراحتش میکنه.‌ اولین بار که کار اشتباهی کرد و پدرش خواست تنبهش کنه ۹ سالش بود. بی اجازه و بی اطلاع رفت خونه‌ی یکی از همسایه های قدیمی مون که خونشون با ما یک محل فاصله داشت و ما ساعت ها دنبالش میکشتیم.‌انقدر که گریه کرده بودم نزدیک‌به بیهوشی بودم. شوهرم با برادرش رفتن‌کلانتری و اطلاع دادن. درمونده و ناامید وسط کوچه نشسته بودم و اطراف رو نگاه میکردم که دخترم یهو اومد داخل کوچه.‌ من خوشحال شدم ولی پدرش عصبانی شد. به قصد کتک زدنش رفت جلو ولی انقدر که من جیغ کشیدم بی خیال شد.وقتی دخترم گفت کجا بوده خودمم دلم میخواست تنبیه‌ش کنم ولی از ترس اینکه نکنه شوهرمم دعواش کنه هیچی بهش نگفتم
. گذشت تا دخترم‌ ۱۳ ساله شد و من نذاشتم توی اون مدت هیچ کس حرف ناراحت کننده‌ای بهش بزنه. خوی مدرسه‌ی خصوصی درس میخوند و اونجا هم همه حساسیت من رو میدونستن.‌ دخترم اومد خونه و به پدرش گفت که میخواد از طرف مدرسه بره اردو. همسرم گفت نه من دوست ندارم بری. دخترم‌اون روز خیلی با پدرش بد صحبت کرد و پدرش هم برای اینکه تنبیه‌ش کنه گفت تا شب حق نداره از اتاقش بیرون بیاد. اونم قهر کرد و رفت تو اتاقش. دلم داشت پاره پاره میشد. به همسرم گفتم چرا نمیذاری بره. گفت چون صلاح نمیدونم. درکش نکردم خواستم برم پیش دخترم ولی نذاشت و گفت باید تا شب تنها باشه.صبح که همسرم رفت بیرون رضایت نامه‌ی دخترم رو امضا کردم و بهش گفتم یه کاری کن بابات نفهمه که رفتی وگرنه هر دومون رو دعوا میکنه.دخترمم شاد و خوشحال رفت. دخترم خیلی دیر کرد قرار بود ساعت یک خونه باشه ساعت سه بود و هنوز نیومده بود.‌ هم دلم شور میزد که کجاست هم از همسرم‌میترسیدم که بفهمه بی اجازه‌ش فرستادم عصبی میشه.همسرم اومد و مجبور شدم بهش بگم. رفتیم مدرسه و متوجه شدیم دخترم با مدرسه اردو نرفته
. همسرم عصبی تر شد و تهدیرم کرد اگر بلایی سرش اومده باشه طلاقت میدم. من هم شرمنده فقط گریه میکردم.‌ دخترم ساعت ۸ شب اومد خونه و نتونستم جلوی پدرش رو بگیرم‌ و به شدت تنبیه‌ش کرد.‌ دخترم از ترسش همه چیز رو گفت. با دوستاش رفته بودن کوه و تاسفم وقتی بیشتر شد که فهمیدم سه تا پسر هم همراهشون بودن.‌ همسرم از مدرسه رفتن منعش کرد و گفت تو لیاقت درس خوندن نداری.‌ منم که از نظرش متهم ردیف اول بودم رو اجازه نداد برم‌پیشش.‌ صبح که میرفت سر کار یکم اب و نون تو اتاقش گذاشت و در رو روش قفل کرد. من این ور گریه میکردم دخترم اون ور. نتونستم طاقت بیارم و زنگ زدم به برادرشوهرم و براش تعریف کردم.‌ از همسرم کوچک تر بود ولی همسرم حرفش رو قبول داشت. راضیش کرد تا در رو باز کنه و دخترم زیر نظر پدرش دوباره به مدرسه بره.
. هر روز میبردش مدرسه و عموش میرفت میاوردش. خیلی به دخترم سخت میگذشت. پدرش مدام موآخذش میکرد و باهاش تند برخورد میکرد. دلم این رفتار ها رو طاقت نمیآورد. نزدیک‌تولدش بود. به پدرش گفتم از روزی که تنبیه‌ش کردی باهم اصلا حرف نزدید بیا ببخشش و بزار مثل قبل باشیم. شوهرم قبول کرد ولی دخترم هم از پدرش دوری میکرد هم حسابی میترسید و حساب میبرد.‌ شب براش تولد گرفتم پدرش بوسیدش و براش یه گیتار خرید. دخترم خیلی گیتار دوست داشت و کلی ذوق کرد کادوی من رو که باز کرد همسرم ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد. براش گوشی هوشمند خریده بودم. گیتار پدرش رو کنار گذاشت و با ذوق با گوشیش بازی کرد.‌ همسرم طوری که دخترم نشنوه گفت یه دختر ۱۴ ساله نباید گوشی داشته باشه.گفتم انقدر بهش سخت نگیر همه‌ی هم‌سن و سال هاش دارن. گفت من مخالفم ولی دیگه خریدی کاری نمیشه کرد
. بزرگ ترین اشتباه زندگیم رو انجام‌دادم. دخترم نه دیگه درس میخوند نه با کسی حرف میزد. از صبح سرش توی گوشی بود تا شب. از مدرسه با پدرش تماس گرفتن و اُفت تحصیلیش رو گزارش دادن. پدرش هم گفت گوشیت رو روزی دو ساعت بیشتر حق نداری استفاده کنی‌. دخترم پرخاشگرانه جواب پدرش رو داد و پدرش دوباره تنبیه‌ش کرد. خواستم جلوش رو بگیرم اما زورم نرسید. به همسرم گفتم این همه تنبیه مناسب چرا از تنبیه بدنی استفاده میکنی. گفت همش تقصیر توعه تو انقدر این رو لوس و بی تربیت کردی که نمیشه مهارش کرد. اما اگر بزاری و دخالت نکنی من یک‌هفته ای این‌رو ادب میکنم تا بی احترامی کردن یادش بره. متاسفانه دخترم تا کتک نمیخورد چشم نمیگفت. بعد از هر بار تنبیهش تا یک هفته هر چی پدرش میگفت گوش میکرد. فکر کردم دختر خوبی شده اما تازه شروع کار بود
. یه روز التماس پدرش کرد که دختر خوبی شدم دیگه من رو نبر مدرسه جلوی دوستام خجاات میکشم. من هم‌ ضمانت کردم و پدرش هم قبول کرد. اما همون یک‌بار رفت و ظهر برنگشت.‌ برای اولین بار همسرم روی من دست بلند کرد و من رو مقصر این وضع دونست.‌یک‌هفته همه جا رو گشتیم و هیچ خبری ازش نبود.‌ زندگیم جهنم بود. هر روز شوهرم سرزنشم میکرد و من رو مقصر اشتباهات دخترم‌میدونست. حالم بد بود رفتم پیش دخترخاله‌م که مشاوره بود. بهم گفت تا حالا تو بودی موفق هم نبودی. هر وقت دخترت برگشت بزار پدرش با روش خودش باهاش برخورد کنه‌ شاید بهش سخت بگیره ولی تو این موارد پدر ها موفق تر هستند.‌بالاخره بعد از یک‌ هفته دختر طلبکارم برگشت. همسرم دخترم رو برد تو اتاقش و من فقط صدای جیغ و کمکش رو میشنیدم.‌ گریه میکردم ولی به کمکش نرفتم.‌ این تنبیه حقش بود.‌سنی نداشت که بخواد یک‌هفته از خونه بیرون بمونه..
. همسرم‌‌گفت دیگه دخترم‌حق نداره از اتاقش بیرون بیاد تا خودش بگه. گفت در رو قفل نمیکنم میخوام ببینم کی جرات میکنه پاش رو از در اتاق بیرون بزاره. مدام‌هم به من میگفت همه‌ش تقصیر توعه.‌بعش حق میدادم.‌ گفت تا زمانی که نگه کجا بوده تو اتاق میمونه. بعد از دو هفته دخترم اقرار کرد. با دوست هاش رفته بودن شمال. روز بعدش همسرم اومد و دخترم رو با خودش برد. استرس داشتم ولی حرفی نزدم.‌ چند ساعت بعد برگشتن و دخترم بدون هیچ‌اعتراضی برگشت اتاقش. پرسیدم کجا بودید اما هیج کدوم جواب ندادن.‌ همسرم برای کاری بیرون رفت با کلی گریه و التماس از دخترم پرسیدم کجا بودن دخترم گفت ولی شکسته شدنش رو دیدم. پدرش بهش شک‌داشت و برده بودش پیش پزشک تا مطمعن بشه