eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1 یک سال از ازدواج منو طاهر می‌گذشت خانواده طاهر خیلی خانواده خوبی بودند طاهر با برادرش طاها تو شرکت پدرشون کار می‌کردند. تو مراسم عروسی ما طاها ، دختر خالم حنانه رو دیده بود و عاشقش شده بود. هنوز یک ماهی از ازدواجم نگذشته بود که مادر شوهرم قضیه رو بهم گفت . ازم خواست که باهاشون حرف بزنم و ازشون بپرسم که قبول می‌کنن برای خواستگاری برن یا نه. رفتم قضیه رو به خالم اینا گفتم. شوهر خالم اوایل ناراضی بود و می‌گفت حقیقتش من می‌خوام که حنانه درس و دانشگاهش رو تموم کنه و بعد به ازدواج فکر کنه اما خالم و حنانه موافق بودن و حرفی نداشتن. شوهر خالم وقتی که دید حنانه خودش می‌خواد ازدواج کنه گفت مخالفتی ندارم هر طور خودش صلاح می‌دونه زندگی خودشه . ادامه دارد. کپی حرام.
۲۷ مهر ۱۴۰۳
2 شوهر خالم گفت بهشون بگو برای خواستگاری تشریف بیارن انشالله هرچی که خیره... شاید قسمت حنانه هم همین باشه. با خوشحالی زنگ زدم به خانواده شوهرم و گفتم که خالم اینا موافقت کردن می‌تونید تشریف بیارین برای خواستگاری قرار بر این شد که آخر هفته مراسم خواستگاری را برگزار کنیم. بعد از اینکه حنانه و طاها با هم حرف زدن قرار شد اگه هر دو طرف موافق بودن برای مراسم نامزدی و مهریه و بقیه کارا حرف بزنن . حنانه و طاها با هم نامزدی کردند . دوران نامزدی خیلی با هم رفت و آمد داشتیم. طاها، حنانه رو خیلی دوست داشت و در کنار هم خوشبخت بودن. البته طاها و طاهر هر دو پسرای خوبی بودند و چون مادرشون زن مهربونی بود همیشه پسراشو نصیحت می‌کرد که هوای زناشون رو داشته باشند به همین خاطر ما هم در کنار شوهرامون احساس خوشبختی می‌کرد. ادامه‌دارد. کپی حرام.
۲۷ مهر ۱۴۰۳
3 حنانه و طاها بعد از ۱۰ ماه نامزد بودن رفتن سر خونه زندگیشون. حنانه همیشه می‌گفت خیلی از طاها راضی هستم حتی پیش دوستاش هم خیلی از طاها تعریف می‌کرد و کارهایی که طاها براش انجام می‌داد رو برای دوستاش با اب و تاب تعریف می‌کرد. مدام از لحظات خصوصی‌شون عکس و فیلم گرفت و توی فضای مجازی منتشر می‌کرد . من و خاله بارها بهش گفتیم که این کارا رو نکن مردم این روزا چشم دیدن خوشبختی کسی رو ندارند ممکنه چشم بخورین اما حنانه که اهمیتی نمی‌داد. دیشب طاها به طاهر زنگ زد و گفت که می‌خوان با حنانه برن مسافرت شمال و از ما خواست که ما هم همراهشون بریم . طاهر نظر منو پرسید منم که بدم نمیاد مسافرتی برم. دیگه از تو خونه موندن خسته شده بودم برای همین قبول کردم و قرار شد که فردا شب راه بیوفتیم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
۲۸ مهر ۱۴۰۳
4 به مامان زنگ زدم و ازش خواستم بابا که خونه نیست همراه ما بیاد که تنها نباشه اما قبول نکرده گفت که شما برین خوش بگذرانید. همه چیز رو آماده و مهیا کردم که برای فردا شب حاضر باشیم. شب که طاها زنگ زد بام راه افتادیم و به سمت خونه اونا رفتیم . حنانه خیلی خوشحال بود می‌گفت این اولین سفر مشترکمونه و با بقیه مسافرت‌ها خیلی فرق می‌کنه . واقعا از اینکه طاها اونو خیلی دوست داشت یک لحظه احساس حسادت کردم اما با تشر به خودم گفتم این چه حرفیه اون دختر خالته. همون اندازه که طاها اونو دوست داره طاهرم تو رو دوست داره! راه افتادیم به سمت شمال تمام مسیر رو خواب بودم و صبح که رسیدیم طاهر منو بیدار کرد _ پاشو خوابالو خانم خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ ادامه دارد. کپی حرام.
۲۹ مهر ۱۴۰۳
5 سه چهار روزی رو اونجا موندیم خیلی بهمون خوش گذشت. طاها و طاهر برای خوشحال کردن ما به هر کاری می‌کردن. حنانه با گوشی که دستش بود از همه چیز فیلم و عکس می‌گرفت و مدام استوری می‌ذاشت. طاها یک لحظه از دست شاکی شد و گفت_ کافیه دیگه حنانه یه ریز فیلم و عکس می‌گیری! دیگران باید بدونن که ما داریم چیکار می‌کنیم ؟ حنانه کمی ناراحت شد اما خوب حق با طاها بو...د من مخالف این کار بودم قبلا خیلی آسیب دیده بودم به خاطر اشتراک گذاشتن لحظه‌های خصوصیم در فضای مجازی. تو راه برگشت نزدیکای غروب بود۸ خیلی کسل بودم. طاها خیلی با سرعت می‌رفت من که تو ماشین اونا نبودم با این حال بازم ترسیده بودم. به طاهر گفتم به داداشت زنگ بزن بلکه آرومتر رانندگی کنه. اما طاهر اهمیتی نداد. طاها همونطور با سرعت می‌رفت که یک لحظه جلوی چشمام ماشینش شروع کرد به اینور اونور کردن‌ و تعادلش رو از دست داده بود. یا فاطمه زهرایی گفتم و با جیغ گفتم _طاهر ماشین داداشت ... حرفم تموم نشده بود که ماشین کاملاً سرنگون شد و از جاده منحرف شد. ادامه‌دارد. کپی حرام.
۳۰ مهر ۱۴۰۳
6 طاهر شوکه پاشو روی ترمز گذاشت‌. با جیغ و داد از ماشین پیاده شدم همراه طاهر به سمت ماشین می رفتیم. مردم هم جمع شده بودند وای خدایا باورم نمی‌شد چه بلایی بود که سرمون اومد . ماشین کاملا نابود شده بود . طاها حنانه‌ام بی‌حرکت مونده بودن‌. آمبولانس اومد اما متاسفانه هم برادر شوهرم هم دخترخالمو همونجا از دست دادیم‌‌. طاهر بدجوری شوکه بود اصلاً نمی‌تونست حرفی بزنه. تو سانحه تصادف طاها حنانه که اولین مسافرت بعد از ازدواجشون بود باهم فوت شدن. خاله و شوهر خالم بدجوری عذاب می‌کشیدن. شوهر خالم میگفت کاش مخالفت می‌کردم و اجازه همچین وصلتی رو نمی‌دادم تا شاید دخترم الان زنده بود. منم عذاب وجدان داشتم اما این سرنوشت حنانه بودو ما هیچ کدوم مقصر نبودیم به خاطر رخ دادن اون اتفاق تلخ و مرگ دوتاشون. پایان. کپی حرام.
۱ آبان ۱۴۰۳