eitaa logo
ادویه ضمانتی پیــور🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
310 ویدیو
1 فایل
اینحا خیلی آسون ادویه اصل،با کیفیت با قیمت عالی تهیه کن🌹 با ۱۶ سال سابقه آسیاب در مشهد و تولید کننده ادویه جات درجه یک و با ضمانت😍 حذف واسطه ها و عرضه ادویه بهداشتی (جزئی ـ کلی) راه ارتباطی : @AS_pure 09159004798
مشاهده در ایتا
دانلود
#داستانک حـــــکایت خیلی خیلی زیبا و آموزنده روزی شاه عباس به همراه وزیرش شیخ بهایی و چند تن از فرماندهان به شکار می‌روند. در بین راه، شاه عباس به شیخ بهایی گفت: یاشیخ! نقل ، داستان ، یا پندی بگوئید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند! شیخ بگفتا؛ این سه تپه خاک را می‌بینید؟ گفتند بله شیخ گفت خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید حتی به همسرش! گفت آن تپه وسطی رامیبینید؟ گفتند! بله ، شیخ گفت خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت میکند. شیخ گفت آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟گفتند بله شیخ گفتا خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگترها دائم به او خدمت می‌کنند شاعباس گفت آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟ شیخ گفتا اگر صبر کنید جواب هر سه را یکجا خواهم داد مدتی گذشت شاعباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو میدوید و سرگرم میشد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت تا اینکه روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد همسر شیخ بهایی با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن میشود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام. همسر شیخ بهایی شیون کنان بر سر خود میزند و با لحنی تند میگوید:متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟ شیخ می‌گوید من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری میکند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من وتو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم وکسی هم متوجه نمی شود ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود ، خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد ، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان میکند اما هیچ خبری ازآهو نیست شاه عباس هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین میکند ، خبر هزار سکه به گوش همسر شیخ بهایی میرسد و بی وقفه به دربارشاه میرود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند. شاه عباس باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید؟ شاه عباس فریاد می زند شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد؟ شیخ گفت اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده وسر بریدم. شاه عباس عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن جـــــلاد شمشیرش را بالابرد ودرحین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت اعلاحضرت شیخ خیلی به من و خانواده‌ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم مرا عفو بفرمایید شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر را فراخواند. اما هیچکدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند. شاه عباس گفت صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید به سوی شاه عباس آمد و گفت صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد! شمشیر را ازجلاد گرفت بالا برد موقع فرود آمدن شمشیر ، شیخ گفت دست نگه دارید آهو زنده است، من او را نکشته‌ام شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو‌ را بیاورد.شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟ شیخ گفت: زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز و من خاک آن سه تپه رامثال زدم که باعث نگرانی شما شد! الان جواب آن پند همین است گفتم: خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی میگوید حتی به همسرش. همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود ومرا به هزار سکه طلا فروخت پس خاک آن تپه اول برسرمن که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم! شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید:؟ شیخ گفت به یاد بیاوریدگفتم خاک آن تپه دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب خدمت کند. این نگهبان در گوشه شهر گدایی میکرد و شکم زن و بچه اش را نمیتوانست سیرکند !من به اوخدمت کردم واو را به قصر آوردم صاحب مال وزندگی پست و مقام کردم وحالا بخاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت پس خاک آن تپه دوم هم برسرمن که به آدم بی‌اصل ونصب خدمت کردم و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگتر از خودش خدمت کند. من که وزیر شما بودم سالها به شما مشاوره دادم و هزاران کار نیک وخیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم بخاطر یک آهو می خواستید گردن مرا بزنید که سالها به شما وفادار بوده ام . پس خاک آن تپه سوم هم بر سر من 🍃 🦋🍃 ╭═🔹💠💠  🔹═╮ @AdviyehPURE ╰═🔸 💠💠 🔸═╯✨
# پیور ❇️ شاه از وزیر پرسید: امسال اوضاع اقتصاد چگونه است؟ وزیر گفت: الحمدالله به گونه‌ای است كه تمام پینه‌دوزان توانستند به زیارت كعبه روند شاه گفت: نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود كفاشان می‌بایست به مكه می‌رفتند نه پینه‌دوزان، چونكه مردم نمی‌توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می‌پردازند.  ╭═🔹💠💠  🔹═╮ @AdviyehPURE ╰═🔸 💠💠 🔸═╯
پیور 🔶️ادیسون برای شناسایی افرادهمکاربرای خود،ابتدا آنان را به ناهار دعوت می کرد.زمانی که سوپ را می آوردنددقت می کرد تا ببیند آیاپیش ازچشیدن سوپ،به آن نمک می زنند؟ 🔵از نظر او افرادی که پیش از چشیدن سوپ به آن نمک می زدند، مناسب کار با او نبودند؛ زیرا او معتقد بود این افراد دربرخورد با پدیده های زندگی،چشم بند به چشم داشته و درباره آنچه ممکن و آنچه غیر ممکن است، فرضیات و قید و بندهای زیادی در ذهن خود دارند. آنها همیشه فرض می کنند سوپ نیاز به نمک دارد، بدون آنکه آن را چشیده باشند.
. روزی ناصرالدین شاه در سفر به باغ دوشان تپه، تصویر گلی را نقاشی کرد. از حضار پرسید چطور است؟ مستوفی‌الممالک گفت: قربان خیلی خوب است. اقبال الدوله گفت: قربان حقیقتا عالی است. اعتمادالسلطنه گفت: قربان نظیر ندارد. ضیاالدوله گفت: حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناک تر است! بعد از آن که خلوت شد، شاه به ژول ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟ من بایدبا این گونه افراد، مملکت را اداره کنم. (چکیده تاریخ ایران/حسن نراقی) تملق و  ریا می تواند، خود ما، اطرافمان و کشور را نابود کند ... پیور راهنمای خرید و پاسخگو شما 🤗: @pure_spices @AdviyehPURE .
روزگاری حاکمی به هنرمندان إعلام كرد: هركسی كه آرامش را در يک تابلو نقاشی كند، جايزه‌ای نفيس خواهد گرفت. حاکم از ميان تابلوهای هنرمندان دو تابلو را پسنديد. اولی نقاشی يک درياچه آرام بود. و هرکس آنرا مي ديد آرامش را در آن می‌يافت. دومی کوه‌هایی بود ناهموار؛ از کنار کوه آبشاری به پايين ميريخت، در اين نقاشی اصلاً آرامش ديده نميشد. اما حاکم با دقت نگاه کرد و پشت آبشار خروشان، لابلای بوته‌ای، پرنده‌ای لانه کرده و با آرامش نشسته بود. حاکم نقاشی دوم را انتخاب کرد و گفت: آرامش به معنای آن نيست که مشکلی وجود نداشته باشد، يا کار سختی پيش‌رو نباشد، آرامش يعنی در ميان صدا، مشکل و کارِ سخت، دلی آرام وجود داشته باشد. پیور