🔹میگفت: "هر طور شده باید به جبهه بروم؛ مگر در نهج البلاغه نخواندهاید: جهاد یکی از درهای بهشت است. من باید به جبهه بروم."
این جمله را به کرات میگفت.
🔸بعدها روزی از او پرسیدم چگونه آمدی؟ گفت: "هر دفعه با ترفندی!
(البته هنوز آن زمان از امام خامنهای که رییس جمهور وقت بود، نامه اعزام به جبهه را نگرفته بود.)
اما این بار خیلی مرا تحت فشار قرار دادند تا از رفتن به جبهه منصرف بکنند؛
نزد حاج آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) رفتم. زمان ظهر بود و ناهار نخورده بودم؛
از گرسنگی داشتم می مردم.
🔹دیدم ایشان دارند ناهار میخورند؛ ساکم را هم با خودم برده بودم.
ایشان گفتند: بفرما ناهار بخور.
گفتم: نمیخورم!
🔸حاج آقا گفتند: چرا نمیخوری؟
کاغذ و خودکاری که همراهم بود را مقابل حاج آقا گذاشتم و گفتم: حاج آقا دارم از گرسنگی میمیرم، شما در این نامه بنویسید که آقای عوض محمدی مرا به جبهه بفرستد تا من هم ناهار بخورم.
بعد از کلی اصرار حاج آقا مجبور شد نامه را بنویسد تا من ناهار بخورم❗️
⭕️فرزند خمینی که باشی، حتی اگر فقط ۱۳ سال هم داشته باشی، الگویی میشوی برای هزار پیر و جوان❗️
#شهید_مرحمت_بالازاده
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
افسران جوان جنگ نرم
@Afsaran_ir
🏴روز ششم، روز قاسم بن الحسن(ع)...
⭕️آقای خامنهای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
🔸فریاد میزد: "آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم."
حضرتآقا پرسیدند: "چی شده؟ کیه این بنده خدا؟"
"حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده اینجا و با شما کار واجب داره."
حضرتآقا میفرمایند: "بگو پسرم. چه خواهشی؟"
شهید بالازاده میگوید: "آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!"
حضرتآقا میفرمایند: "چرا پسرم؟"
🔹شهید بالازاده: "آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: "پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است" شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
🔸حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: "آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید."
🔹حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: "ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان."
#شهید_مرحمت_بالازاده
✅ به افسران بپیوندید:
@Afsaran_ir