شبِ نبودن تو قد کشیده است کنارم
شبی که سایه دواندهست روی صبر و قرارم
شبی که آمده از روزهای خاطرهخیزت
شبی که آمده از انتظار روزِ شمارم
شبی که آمده با آیههای وحشت و حیرت
شبی که آمده تا پلک روی هم نگذارم
شبی که آمده با ابرهای دلهرهزایش
که من دوباره بترسم، که من دوباره ببارم
شبِ نبودن تو مردنیست سخت و نفسگیر
شبِ نبودن تو شیونیست روی مزارم
تو نیستی که ببینی شب نبودن خود را
تو نیستی که بگویی چگونه تاب بیارم
خزان خزانِ بزرگیست بیمروّت و بیرحم
تو نیستی، خبری نیست از امید بهارم
شبِ نبودن تو، آه این همیشهی غمگین
شبِ نبودن تو، آن شبی که دوست ندارم
#محمد_حسین_زاهدیان
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها
مجموعه شعر: #بی_تو_نبودن
شاعر: #جواد_شیخ_الاسلامی
انتشارات: #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر: #بی_تو_نبودن شاعر: #جواد_شیخ_الاسلامی انتشارات: #شهرستان_ادب
چه در خوشخدمتیشان خوب میکوشند بعضیها
لباسی را که دشمن دوخت میپوشند بعضیها
هنوز این فتنه بیدار است، بیدار است، پنهانیست
نه خوابیدند بعضیها، نه بیهوشند بعضیها
«شتر دیدی ندیدی» چیست؟ وقتی باز میبینیم
هنوز از بچهاُشتر شیر میدوشند بعضیها
خدا را شکر قیصرهایمان هستند و برجایند
چه باک از این که خود را مفت بفروشند بعضیها؟
نگو، اینها پیِ وهماند، حرفت را نمیفهمند
به اين دلخوش نبايد شد كه خرگوشند بعضیها
اگر اينان نمیخواهند از این بیراهه برگردند
قضاوت با شما؛ جويند يا لوشند* بعضیها؟
* لوش: گِل و لای تهِ جویها.
#جواد_شیخ_الاسلامی
#دوره_اول_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #بی_تو_نبودن
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
سوختيم از داغ غفلت، سوختيم ای خامها!
دانهها را چيدهاند اما به سوی دامها
هر که پای برگهها را، مست امضا میکند
پای خون را باز خواهد کرد در حمامها
اين جماعت نيست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را میزند تکبيرةالاحرامها
ای مسلمان! دين نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلامها
راه سختی پيش رو داريم بعد از کربلا
سنگها در کوفهها، دشنامها در شامها
آه اگر مولا چراغ خيمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاريکی ابهامها
آه از آن بزمی که بعد از لقمههای چرب و نرم
جامهای زهر مینوشيم از «برجام»ها
تيغ شعرم تيز شد اما غلافش میکنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کامها
#زهرا_بشری_موحد
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
به ایستادگی #ایران_و_ایرانی
ای چارفصل میهنم! ای منحصر به فرد!
تقویمِ تو خزانیِ دژخیمِ دورهگرد
آخر چه بود سهم تو از آن همه نبرد؟
جز غصه روی غصه و جز درد روی درد
دریا به گِل نِشست تو را، کوه گریه کرد
باید برای این همه اندوه گریه کرد
ای آبْ رفته پیکر در گردش زمان!
تاریخ توست بستر طغیان این و آن
باریده بود بر سرمان ظلم بی امان
تا رایت قیام به پا خاست ناگهان
از مشرق حماسه خروشی دگر دمید
ذلّت به غرب آمد و ظلمت به سر رسید
ظلمت به سر رسید، ولی بیم شب به جاست
سرمای مرگ نیست اگر، سوز تب به جاست
آتش به جا هنوز برادر! حطب به جاست
از بنگِ کفر، نشئگی بولهب به جاست
امّا خوشیم باور ما مانده با علی
سردادهی ولایت اوییم، یاعلی
عمریست پای باورمان ایستادهایم
سرچشمهی ارادت و کوه ارادهایم
جز در مسیر دین و وطن جان ندادهایم
چشمانتظارِ روشنیِ صبح جادهایم
چیزی به چشم روشنیِ ما نمانده است
چیزی دگر به آخر دنیا نمانده است
ای خونِ در مصافِ ستم، دم به دم به جوش!
ای موجِ پرتلاطمِ همواره در خروش!
چشمِ به راهِ آمدنش منتظر! به هوش!
دارد صدای پای کسی میرسد به گوش
بر ماست هم برای ظهورش دعا کنیم
هم جان به راهِ آمدن او فدا کنیم
#رضا_ابوذری
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
شمعهایم
دوستان زیادی پیدا کردهاند
هر سال این موقع،
شیکترین لباسهایشان را میپوشند
و سوار بر کیکی مجلل
جلوی چشمانم
اشک می ریزند.
هر سال همین ساعت
عقربهها
قدمهایت را بلندتر میشمارند
تا مرا
از سکون قاب عکس
بیرون بیاورند
تا آخر شب
رقص عقربهها را
فراموش میکنم
و تو
انتظارم را
سرِ پا نگه میداری
تا شاید لبخند درون آن عکس
کمی واقعیتر به نظر برسد
ای کاش این آلزایمر لعنتی
تا فردا
من را نمیشناخت…
#حسام_الدین_برزگران
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
تاب و تبش تابهتاست مرد غریبه
روز و شبش جابهجاست مرد غریبه
زندگیاش را گرفته است به دندان
یکسره در دست و پاست مرد غریبه
شام شبش نان خشک و صندلیاش سنگ
خواب و خورَش بیریاست مرد غریبه
خسرو و تیمور یا که کورش و نادر
نام جدیدش گداست مرد غریبه
خیره شدم... چشمهاش آینه بودند
وه که عجب آشناست مرد غریبه
فریادش لای بوق و همهمه گم شد
مرگش هم بیصداست مرد غریبه
#وحید_صدیقی
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
دنیا جهنم میشود حتی بهارش
وقتی بفهمد بیثمر بود انتظارش
چون غنچهای پژمرده در گلدان خانهست
دختر اگر بابا نباشد در کنارش
دختر که نان هر شبش لبخند باباست
بوسهست بر دست پدر هر روز کارش
در دلبری شیرینزبانی قهرمان است
هر بوسه از بابا مدال افتخارش
دختر اگر بیمار شد بابا طبیب و
بابا اگر تب کرد دختر بیقرارش
آه از زمانی که سفر در پیش باشد
غم سایهگستر میشود بر روزگارش
آه از زمانی که سفر پایان نگیرد
از او سوال و اهل خانه شرمسارش
ای کاش تنها این مصیبت باشد ای کاش
در دست نامحرم نیفتد گوشوارش
#زهرا_علیشاهی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم
بریزم اشکهای آخر چشم ترم را هم
که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند
تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم
بزن، آتش بزن، خاکسترم کن، عشق کن، اصلا
رها کن در میان بادها خاکسترم را هم
تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را
نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم
سپردم به فراموشی تمام حرفهایت را
تمام حرفهایی که زدی پشت سرم را هم
همین مرهم برای زخمهای روح من کافیست
که مایل میشود این روزها سمت حرم راهم
#محمد_میرزایی_بازرگانی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
محو در رفت و آمد مردم، در شلوغِ پیادهرو گم بود
پیرمردی که در نفسهایش، ردّی از گَردِ پای مردم بود
خیره بر کفشهای برّاق و کفشهایی که خاک میخوردند
با زبان سیاه و ساکت واکس با همه گرم در تکلّم بود
کفشهای دهنگشاد مدام خیره بر دستهای او بودند
کفشهایی که وصله میخوردند روی لبهایشان تبسم بود
او ولی با نگاه غمگینش در نخ دخل و خرج خود میرفت
هر زمان رفت وام بستاند حقِّ یک عدّه در تقدّم بود
پای درس و کتاب فرزندش همهی دسترنج خود را داد
گاه باید به او کمک میداد پسرش که کلاسِ... چندم بود؟
دم هر سازمان و ارگانی دستگاهیست جای او حالا
پیرمردی که کلِّ عمرش را خیره بر کفشهای مردم بود
#سجاد_طحان_پور
#ما_همه_آفتابگردانیم
#دوره_ششم_آفتابگردانها
@Aftab_gardan_ha
از هر طرف وزیده به این بیشه بادها
دارند میروند به باد اعتمادها
خون کردهاند قلب درختان باغ را
این ریشههای رفته به عمق فسادها
ایمن نبوده ساحل ما هیچ لحظهای
از موج پرتلاطم بغض و عنادها
از ظلم عدهای که دم از عدل میزنند
باید کشید بر سر این عدل، دادها
افتادهاند در پی دنیا مریدها
سرگرم سجدههای ریایی مرادها
زجرآور است آخر این شاهنامه، آه
وقتی تهمتن است اسیر شغادها
اما همیشه در دل ما ناگسستنیست
زنجیر امتحان شدهی اتحادها
#محمد_حسین_مهدویان
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
بس که از هر شاخهای برگ جوان افتاده است
چار فصلِ سال، گویی در خزان افتاده است
وای بر ما تازهواردها که در میدان عشق
هر طرف رو میکنی یک پهلوان افتاده است
قهوهخانه، عصر یک روز بهاری، چای سبز
چشمهایت باز هم در استکان افتاده است
میز، میزِ سابق و مجنون همان مجنونِ قبل
خاطرات کهنهای هم نیمهجان افتاده است
از خودم میپرسم اصلاً آن جوانِ سر به زیر
از کجا در داستانِ عاشقان افتاده است؟
چشم وا کردم که دیدم قسمتی از پیکرم
در مسیر بیرجند و اصفهان افتاده است
عشق یعنی اشکهایی که به یادت نیمهشب
روی برجکهای توی پادگان افتاده است
عمر شبهای قشنگ زندگی کوتاه بود
ماه روی پشت بام از نردبان افتاده است
روزهای خوب در تقدیر ما بیچارهها
یا که خط خوردهست یا خط در میان افتاده است
باز حافظ خواست با فال خوشی شادم کند
من که میدانم گره در کارمان افتاده است
خاطرات خوبمان کابوسمان شد... بگذریم!
حرفهایم مثل چایی از دهان افتاده است
#سعید_قلی_نژاد
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha