eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
461 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 #رهبر معظم انقلاب: «چیزی که قدرتمندترین آدم تاریخ ( #امیرالمؤمنین) را آن گونه مظلوم کرد، نبودن #تحلیل_سیاسی در مردم بود و الا همه #مردم که بی دین نبودند، تحلیل سیاسی نداشتند..» https://eitaa.com/AghayeEshgh313
🎨 لوح | آمریکا؛ علیه دنیا 🔹رهبر انقلاب: این‌که یک پلیسی با خونسردی ، زانویش را بگذارد روی گردنِ یک سیاه‌پوست و نگه دارد و فشار بدهد تا جان بدهد، چیز جدیدی نیست؛طبیعتِ آمریکایی این است؛ کاری است که آمریکایی‌ها با افغانستان، عراق، سوریه و با خیلی از کشورها کرده‌اند؛ این‌که حالا مردم شعار می‌دهند «نمی‌توانیم نَفَس بکشیم» حرف دل همه‌ ملّت‌هایی است که آمریکا در آنجا ظالمانه وارد شده و اقدام کرده است.(۹۹/۳/۱۴) ‌‌‌‌‌‌‌❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀     @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
🔺پیام تشکر رهبر معظم انقلاب از پرسنل نفتکش‌های اعزامی به ونزوئلا 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با ارسال پیامی محبت آمیز از حرکت جهادی فرماندهان و کارکنان شناورهای نفتکش جمهوری اسلامی ایران که محموله فرآورده‌های نفتی را به کشور ونزوئلا منتقل کردند قدردانی نمودند. متن این پیام به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم به همه شما عزیزان، کاپیتان و کارکنان کشتی خداقوت می‌گویم. کار بزرگی کردید. حرکت شما حرکتی جهادی بود. کشور را سرافراز کردید. ان شاالله موفق باشید سیدعلی خامنه ای ۹۷/۳/۱۹ ‌‌‌‌‌‌‌❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀     @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
⭕️پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب در پی درگذشت آقای رمضان عبدالله 🔹 حضرت آیت الله خامنه‌ای در پیامی درگذشت مجاهد مقاوم دکتر رمضان عبدالله را تسلیت گفتند. متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم 🔹 درگذشت برادر مجاهد و مقاوم، آقای دکتر رمضان عبدالله را به ملت عزیز فلسطین و به همه‌ی مجاهدانی که دل در گرو مسأله‌ی دارند و بخصوص به سازمان فداکار «جنبش جهاد اسلامی فلسطین» و نیز به خانواده‌ی آن فقید سعید تسلیت عرض میکنم. 🔹 جریان مقاومت فلسطین عنصر بسیار صادق و ارزشمندی را از دست داد، امیدوارم با هدایت و کمک الهی، تلاشهای جهادی جانشینان شایسته‌ئی که راه مجاهدانی چون فتحی شقاقی و رمضان عبدالله را دنبال میکنند، این ضایعه را جبران کند. والله ولیّ التوفیق سیّدعلی خامنه‌ای ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ ‌‌‌‌‌‌‌❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀     @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
▪️عــلــامــه حــســن زاده آمــلــیــ(حــفــظهالــلــه): گــوشــ‌تــانــ بــه دهان بــاشــد،چــون ایــشــان گــوشــشــان بــه دهان (عــجلــالــلــه فــرجــه)اســت. @aghaye_eshgh .....🌹🌹🌹.....
سلام 🌻 وقتی تعداد دنبال ڪـننده ها به ‌۱۵۰ نفر برسه فرنگیس رو بہ صورت قسمت قسمت (متنی) میزاریــم پس ڪانال ما رو به دوستاتون معرفی کنید و حمایتمون ڪنین😉 ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ یه کانال پر از پروفایلای قشنگ 😭😍 🦋 🧕🏻 های قشنگ😍😎😉 ها😇👧🏻👼🏻 دعای عهد😍 📚 کلیپ های قشنگ😍 گوگولے 😍😎🎂 هر هفته معرفی شهید😍 چالش های با مزه جاییزه دار هم قراره بزاریم🤩(بعد امتحانا) کلی چیز های گوگولی دخترونه 😍 ♡◇♡{ما تازه کانال زدیم اما منتظر خبر های خوب بشین😉}‌ ♡◇♡ ورود پسرا بلامانعه 🙂 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 بنر ما رو پخش کنید😎😇😍 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ @ya_fatemeh_14
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: ✍️ کانال ♪•°•°•°•°•°♥️°•°•°•°•°•♪ @Aghaye_Eshgh ♪•°•°•°•°•°♥️°•°•°•°•°•♪