eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
691 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال مشترک ماه شعبان المعظم @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 هر جمعه یک کلیپ اخلاقی و ترتبیتی سؤال رهبر معظم انقلاب از امام(ره) درباره دعایی که بیشتر دوست دارند... @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ در روزهایی که ویترین همه رسانه‌های دنیا با شعارهای صلح و ضدیت با جنگ و خشونت آذین شده، ۵۶ نفر از شیعیان مظلوم پاکستانی در سکوت سنگین رسانه‌ای، غریبانه در خون خود غلطیدند. جمعه خونین شاهدی است بر ادعاهای توخالی حقوق بشری غرب. سلام و درود خدا بر شهدای مظلوم پیشاور. 👤 علی بهادری جهرمی @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسیحی ها به بهشت می روند‼️ 💬سوال: آيا مسيحيا به بهشت ميرن؟ اگر ميرن پس ميشه گفت رفتن اونا به بهشت نسبت به ما آسون تره اونا کارهايي انجام ميدن که تو دين ما انجام دادن اون کارا ممنوعه خوب اونا گناهي ندارن چون از اول تو يه کشور مسيحي به دنيا اومدن آيا اين عدالته که مسيحيا هم تو اين دنيا هم اون دنيا خوش بگذرونن⁉️⁉️⁉️ ✍️پاسخ: ✅رسيدن به رستگاري يا به عبارتي رفتن به بهشت داراي شرايطي است. بر طبق آموزه هاي ديني انسانها چند گروه هستند که برخي به سعادت مي رسند و برخي خير. آن گروهها عبارتند از: 1- پيروان هر پيامبر در عصر آن پيامبر به شرط ايمان و عمل صالح: يعني اگر پيروان هر پيامبر به آن پيامبر ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند، بهشتي خواهند شد. 2- پيروان پيامبر خاتم به شرط ايمان و عمل صالح: يعني پيروان حضرت رسول نيز به شرط ايمان و عمل صالح رستگار خواهد شد. 3- جاهل قاصر: اگر کسي جاهل قاصر باشد؛ يعني حرف حق به او نرسد يا اگر رسيد نتواند تشخيص دهد که حق است، اين گروه در صورتي که به حد توان خود عمل کنند، رستگار هستند. 4-جاهل مقصر: کسي است که مي توانست حرف حق را تشخيص دهد و تحقيق نکرد يا حرف حق را تشخيص داد و نپذيرفت، اين گروه به رستگاري نخواهند رسيد. نتيجه: مسلمانان به شرط ايمان و عمل صالح رستگار خواهند شد و هر گروهي از فرقه هاي اسلامي اگر جاهل قاصر باشد، ممکن است به سعادت برسند و اگر جاهل مقصر باشند، هرگز به سعادت نخواهند رسيد. در ضمن، نمی توان گفت که به یهشت رفتن مسیحیان راحت تر است.زیرا در عالم قبر دوباره آزمایش می شوند در حالی که مسلمانان به شرط ایمان و عمل صالح، از آزمایش قبر در امان هستند. 🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشید @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ نماز با لباس طلا ‌ 🔷 اگر مردی نداند يا فراموش كند انگشتر يا لباسش از طلا است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است. 📕 منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۹۳ ┏━💠💠🆔💠💠━┓ 🌟@AhkamStekhare🌟 ┗━💠💠🆔💠💠━
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 🔘آیین نقاره زنی به مناسبت ولادت حضرت امام حسین علیه السلام @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پانزده❤️ . #شهیدایوب_بلندی از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا
❤️قسمت شانزده❤️ . توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: -الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: - برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. 🌹 . بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت شانزده❤️ .#شهیدایوب_بلندی توی #بله_برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی
❤️قسمت هفده❤️ . فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. 😕 . . #داستان_مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت هفده❤️ .#شهیدایوب_بلندی فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
❤️قسمت هجده❤ . از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم + اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: + زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟ . ❤️قسمت نوزده❤️ . آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم. او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: + مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. 🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare