eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
675 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ نماز با لباس طلا ‌ 🔷 اگر مردی نداند يا فراموش كند انگشتر يا لباسش از طلا است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است. 📕 منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۹۳ ┏━💠💠🆔💠💠━┓ 🌟@AhkamStekhare🌟 ┗━💠💠🆔💠💠━
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت پانزده❤️ . #شهیدایوب_بلندی از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا
❤️قسمت شانزده❤️ . توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: -الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: - برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. 🌹 . بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت شانزده❤️ .#شهیدایوب_بلندی توی #بله_برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی
❤️قسمت هفده❤️ . فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. 😕 . . #داستان_مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت هفده❤️ .#شهیدایوب_بلندی فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
❤️قسمت هجده❤ . از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم + اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: + زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟ . ❤️قسمت نوزده❤️ . آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم. او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: + مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. 🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت هجده❤ . از چلو کبابی که بیرون آمدیم #اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد
❤️قسمت بیستم❤️ . دست مامان تو هوا خشک شد. + فکر کردم برادر بلندی که می خواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت می شوید، هم من معذبم. مامان گفت: آقا جونت را چه کار می کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان + شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی. بی اجازه شان محرم نشده بودیم. اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد. با قهر کردنش . ❤️قسمت بیست و یک❤️ . مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت. وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد. می خندید و می گفت: - الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد. فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد. شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم نخوریم. ☺ . بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام حسین (ع): ‌ خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بيرون مى آورد و آن گاه او از ستم گران انتقام مى گيرد.! ‌ 📚إثباة الهداه، ج 7، ص 138 ❣السلام علی الحُسیْن ❣و علی علی بن الحُسیْن ❣و علی اولاد الحُسیْن ❣و علی اصحاب الحُسیْن ✨میلاد امام حسین(ع) مبارک✨ @AhkamStekhare
✨﷽✨ 🌼تاکید امام حسین علیه‌السلام بر حفظ سلامتی ✍امام حسين عليه‌السلام: بادِروا بِصِحَّةِ الأجسامِ في مُدَّةِ الأعمارِ. در مدت عمر، در حفظ سلامت تن بكوشد. 📚 تحف العقول، ج 1، ص 239 این حدیث به صورت امر و جمع آمده؛ لذا توصیه جمعی است، نه فقط فردی و شخص خاص. متعلق به یک زمان محدود و خاص هم نیست و مبادرت در کل ایام حیات و به صورت مستمر امر شده است. نفرمودند یک کاری کنید که مریض نشوید؛ بلکه فرمودند یک کاری کنید که همواره سلامت باشید؛ چون گاهی بیماری ها دست ما نیست. اگر حفظ سلامتی و استمرار صحت و سلامتی جنبه دینی و اهمیت نداشت، هیچ وقت امر به مبادرت در حفظ سلامتی نمی شدیم. صحت و سقم ما، جنبه عمومی پیدا می کند و کسی نمی‌تواند بگوید سلامتی یا بیماری من، فقط به خودم مربوط است؛ مثل امر به معروف و نهی از منکر در ارتباط با گناهان. وقتی امر می شود، یعنی نباید لحظه ای از آن غافل باشیم و بعد بگوییم یادمان رفت یا بگوییم این قدر گرفتار بودم که دیگر حواسم به خودم نبود. 💥بی توجهی به بدن و ظاهر و سلامتی به هیچ وجه نه تنها فضیلت محسوب نمی شود؛ بلکه از عدم حفظ آن منع شده ایم. لذا مومن نباید مریض باشد و تفکرش این باشد که مریضی را خدا داده و دنبال سلامتی نمی روم تا این که خودش اگر صلاح دانست، برطرف کند. وقتی حضرت تاکید بر کل مدت عمر دارند، یعنی باید برای آن برنامه داشت و انواع تهدیداتش را شناخت و برای آن برنامه ریزی کرد. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میلاد منحصر بفرد امام حسین علیه السلام ✍حجت الاسلام عالی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
✨﷽✨ 🌺 ماجرای فُطرُس و تولد امام حسین علیه السّلام ✍خدای متعال به جبرئیل امین امر فرمود که همراه با هزار مَلَک برای عرض تهنیت به محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد. جبرئیل همراه با هزار ملکی که به دنبال او بودند فرود آمد و بنا به آنچه در روایات هست، از جزیره‌ای عبور کرد. یکی از ملائکۀ بزرگ الهی به نام فُطرُس به دلیل ترک اولایی که از او سر زده بود، آنجا زندانی بود. می‌دانید که ملائکه معصومند. عصیان و سرکشی در برابر فرمان خدا ندارند و معصومند. همانطور که انبیاء معصومند؛ امّا برخی از انبیاء ترک اولی داشته‌اند. ترک اولی یعنی بین دو عمل خوب، عمل خوب کوچک‌تر را انجام دهد؛ درحالی‌ که جا داشت و سزاوار بود عمل خوب بزرگ‌تر و برجسته‌تر را انجام دهد. فطرس به دلیل ترک اولایی که مرتکب شده بود، با بال‌های شکسته در این جزیره تبعید بود. حتّی روایتی را دیدم که او را مخیّر کردند بین عذاب دنیا و عذاب آخرت و فطرس عذاب دنیا را برگزید. او را در این جزیره به پلک‌های چشمانش آویخته بودند؛ جزیره‌ای بود که هیچ موجود زنده‌ای هم عبور نمی‌کرد و دود بویناک و متعفّنی هم از زیر او بر می‌خاست. جبرئیل و هزار مَلَک از کنار فطرس گذشتند. فطرس پرسید: چه شده؟ قیامت سر رسیده که شما فرود آمده‌اید؟ جبرئیل خبر میلاد نوۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را به فطرس داد و گفت: خدای متعال امر کرده که ما به محضر رسول الله برسیم و این میلاد خجسته را خدمت پیغمبر اکرم تهنیت بگوییم. فطرس اجازه خواست که همراه آن‌ها به محضر رسول الله برسد؛ بلکه از این رهگذر از تبعید و شکنجه نجات پیدا کند و به جایگاه نخستین خودش برگردد. جبرئیل آمد خدمت رسول الله تهنیت عرض کرد و ماجرای فطرس را هم به عرض رسول الله رساند. پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: مانعی ندارد؛ به فطرس بگویید بال‌های شکستۀ خود را به قنداقۀ اباعبدالله علیه السّلام بمالد. فطرس آمد و بال‌هایش را به قنداقۀ اباعبدالله علیه السّلام مالید و دوباره مثل روز اوّل سالم شد. فطرس خوشحال و خشنود از این توفیقی که نصیبش شد، عرض کرد: یا رسول الله این فرزند را که این همه برای من مایۀ برکت بود، امّت تو به زودی به شهادت خواهند رساند و من خودم را مدیون این فرزند می‌دانم؛ لذا همین‌جا تعهد می‌کنم که هر جای عالم هر کس برای اباعبدالله علیه السّلام سلامی بفرستد یا صلواتی نثار کند، من آن سلام و صلوات را به محضر اباعبدالله علیه السّلام برسانم. لذا فطرسِ ملک، مأمور است و در بهشت افتخار می‌کند که من غلام اباعبدالله علیه السّلام هستم! من خادم اباعبدالله علیه السّلام هستم! فطرس مسئولیّت سلام رسانی اباعبدالله علیه السّلام را به محضر آن بزرگوار عهده‌دار است. احادیث دیگری هم هست که ماجراهایی شبیه این در مورد ملائکۀ دیگری مثل دردائیل و صلصائیل؛ که آنها هم به دلیل ترک اولی مبتلا بودند، نقل کرده‌اند؛ یعنی بهره‌مندی از عنایات قنداقۀ اباعبدالله الحسین علیه السّلام برای برگشتن به مرتبۀ بلند آسمانی خودشان... 👤 استاد مهدی طیّب ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ میلاد حسین نوگل زهرا شده امشب گیتى ز رخش طور تجلا شده امشب ده مژده‌ى جانبخش بعالم ز قدومش زیرا که در رحمت حق واشده امشب... ✨میلاد امام حسین(ع) مبارک✨ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزند دلیر حیدر آمد عباس امیر لشکر آمد می‌خواست نشان دهد ادب را یک روز پی از برادر آمد 🎉 میلاد حضرت عباس(ع) مبارک @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی استاد فاطمی نیا 🎬موضوع: مقام و منزلت حضرت عباس (ع) ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸ولادت با سعادت سردار رشید کربلا، باب الحوائج، قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مبارک باد @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 رهبر انقلاب: جانباز در حقیقت یک شهید زنده است 🌺 روز جانباز رو به رهبر جانبازِ عزیزمون تبریک میگوییم 🌺 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴 ای سردار سلیمانی روز شهید بهت تبریک گفتیم؛ امروز که روز پاسداره بهت تبریک می‌گیم؛ فردا که روز جانبازه بهت تبریک خواهیم گفت؛ حاجی جان.🌿 🔹توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟ ای فخر شهدا؛ ای فخر جانبازها؛ ای فخر پاسدارها. 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️سوال: آیا نگاه كردن به حیاط همسایه گناه دارد؟ ✍پاسخ : باتوجه به اینکه نگاه کردن به حیاط دیگری بدون رضایت، باعث اذیت و آزار دیگران می شود و گناهانی مانند نگاه به نامحرم و مفسده بدنبال دارد،جایز نیست و حرام است ♡••♡••♡••♡••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی: تمام مسائلی که عرفا در کتاب‌های طولانی خودشان می‌گویند، در چند کلمه مناجات شعبانیه هست. اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸یک ساعت سپاهی شدم پدرم درآمد قدرت‌الله مهرابی کوشکی هر شب ماجرایی با عراقی‌ها داشتیم؛ بعضی از این اتفاق‌ها در عین دردناک بودن باعث خنده هم بود. یک شب در آسایشگاه را باز کردند؛ بیست نگهبان بودند؛ ریختند توی آسایشگاه و دنبال «حرس خمینی» می‌گشتند. این اسمی بود که روی پاسدارها گذاشته بودند. بی‌خوابی‌شان گل کرده بود و می‌خواستند کمی وقت بگذرانند. عراقی‌ها تصور می‌کردند هر کسی هیکل‌گنده‌تر و چاق‌تر است پاسدار و سپاهی است. فکر می‌کردند سپاهی‌های ما مثل فرمانده‌هان خودشان شکم‌ گنده‌اند. یک‌بار در یکی از حمله‌ها یک راننده آذری‌زبان آمبولانس را گرفته بودند؛ طرف هیکلی داشت و این‌ها فکر کرده بودند که یکی از فرماندهان عالی‌رتبه را اسیر کرده‌اند. جنجالی در روزنامه‌هایشان راه انداختند. آن‌شب دنبال پاسدارها می‌گشتند. به ارشد آسایشگاه گفتند: بگو کی پاسدار است؟ ارشد حرفشان را ترجمه کرد و آخرش هم گفت: بچه‌ها این‌ها دنبال شر هستند. یکی بگوید که ما پاسدار نیستیم تا شر بخوابد. یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت: پاسدار به این راحتی‌ها اسیر نمی‌شود. اصلا قیافه ما به پاسدارها نمی‌خورد. ارشد همه حرف‌ها را ترجمه کرد اما فایده‌ای نداشت؛ پانزده نفر را به‌زور جدا کردند؛ یکی از آن پانزده نفر واحدی بود. آدم ساده و شوخ طبعی بود. همیشه امید داشت و همیشه شوخی می‌کرد. این پانزده نفر به جرم سپاهی بودن روانه زندان عمومی اردوگاه شدند. همه کارهای این رفیقم خنده‌دار بود. چند دقیقه بعد صدای فریاد این پانزده نفر بلند شد. همه دنبال صدای او بودند؛ صدایش را که شنیدند از خنده ریسه رفتند. یک ساعت که گذشت آن پانزده نفر را از بازداشتگاه برگرداندند قیافه‌‌اش خیلی خنده‌دار بود؛ برای یک ساعت توی عمرش سپاهی شده بود؛ می‌گفت: چند بار به پدرم گفتم بگذار من برم توی سپاه اما قبول نکرد. می‌گفت خطر دارد. بنده خدا چیزی می‌دانست. حالا خبر نداره که من برای یک ساعت سپاهی شدم و پدرم درآمد. آن شب خیلی خندیدیم. با این خنده‌ها سختی‌های اسارت را تحمل کردیم. @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸فرا رسیدن سالروز ولادت باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام و روز جانباز بر همگان تبریک و تهنیت باد. @AhkamStekhare