eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
675 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻خدایا اگر می دانستم با مرگ من یک دختر به دامان حجاب میرود... اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت سی و نه❤️ . موقع به دنیا آمدن محمد حسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان محمد حسین که ب
❤️قسمت چهل و یک❤️ . چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند. ناگهان در زدند. ایوب پشت در بود. با سر و صورت کبود و خونی. 😰 جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟" آوردمش داخل خانه "هیچی،کتک خوردم...." هول کردم "از کی؟ کجا؟" _ توی راه منافق ها جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان که ما را توی ایران شکنجه می کنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید که ریختند سرم آستینش را بالا زدم + فقط همین؟ پلک هایش را از درد به هم فشار می داد. _ خب قیافه ام هم تابلو است که ام و خندید. دستش کبود شده بود. گفتم: + باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی 🌹 ❤️قسمت چهل و دو❤️ . ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد. خدا رو شکر عمل موفقیت آمیز بود. چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم. میخواست همه جای لندن را نشانم بدهد دوربین عکاسیش را برداشت📷 من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی خریدیم. تنها خوراکی بود که می شد با خیال راحت خورد و نگران و حرام بودنش نبود. منافق ها توی خیابان بودند. چند قدمی مسیرمان با مسیر راهپیمایی آنها یکی می شد. رویم را کیپ گرفتم و کالسکه را دنبال ایوب هل دادم، ما را که دیدند بلندتر شعار دادند. شیطنت ایوب گل کرد دوربین را بالا گرفت که مثلا عکس بگیرد، چند نفر آمدند که دوربینش را بگیرند. ایوب واقعا هیچ عکسی نیانداخته بود. 😯 بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت چهل و یک❤️ . چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوان
❤️قسمت چهل و سه❤️ . وقتی برگشتیم ایران، ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود . دوباره عملش کردند. از اتاق عمل که آمد صورتش باد کرده بود. دور سر و صورتش را باند پیچی کرده بودند. گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را می گرفت. _ حالا کجاست + فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در آورده باشد. رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش از طبقه پایین می آمد. تا رسیدم گفت: خانم بیا بچه ات را بگیر نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد. + زحمت کشیدید آقا اشک هایش را پاک کردم. + بابا ایوب خیلی سلام رساند، بالا مریض های دیگر هم بودند که خوابیده بودند. اگر می آمدی آنها را بیدار می کردی. صدای ایوب از پشت سرم آمد _ سلام بابا ☺ . ❤️قسمت چهل و چهار❤️ . برگشتم، ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می آمد. صدای نگهبان بلند شد. - آقا کجاا؟؟ محمدحسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب که جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از آن معلوم نبود. محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد. ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد. _ بابایی،من برای اینکه تو را ببینم این همه پله را آمدم پایین، آنوقت تو از من میترسی؟ محمد حسین بلند بلند گریه می کرد. نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود. رنگ ایوب از شدت ضعف زرد شده بود. 😔 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت چهل و سه❤️ . وقتی برگشتیم ایران، ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود #جبهه. دوباره عملش کردن
❤️قسمت چهل و پنج❤️ . از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی. پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم: + بالاخره چه کار میکنی؟ _ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن، روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت. ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه یا نامه می فرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم. از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود عملیات شده. شب خواب دیدم ایوب می گوید "دارم می روم " شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده. صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم. خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای "عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم. تمام بدنش باندپیچی بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند. + چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ _ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو.. شیمیایی شده بود با مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت. توی بیمارستان آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتاً نابینا شده بود. پوستش تاول داشت و سخت نفس می کشید. گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای ایوب فرقی نمی کرد. او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او می گرفت. 😔 . بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سابقه چهارشنبه سوری بالاخره به کی برمیگرده و این رسم از کجا شکل گرفته و باب شده ؟ پاسخ از استاد ازغدی 🌐شبکه رسانه ای مجمع هماهنگی نیروهای جبهه انقلاب استان قم @AhkamStekhare
😁😉😊 طرف در زندگی میکرد و ماه رانمیگرفت❌⛔️ ازش پرسیدند چرا نمیگیری؟😢😢😢😢😢 جواب داد : بر ساکنان و واجب نیست، چون :📝📝 🌙🌙 نگفته رمضان🌜🌛 😁😍☺️😌😳 🌷🌹🌷🌹🌹🌹🌹 :🌷🌹🌷🌷🌹🌷 بر هر شخصی که به سن بلوغ وتکلیف رسیده واجب است یک ماه مبارک رمضان را روزه بگیرد و روزه آن است که انسان برای تذلل وکرنش در پیشگاه خداوند عالم ازاذان صبح تامغرب از مبطلات خودداری کند. 🌹@AhkamStekhare
✍معبودا! دلی که در دنیا به یاد تو و روز ملاقات (مرگ) تو سرمست و خوش نباشد دل نیست، تکه گوشتی است که برای خوردن و خوابیدن و شهوت‌رانی چون بهایم و چهارپایان درون سینه می‌تپد. خدایا! تپش قلب عاشقانت به دست توست، قلب بی‌تاب عاشقان راستین خویش را به عزت و جلال‌ات قسم می‌دهم تا روز مرگ‌شان در دستان خود آرامش‌شان فرما، چرا که دلی را که تو را شناخت و از همه چیز در راه تو و برای رضای تو گذشت، اگر از دستان نور خویش به خاطر معصیت صاحب دل رهایش کنی چون مرغ سربریده‌ای است که در تلاطم است. خدایا! بر دل بی‌قرار عاشقانت از کرم‌ات ترحم فرما و مدارا کن!!! @AhkamStekhare
/ رحلت آیت الله علوی‌گرگانی 🛑⚫️ انا لله و انا الیه راجعون 🔹 روح بلند و ملکوتی مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله علوی گرگانی به ملکوت اعلی پیوست. ┏⊰✾🌸✾⊱━━━─━━┓ @AhkamStekhare ┗━━─━━━⊰✾🌸✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: تسلیم خواست خدا ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
5.6K
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️ 🤔❓ خانواده شوهرم بین عروس‌ها عدالت را رعایت نمی‌کنند و تبعیض قائل می‌شوند، اگر هنگام درددل کردن این موضوع را به دیگران بگویم، آیا غیبت است؟ 🌺✍️ تفاوت برخورد و برآورده نشدن برخی توقعات و انتظارات،‏ متاثر از عواملی زیادی است مثلا اگر پدر شوهری برای یک عروس خود وسیله‌ی بخرد و برای دیگری نخرد، شاید بخاطر وضعیت مالی آن زمان او باشد نه بخاطر تبعیض، لذا تا به یقین نرسیده‌اید، نسبت دادن ظلم و بدی به آنها جایز نیست. 👌 تبصره: صرف اینکه بگوید برای او این را خرید و برای من نخرید (اگر از اسرار خانواده نباشد) اشکالی ندارد. @AhkamStekhare
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد. خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره 9 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود... می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟ خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جواب‌هایی که در برگۀ امتحانت نوشته‌ای به تو نمره داده‌ام. او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی‌خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری. پسر با صدایی که نشان می‌داد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم می‌زند. خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می‌کرد که می‌خواهند بچه‌هایشان بهترین نمره‌ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی‌توانست در برابر بچه‌های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می‌دانست که کتک خوردن بچه‌ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی‌کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آن‌ها را از تحصیل بازدارد. نمی‌دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می‌کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت. نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می‌لرزید و به گریه هم افتاده بود. عاقبت رو به پسرک کرد و گفت: ببین!، این پیشنهادم را قبول می‌کنی یا نه؟ من به ورقه‌ات یک نمره «ارفاق» نمی‌کنم. فقط می‌توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 2برابر آن را، یعنی2نمره، به من پس بدهی. خوب است؟ پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی 2نمره‌ به شما پس می‌دهم. او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس می‌خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه‌ای داده شد. از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف می‌کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می‌شود. زیرا می‌داند که نمره‌ای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد. آن پسرک جوان اکنون جزو ده ثروتمند دنیاست... او " لی کا- شینگ " رییس بزرگترین کمپانی عرضه کننده محصولات بهداشتی و آرایشی به سراسر جهان است! مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم...! ☃❄️🌨❄️☃❄️🌨 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️چرا رهبری کاری نمی‌کنه⁉️🤔 🚨ما فاطــمه کــم داریــم که حضࢪت ظهــــــور نمیکنند❗️ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد. شوهرش گفت: کیست؟ زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم. شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید. سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر. زن فورا بلند شد و غذا را برد اما زن با چشمانی پر از اشک برگشت. شوهرش گفت چه شده ای زن. زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم. هیچ گاه چرخ زمانه را دست کم نگیریم. ❄️🌨☃❄️🌨 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷۵ آیه درمورد عج: 🌷۱. (بقیة الله خیرلکم ان کنتم مومنین).سوره هود اگرمومن باشید آنچه خدا باقی گذاشته براتون بهتراست. 🌷۲.(ان الارض یرثها عبادی الصالحون).۱۰۵انبیاء زمین مال خداست.وارث آن بندگان صالح خدایند. 🌷۳.(ونرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین).۵ قصص واراده کردیم منت بگذاریم برمستضعفین وآنهاراامام ووارث درزمین قراردهیم. 🌷۴.(قل جاء الحق وزهق الباطل ان الباطل کان زهوقا).۸۱ اسراء حق آمد وباطل نابودشد.باطل نابود شدنی است. 🌷۵.(ولینصرن الله من ینصره).۴۱ حج خداوند هرکسی را که یاریش دهد، پیروز می‌کند. ۴ نشانه یاران امام زمان ع: نماز،زکات،امربه معروف،نهی ازمنکر ❄️🌨☃🌨❄️ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستانی زیبا و قابل تأمل از عطار نیشابوری👌 در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید. مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد كه بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، كراهت می آمد و رنج می رسید. درویش كه آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم.... برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» كردیم. چون به قادسیه رسیدیم راه گم كردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم... چند روز صبر كردیم تا به شرف هلاك رسیدیم. پس، حال چنان شد كه از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان كردیم ... و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است كه این درویش، آن روز از من خجل شد . ✍ ❄️🌨☃🌨❄️ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: از بیماری، بی‌قراری نکن ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امام على عليه السلام: انسان شريف، به هر مقامى، هر چند بزرگ، برسد سرمست نمى شود؛ مانند كوهى كه هيچ بادى آن را به لرزه در نمى آورد؛ اما فرومايه با دست يافتن به كمترين مقام ، سرمست مى شود؛ همانند بوته علفى كه وزش نسيمى آن را مى جنباند 📚غرر الحكم حدیث5197 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 وضو گرفتن بعد از غسل جنابت ♻️ کسی که غسل جنابت کرده، نباید برای نماز وضو بگیرد و نماز و دیگر اعمالی را که باید با وضو انجام دهد می‌تواند با همین غسل انجام دهد. 💠 سؤال: ❇️ آیا موردی وجود دارد که وضو گرفتن پس‌ از غسل جنابت جایز باشد؟ ✍🏻 پاسخ: 🔹 در سه مورد پس‌از غسل جنابت، وضو لازم است: ◀️ اول: این‌که در بین غسل حدث اصغر (چیزی که وضو را باطل می‌کند) سر زند. ◀️ دوم: این‌که پس از غسل، حدث اصغر سر زند. ◀️ سوم: کسی که یقین به جنابت ندارد و احتیاطاً غسل کرده است. 🔺 پایگاه اطلاع رسانی آیات عظام خامنه ای و مکارم 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا