پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت نود و چهار❤️ . کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش آمده بود. نوک چاقو را فرو کرد
❤️قسمت نود و شش❤️ عصر دوباره تعادلش را از دست داد.
اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده ای نداشت.
محمد حسین را فرستادم ماشینش را دستکاری کند که راه نیفتد.
درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود.
اگر از خانه بیرون می رفت حتی راه برگشت را هم گم می کرد.
دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه می نشیند و به این فکر می کند که اصلا کجا می خواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید.
تلفن را برداشتم.
با شنیدن صدای ماموران آن طرف، بغضم ترکید.
صدایم را می شناختند.
منی که به سماجت برای درمان ایوب معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم:
"آقا تو را به خدا...تو را به جان عزیزتان آمبولانس بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ.....می خواهد از خانه بیرون برود"
- چند دقیقه نگهش دارید،الان می آییم.
چند دقیقه کجا، غروب کجا......
از صدای بی حوصله آن طرف گوشی باید می فهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند.
ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود.
دوباره راه افتاد سمت در
_ "من دارم میروم تبریز، کاری نداری؟"
از جایم پریدم
+ "تبریز چرا؟"
_ میخواهم پایم را بدهم به همان دکتری که خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص.... 😦
#ادامہ_دارد ❤️قسمت نود و هفت❤️ + "خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم."
برایت پایش را توی کفشش کرد
_ "محمد حسین را هم می برم."
+ "او را برای چی؟ از درس و مشقش می افتد."
محمد حسین آماده شده بود. به من گفت:
"مامان زیاد اصرار نکن، می رویم یک دوری می زنیم و برمی گردیم."
ایوب عصایش را برداشت.
_ "می خواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما می فرستم."
گفتم:" پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید."
رفتم توی آشپزخانه
+ "ایوب حالا که می روید کی برمی گردید؟"
جلوی در ایستاد و گفت:
_"محمد حسین را که فردا برایت می فرستم، خودم"
کمی مکث کرد
_"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم"
تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین آمد که از پیچ کوچه گذشت.
ساعت نزدیک پنج صبح بود. جانمازم را رو به قبله پهن بود. با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود.
گوشی را برداشتم.
محمد حسین بلند گفت: "الو..مامان"
+ تویی محمد؟ کجایید شماها؟"
محمد حسین نفس نفس می زد.
- "مامان.مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده"
تکیه دادم به دیوار
+ "تصادف؟ کجا؟ الان حالتان خوب است؟"
- من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از گوشش خون می آید.
پاهایم سست شد
نشستم روی زمین
_الو ...مامان
#شهیدایوب_بلندی
. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت نود و شش❤️ عصر دوباره تعادلش را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده
❤️قسمت نود و هشت❤️
.
آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد.
+ "خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم."
- توی جاده زنجان هستیم، دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ می زنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام، حالا می رسد، فعلا خداحافظ....
تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی آقای نصیری سر و صدا بیرون می آید. یاد خواب مامان افتادم،
یک ماه قبل بود، اذان صبح را می گفتند که مامان تلفن زد: "حال ایوب خوب است؟"
صدایش می لرزید و تند تند نفس می کشید. گفتم: "گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور؟"
- هیچی شهلا خواب دیده ام.
+ خیر است ان شاءالله
- دیدم سه دفعه توی آسمان ندا می دهند:
"جانباز ایوب بلندی شهید شد" 😟
. ❤️قسمت نود و نه❤️
.
صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند. اشکم را پاک کردم و در زدم.
آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم.
هدی را فرستادم مدرسه
زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند.
محمد حسن و هدی را سپردم به رضا
می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای نصیری شدم.
زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم.
صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد.
ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد.
سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده.
کم کم سر وصدای ماشین خوابید. محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. روی اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته.
+ ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو....
محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت:
"هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است.
صدای ایوب پیچید توی سرم:
"محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم.
شانه هایم لرزید.
😔
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#شهیدایوب_بلندی
@AhkamStekhare
✅قرین شدن با امام زمان (عج)
✍شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت (امام زمان) شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟
ایشان پاسخ دادند : هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید زیارت آل یاسین بخوانید . «یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود . .
📚منبع : کتاب شیدا ، ص۲۲۴
🆔 @AhkamStekhare
🌸پــاداش و آثـــار #روزه 🌸
🌸از محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله سوال شد پاداش كسي كه روزه بگيرد چيست؟حضرت فرمودند:
«هر مؤمني كه ماه رمضان را روزه بگيرد و آن را تقديم به خدا كند ، خداوند هفت خصلت را در او قرار مي دهد:
🔹 مال حرام را از جسمش مي زدايد.
🔹 به رحمت الهي تقرب مي يابد.
🔹 كفاره اشتباه پدرش آدم عليه السلام را داده است.
🔹 خداوند، شدت و سختي هاي مرگ را بر او آسان سازد.
🔹 از گرسنگي و تشنگي در روز قيامت، در امان مي ماند.
🔹 وارد بهشت مي شود و از وارد شدن به آتش جهنم مصون مي ماند.
🔹 خداوند او را از ميوه هاي بهشتي بهره مند مي سازد.»
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@AhkamStekhare
📚#داستان_کوتاه
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد.
کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!...
ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید!
آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم...
شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد...
تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟!
آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست!
ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟
آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود!
ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت:
خدایا آنقدر میدانم که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم...
@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب اقای قرائتی😂
🆔 @AhkamStekhare
🔺حیای احمقانه
از بدترین بلاهایی که به سر بچه های مذهبی می آید حیای احمقانه است .
.
🤐حیای_حمق که تعبیری از رسول خدا " ص " است ، خجالت از انجام کارهای درست است به خاطر نظر مردم !
.
🤔 مربی هوشیار با مثال هایی نظیر مثال های ذیل ، این حیای مذموم را مرتبا در هم می شکند.
.
🌻چرا باید خجالت بکشم!؟.
🔵وقتی عده ای از مردم از گوش دادن موسیقی با صدای بلند در اتومبیلشان خجالت نمی کشند ؛ چرا از گوش دادن #قرآن و مطالب مفید ، در اتومبیل خجالت بکشم؟!! .
.
🔵وقتی عده ای از پسران از برداشتن اَبروی خود و بند انداختن به صورتشان خجالت نمی کشند ؛ چرا من از گذاشتن محاسن وریش خجالت بکشم؟!!
.
🔵وقتی عده ای از دختران از نشان دادن زینت واندامشان به مردم خجالت نمی کشند ، چرا من از پوشاندن بدنم ورعایت#حجاب خجالت بکشم؟!!
.
🔵وقتی عده ای از پسران و دختران از تقلید هنر پیشگان فاسد غربی خجالت نمی کشند ؛ چرا من از پیروی از سنت پیامبر و امامان معصوم " علیهم السلام " خجالت بکشم؟!!
.
🔵وقتی بعضی از مردم از گفتن هر خزعبلی در جمع خجالت نمی کشند ؛ چرا من از یاد کردن الله و رسول الله و خواندن احادیث اهل بیت " علیهم السلام "در جمع خجالت بکشم؟!!
.
🔵وقتی جاهلان ، در دفاع از آیین های خرافی و پوسیده خجالت نمی کشند ؛ چرا من در دفاع از اسلام پاک خجالت بکشم ؟...!
.
🔵وقتی عده ای از پسران و دختران از نگاه کردن به نامحرمان در خیابان خجالت نمی کشند ؛ چرا من از نگاه نکردن به نامحرم و پایین انداختن سر خویش جلوی نامحرم خجالت بکشم ؟!!
.
🔵وقتی عده ای از جوانان فاسد از تبلیغ فساد و هرزگی خجالت نمی کشند ؛ چرا من از تبلیغ دین پاکم خجالت بکشم؟!!
.
🔵ای عاقلان ! وقتی از نشر بدی ها خجالت کشیده نمی شود ؛ چرا از #تبلیغ پاکی ها#خجالت بکشیم؟!
.
✅شما که از کار درست خجالت نمی کشید؟
.
جبهه کفر ، از #نمایش#ابتذال خودش شرم نداره ؛ من چرا از نمایش#حقانیت ، شرم داشته باشم.. ؟؟!
در آغازین روز ماه مهمانی خدایم با او پیمان می بندم که هرگز از ترویج و اشاعه فرهنگ و آیین مترقی دینم خجالت نکشم... !!
🌻🌻🌻🌻🌻
@AhkamStekhare
🔹 نماز جامع همه کمالات است.
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#سوره_لقمان
@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تلاوت قرآن از حداقل هشت مقام (الگو/ملودی) اصلی استفاده میشه که برگرفته از موسیقی عربی و ایرانیه: صبا، نهاوند، عجم، کُرد، بیات، سه گاه، حجاز و رست.
تکتک آیاتی که قاریان بزرگ قران خوندن، در یکی از این دستگاههاست.
ویدئوی بالا یک آیه رو با هشت مقام میخونه.
🆔 @AhkamStekhare