پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۸ ب ❣❤️❣❤️❣❤️❣ باچشمهای گرد نگاهش میکنم _ ت
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۸ ج
❣❤️❣❤️❣❤️❣
با بی میلی نگاهی به سینی غذا و ظرف ماست و سبزی کنارش میکنم.
باید چند قاشق بخورم تا مامان ناراحت نشه...
چقدر سخت است فروبردن چیزی وقتی بغض گلویت را گرفته!
💞
دستی به شال سرخابی ام میکشم و یکبار دیگر زنگ در رافشار میدهم.
صدای علی اصغر درحیاط میپیچد
_ کیه!..
چقدر دلم برای لحن کودکانه اش تنگ شده بود! تقریبا بلند جواب میدهم
_ منم قربونت برم!
صدایش جیغش و بعد قدمهای تندش که تبدیل به دویدن میشود را ازپشت در میشنوم
_ آخ جووون خاله لیحانههههه...
بمن خاله میگوید!...کوچولوی دوست داشتنی.درراکه باز میکند سریع میچسبد بمن!
چقدر بامحبت!...حتمن اوهم دلش برای علی تنگ شده و میخواد هرطور شده خودش راخالی کند.
فشارش میدهم و دستش را میگیرم تاباهم وارد خانه شویم
_ خوبی؟...چیکار میکردی؟مامان هست؟...
سرش را چند باری تکان میدهد
_ اوهوم اوهوم....داشتم باموتور داداش علی بازی میکردم...
و اشاره میکند به گوشه حیاط..
نگاهم میچرخد و روی موتورت که با اب بازی علی خیس شده قفل میشود.
هرچیزی که بوی تورا بدهد نفسم را میگیرد.
علی دستم را رها میکند و سمت در ساختمان میدود
_ مامان مامان...بیا خاله اومده...
پشت سرش قدم برمیدارم درحالیکه هنوز نگاهم سمت موتورات بااشک میلرزد.خم میشوم و کفشم را درمی اورم که زهرا خانوم درراباز میکند و بادیدنم لبخندی عمیق و ازته دل میزند
_ ریحانه!!!...ازین ورا دختر!
سرم را باشرمندگی پایین میندازم
_ ببخش مامان..بی معرفتی عروستو!
دستهایش را باز میکند و مرا دراغوش میکشد
_ این چه حرفیه!تو امانت علی منی...
این را میگوید و فشارم میدهد...گرم ...ودلتنگ!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
❤️❣️❤️❣️❤️❣️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۸ ج ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با بی میلی نگاهی به سینی غذ
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۸ د
❣❤️❣❤️❣❤️❣
جمله اش دلم رالرزاند...#امانت_علی..
مرا چنان دراغوش گرفته که کامل میتوان حس کرد میخواهد علی را درمن جست و جو کند..دلم میسوزد و سرم را روی شانه اش میگذارم...
میدانم اگر چنددقیقه دیگر ادامه پیدا کند هردو گریه مان میگیرد.برای همین خودم را کمی عقب میکشم واوخودش میفهمد وادامه نمیدهد.
به راهرو میرود
_ بیا عزیزم تو!...حتمن تشنته...میرم یه لیوان شربت بیارم
_ نه مادرجون زحمت میشه!
همانطور که به اشپزخانه میرودجواب میدهد
_ زحمت چیه!...میخوای میتونی بری بالا! فاطمه کلاس نداره امروز...
چادرم را در می آورم و سمت راه پله میروم.بلند صدا میزنم
_ فاطمههههه....فاطمههه...
صدای باز شدن در و اینبار جیغ بنفش یه خرس گنده!
یک دفعه بالای پله ها ظاهر میشود
_ واااای ریحاااانههههه.....ناااامرد.. پله هارا دوتا یکی میکند و پایین می آید و یکدفعه به اغوشم میپرد
دل همه مان برای هم تنگ شده بود...چون تقریبا تا قبل از رفتن علی هرروز همدیگرو میدیدیم..
محکم فشارم میدهد وصدای قرچ و قوروچ استخوانهای کمرم بلند میشود
میخندم و من هم فشارش میدهم..
چقد خوبه خواهر شوهر اینجوری!!
نگاهم میکند
_ چقد بی.....و لب میزند " شعوری"
میخندم
_ ممنون ممنون لطف داری.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده :
#میم_سادات_هاشمی
❤️❣❤️❣❤️❣❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
❌ الهی ما را مواخذه نکن!
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#عاشقانه_خالق
#آیه_نوشت
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
🔺نکات کلیدی جزء هجدهم قرآن کریم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
هدایت شده از پاسخ به احکام و معارف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 یک قدم مهم برای درک شب قدر
حجت الاسلام عالی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
بوے سجادھ،خونین... 📿
#حاج_محمود_ڪریمے🎙
#شب_قدر🌙
#استورے📲
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شب نوزدهم شب شرمندگی
✍حاجآقا مجتبی تهرانی: ما دست خالی هم نیستیم، اتکای ما حب علی علیه السلام است
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️هربار صدات کردم، به دادم رسیدی ...
مناجاتخوانی حاج محمود کریمی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
142986_226.mp3
4.17M
📖 ترتیل سریع جزء ۱۹ قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ترتیل_سریع #ترتیل_جزء_نوزدهم
💢 حجم: ۴ مگابایت
⏰ زمان: ۳۳:۲۹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_19.mp3
2.47M
🌹شرح دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان ./آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
🔺راه کارهای زندگی موفق در جزء نوزدهم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
🌺 خدا همین حوالی است.
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#عاشقانه_خالق
#آیه_نوشت
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
♦️ روزه با اعتقاد به ضرر
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#صراط
#احکام_روزه
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تفسیر_کوتاه_قرآنی
❓ آیا می دانید قرآن به چه کسانی می گوید سفیه؟
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
🔹 ماه رمضان ماه قاریان شب زنده دار
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#صحیفه_سجادیه
#صحیفه_زندگی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
❌ دشنام نده
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#چراغ_راه
#آیه_نوشت
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۸ د ❣❤️❣❤️❣❤️❣ جمله اش دلم رالرزاند...#اما
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۹ الف
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بازوام را نیشگون میگیرد
_ بعله! الان لطف کردم که بهت بیشترازین نگفتم!!..وقتیم زنگ میزدیم همش خواب بودی...
دلخور نگاهم میکند.گونه اش را میبوسم
_ ببخشید!...
لبخند میزند و مرا یاد علی میندازد
_ عب نداره فقط دیگه تکرار نشه!
سر کج میکنم
_ چشم!
_ خب بریم بالا لباستو عوض کن
همان لحظه صدای زهراخانوم ازپشت سر می آید
_ وایسید این شربتارم ببرید!
سینی که داخلش دو لیوان بزرگ شربت البالو بود دست فاطمه میدهد
علی اصغر از هال بیرون میدود
_ منم میخوام منم میخواااام
زهراخانوم لبخندی میزند و دوباره به اشپزخانه میرود
_ باشه خب چرا جیغ میزنی پسرم!
از پله ها بالا و داخل اتاق فاطمه میرویم.
دراتاقت بسته است!...
دلم میگیرد و سعی میکنم خیلی نگاه نکنم..
_ ببینم!...سجاد کجاست؟
_ داداش!؟...واع خواهر مگه نمیدونی اگر این بشر مسجد نره نماز جماعت تشکیل نمیشه!...
خنده ام میگیرد...
راست میگفت! سجاد همیشه مسجد بود!
شالم را درمی آورم و روی تخت پرت میکنم
اخم میکند و دست به کمر میزند
_ اووو...توخونه خودتونم پرت میکنی؟
لبخند دندون نمایی میزنم
_ اولش اوره!
گوشه چشمی نازک میکند و لیوان شربتم را دستم میدهد
_ بیا بخور.نمردی تواین گرما اومدی؟
لیوان را میگیرم و درحالیکه باقاشق بلندداخلش همش میزنم جواب میدهم
_ خب عشق به خانواده اس دیگه!...
دسته ی باریکی از موهایم را دور انگشتم میپیچم و باکلافگی باز میکنم.
نزدیک غروب است و هردو بیکار دراتاق نشسته ایم. چنددقیقه قبل راجب زنگ نزدن علی حرف زدیم...امیدوار بودم بزودی خبری شود!
موهایم را روی صورتم رها میکنم و بافوت کردن به بازی ادامه میدهم..
یکدفعه به سرم میزند
_ فاطمه!
درحالیکه کف پایش را میخاراند جواب میدهد
_ هوم؟...
_ بیا بریم پشت بوم!
متعجب نگاهم میکند
_ واااا....حالت خوبه؟
_ نـچ!...دلم گرفته بریم غروب رو ببینیم!
شانه بالا میندازد
_ خوبه!...بریم!...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۹ الف ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بازوام را نیشگون میگیرد _
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۹ ب
❣❤️❣❤️❣❤️❣
روسری آبی کاربنی ام راسر میکنم.بیاد روز خداحافظیمان دوست داشتم به پشت بام بروم ..
یک کت مشکی تنش میکند و روسری اش را برمیدارد
_ بریم پایین اونجا سرم میکنم.
ازاتاق بیرون میرویم و پله هارا پشت سر میگذاریم که یکدفعه صدای زنگ تلفن درخانه میپیچد.
هردو بهم نگاه میکنیم و سمت هال میدویم.زهرا خانوم ازحیاط صدای تلفن را میشنود، شلنگ آب را زمین میگذارد وبه خانه می آید.
تلفن زنگ میخورد و قلب من محکم میکوبید!...اصن از کجا معلوم علیِ...
فاطمه بااسترس به شانه ام میزند
_ بردار گوشیو الان قطع میشه...
بی معطلی گوشی را برمیدارم
_ بله؟؟؟..
صدای باد و خش خش فقط...
یکبار دیگرنفسم را بیرون میدهم
_ الو...بله بفرمایید...
و صدای تو!...ضعیف و بریده بریده..
_ الو!..ریحا...خودتی!!..
اشک به چشمانم میدود. زهراخانوم درحالیکه دستهایش را بادامنش خشک میکند کنارم می آید و لب میزند
_ کیه؟...
سعی میکنم گریه نکنم
_ علی ؟....خوبی؟؟؟....
اسم علی راکه میگویم مادر و خواهرت مثل اسفند روی اتیش میشوند
_ دعا دعا میکردم وقتی زنگ میزنم اونجا باشی...
صدا قطع میشود
_ علی!!!؟...الو...
و دوباره...
_ نمیتونم خیلی حرف بزنم...به همه بگو حال من خوبه!..
سرم را تکان میدهم...
_ ریحانه...ریحانه؟...
بغض راه صحبتم را بسته...بزور میگویم
_ جان ریحانه...؟
و سکوت پشت خط تو!
_ محکم باشیا!!... هرچی شدراضی نیستم گریه کنی...
بازهم بغض من و صدای ضعیف تو!
_ تاکسی پیشم نیست...میخواستم بگم...
دوست دارم!...
دهانم خشک و صدایت کامل قطع میشود و بعد هم...بوق اشغال!
دستهایم میلرزد و تلفن رها میشود...
برمیگردم و خودم را دراغوش مادرت میندازم
صدای هق هق من و ....لرزش شانه های مادرت!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشـــــــــق❤ قسمت۳۹ ب ❣❤️❣❤️❣❤️❣ روسری آبی کاربنی ام راسر
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_عاشقانه_مذهبی
#مدافع_عشـــــــــق❤
قسمت۳۹ ج
❣❤️❣❤️❣❤️❣
حتی وقت نشد جوابت را بدهم.کاش میشد فریاد بزنم و صدای تامرزها بیاید
اینکه دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده...اینکه دیگر طاقت ندارم...
اینکه انقدر خوبی که نمیشود لحظه ای ازتو جدا بود...اینکه اینجاهمه چیز خوب است! فقط یکم هوای نفس نیست همین!!
زهراخانوم همانطور که کتفم را میمالد تاارام شوم میپرسد
_ چی میگفت؟..
بغض در لحن مادرانه اش پیچیده....
اب دهانم را بزور قورت میدهم
_ ببخشید تلفن رو ندادم...
میگفت نمیشه زیاد حرف زد...
حالش خوب بود...
خواست اینو بهمه بگم!
زیر لب خدایاشکری میگوید.و به صورتم نگاه میکند
_ حالش خوبه توچرا اینجوری گریه میکنی؟
به یک قطره روی مژه اش اشاره میکنم
_ بهمون دلیلی که پلک شماخیسه..
سرش را تکان میدهد و ازجا بلند میشودو سمت حیاط میرود
_ میرم گلهارو آب بدم..
دوست ندارد بی تابی مادرانه اش را ببینم.فاطمه زانوهایش را بغل کرده و خیره به دیوار رو به رویش اشک میریزد
دستم را روی شانه اش میگذارم...
_ اروم باش ابجی..بیا بریم پشت بوم هوا بخوریم..
شانه اش را اززیر دستم بیرون میکشد
_ من نمیام...تو برو..
_ نه تو نیای نمیرم!...
سرش را روی زانو میگذارد
_ میخوام تنها باشم ریحانه..
نمیخواهم اذیتش کنم.
شاید بهتر است تنها باشد!
بلند میشوم و همانطور که سمت حیاط میروم میگویم
_ باشه عزیزم! من میرم...توام خواسی بیا
زهراخانوم بادیدنم میگوید
_ بیا بشین رو تخت میوه بیارم بخور...
لبخند میزنم!میخواهد حواسم راپرت کند
_ نه مادرجون! اگر اشکال نداره من برم پشت بوم...
_ پشت بوم؟
_ اره دلم گرفته...البته اگر ایرادی نداره...
_ نه عزیزم.! اگر اینجوری اروم میشی برو..
تشکر میکنم .نگاهم به شاخه گلهای چیده شده می افتد.
_ مامان اینا چین؟
_ اینا یکم پژمرده شده بودن...کندم به بقیه اسیب نزنن...
_ میشه یکی بردارم؟
_ اره گلم...بردار
خم میشوم و یک شاخه گل رزبرمیدارم و از نرد بام بالا میروم..نزدیک غروب کامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است.نسیم روسری ام را به بازی میگیرد..
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
✳️ کانال پاسخ به احکام و معارف در ایتا:
🆔 eitaa.com/AhkamStekhare