مداحی آنلاین - چرا حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟ - استاد پناهیان.mp3
1.37M
💔🏴 #حضرت_زینب_کبری_س
♨️ چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) در واقعه عاشورا بالای تل زینبیه ایستاد؟
👌 بسیار دلنشین
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_بنت_ولی_الله
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🆔 @AhkamStekhare
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 پشت پرده تاثیر سرویسهای اطلاعاتی روی سلبریتیها و اثرگذاری در انتخابات؛ در سریال #گاندو2
🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
☝️پیغام امام حسین (ع)
برای شیعیان خود ...
🎙#استادمسعودعالی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🆔 @AhkamStekhare
@madahi_۲۰۲۱_۰۸_۲۲_۰۸_۵۰_۱۷_۴۷۳.mp3
10.4M
🎧 # بسیار زیبا و شنیدنی به یاد اربعین
🎼 رسیدیم نگاه کن...
🎤 #حاج_میثم_مطیعی
🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای جالب وحید رهبانی بازیگر نقش محمد درمورد نیروهای امنیتی
فقط باید برین یه جای ناامن تا بفهمید که این دوستان چقدر ارزشمند هستند
@AhkamStekhare
🛑 حکم تبدیل #نذر به دلیل ضرر داشتن
#سؤال_مخاطبان
🔹سوال: این جانب حدود بیست سال پیش در روز عاشورا دویست نان روغنى نذر کرده بودم و سال به سال افزایش داده و الان به حدود دوهزار و چهار صد نان روغنى و یک هزار و چهار صد کمپوت میوه و اسباب بازى و لباس جهت اهدا به پرورشگاه کودکان بهزیستى و بیمارستان ها و خانه سالمندان در روز عاشورا رسیده است. چندین سال است به علّت اینکه به بیماران ضرر مى رسد با اعتراض پزشکان روبه رو شده ام. آیا مى توانم معادل همان مبلغ مورد نذر، در همان روز، خرج دارو و درمان و یا خرج عمل جراحى یکى دو بیمار کنم؟
مرجع: آیت الله مکارم شیرازی
✍جواب: اگر براى آنها ضرر داشته باشد مى توانید آن را تبدیل به غذاى مناسب و اگر ممکن نشد تبدیل به دارو کنید ولى خوب است چیز مختصرى از آنچه نذر کرده اید در اختیار آنها بگذارید.
🆔 @AhkamStekhare
🚨کاهش بستری بیماران کرونایی با غرغره آبنمک
🔹طبق تحقیقات جدید توسط پزشکان دانشگاه آگوستا در آمریکا شستوشوی بینی و حلق دو مرتبه در روز با محلول سدیم کلراید (آبنمک)، باعث کاهش ۱۹ برابری بستری بیماران مبتلا به ویروس کرونا میشود.
@AhkamStekhare
💬 سوال:
کسانی که نمی توانند به طور معمول رکوع به جا آورند
✅ پاسخ:
❇️ الف: کسی که نشسته رکوع می کند: واجب است به قدری خم شود که صورتش مقابل زانو برسد.
❇️ ب: کسی که ایستاده نماز می خواند:
🔸- هرگاه نتواند به اندازه ی رکوع خم شود باید به چیزی تکیه کند و رکوع کند.
🔹 - اگر نتواند تکیه کند به هر اندازه می تواند خم شود.
🔸- اگر هیچ نتواند خم شود (نظر آیات عظام خامنه ای و مکارم) باید بنشیند و نشسته رکوع کند، و (به نظرآیات عظام سیستانی و زنجانی) در حال ایستاده با سر اشاره نماید.
🔹- اگر نتواند برای رکوع با سر اشاره کند باید به نیت رکوع چشم ها را روی هم بگذارد و ذکر آن را بگوید و به نیت برخاستن از رکوع، چشم ها را باز کند. و اگر از این هم عاجز است، در قلب نیت رکوع کند و ذکر را بگوید.
📚 توضیح المسائل مراجع، مسائل 106 و 1037 رساله رهبری مسئله 217
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و پنجم در را گشودم و با دیدن
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت پنجاه و ششم
مادر آه بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: «مامان! خیلی لاغر شدی!» و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: «عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته!» و با این حرف روی همه غمهایش سرپوش گذاشت. شاید من که هر روز مادر را میدیدم لاغریاش به چشمم نمیآمد، اما برای عطیه که مدتی میشد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً محسوس بود.
سایه آفتاب کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم :«مامان! اگه کاری نداری من برم که الان یواش یواش مجید میاد.» و مادر همچنانکه آستینهایش را برای وضو بالا میزد، جواب داد: «نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس!» و من با دلی که پیش غصههای مادر جا مانده بود، به خانه خودمان بازگشتم.
برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جا خوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من میخندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. میدانستم به مناسبت امشب شیرینی میخرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: «عید شما هم مبارک باشه!» نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: «من که حرفی نزدم!»
به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن میگذاشتم، گفتم: «ولی من میدونم امشب شبِ تولد امام علی (علیهالسلام)!» از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: «مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو شادم! تازه امام علی (علیهالسلام) خلیفه همه مسلمونهاست!» از دیدن نگاه مات و مبهوتش خندهام گرفت و پرسیدم: «مجید جان! چرا منو اینجوری نگاه میکنی؟» و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و پاسخ داد: «همینجوری...» درنگ نکردم و جملهای را که از صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: «مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقهای نداری؟»
نویسنده valinejadچ
@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و ششم مادر آه بلندی کشید و عط
📖 رمان «#جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت پنجاه و هفتم
سؤالم آنقدر بیمقدمه و غیر منتظره بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. از رنگ چشمانش فهمیدم که گرچه معنای حرفم را خوب فهمیده، ولی نمیداند چه نقشهای در سر دارم که روی مبل نشست و با نگاه مشکوکش وادارم کرد تا ادامه دهم: «منظورم اینه که چرا تو خلفای دیگه رو قبول نداری؟» به سختی لب از لب باز کرد و پرسید: «من؟!!!» و همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم که چقدر از آنچه در ذهن من میچرخد، بیخبر است که مقابلش نشستم و پاسخ دادم: «تو و همه شیعهها!» لبخندی زد و گفت: «الهه جان! آخه این چه بحثیه که یه دفعه امشب...» که کلامش را شکستم و قاطعانه اعلام کردم: «مجید! این بحث، بحثِ امشب نیست! بحثِ اعتقاد منه!»
فقط از خدا میخواستم که از حرفهایم ناراحت نشود و شیشه محبتش تَرک بر ندارد! مثل همیشه آرام و صبور بود و نفس بلندی کشید تا من با لحنی نرمتر ادامه دهم: «مجید جان! خُب دوست دارم بدونم چرا شما شیعهها فقط امام علی (علیهالسلام) رو خلیفه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میدونید؟ چرا خلفای قبلی رو قبول ندارید؟» احساس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد، گرچه از به زبان آوردنش اِبا میکرد و شاید برای همین نگاهش را به زمین دوخته بود تا انعکاس حرفهای دلش را در چشمانش نبینم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «راستش من هیچوقت تاریخ اسلام رو نخوندم! نمیدونم، شاید شرایط زندگیم طوری بوده که فرصت پیدا نکردم... ولی ما از بچگی یاد گرفتیم که امام اول ما، حضرت علی (علیهالسلام) هستن. در مورد بقیه خلفا هم اطلاعی ندارم.»
از پاسخ بیروحش، ناراحت شدم و خواستم جوابش را بدهم که باران عشق بر صدایش نم زد و اینبار با لحنی عاشقانه ادامه داد: «الهه جان! روزی که من تو رو برای یه عمر زندگی انتخاب کردم، میدونستم که یه دختر سُنی هستی و میدونستم که در خیلی از مسائل نظرت با من یکی نیست، ولی برای من خودت مهمی! من تو رو دوست دارم و از اینکه الان کنارم نشستی، لذت میبرم.» در برابر روشنای صداقت کلامش، اعتراضم در گلو خاموش شد و او همچنان در میدان فراخ احساسش جولان میداد: «الهه جان! من تو این دنیا هیچکس رو به اندازه تو دوست ندارم و تو رو با هیچی تو این دنیا عوض نمیکنم! من بهت حق میدم که دوست داشته باشی عقاید همسرت با خودت یکی باشه، ولی حالا که خدا اینجوری خواسته و همسر تو یه شیعه اس...» و دیگر نتواست ادامه دهد، شاید هم میخواست باقی حرفهایش را با زبان زیبای چشمانش بگوید که با نگاه سرشار از محبتش به چشمانم خیره مانده و پلکی هم نمیزد.
زیر بارش احساسش، شعله مباحثه اعتقادیام خاموش شد و ساکت سر به زیر انداختم. به قصد برداشتن گامی برای هدایت او به مذهب اهل تسنن، قدم به این میدان گذاشته و حالا با بار سنگینی که از حرفهای او بر دلم مانده بود، باید از صحنه خارج میشدم. من میخواستم حقانیت مذهب اهل سنت را برای او اثبات کنم و او با فرسنگها فاصله از آنچه در ذهن من بود، میخواست صداقت عشقش را به دلم بفهماند! من زبانم را میچرخاندم تا اعتقادات منطقیام را به گوشش برسانم و او نگاهش را جاری میکرد تا احساسات قلبیاش را برابر چشمانم به تصویر کشد و این همان چیزی بود که دست مرا میبست!
🌹@AhkamStekhare
⭕️ اعلام نتایج نظرات نمایندگان مجلس درباره وزاری پیشنهادی دولت رییسی
🔹 همه وزرای پیشنهادی آیتالله رئیسی به جز حسین باغگلی، وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش توانستند از مجلس رای اعتماد کسب کنند.
●➼┅═❧═┅┅───
@AhkamStekhare