eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
676 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
❓به این سقوط‌ ها تاحالا دقت کرده بودین؟! ☑️ لیبرالها و غربزده های وطنی عبرت بگیرن! 🆔 @AhkamStekhare
🌹زیاد وضو بگیرید... ✍ آیت الله بهجت (ره) 🆔 @AhkamStekhare
😁منظورش واکس بوده😂 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 عاقبت منفورترین چهره‌های واقعه کربلا 🆔 @AhkamStekhare
🛑 ‏آمریکای1945 همان آمریکای 2021 است...🤔 🆔 @AhkamStekhare
❗️ماجرای خطیب مشهور مذهبی آیت الله فلسفی و بلندگو اولين بار كه بلندگو به بازار آمد و به مسجد راه يافت، مقدس مآبها و خشكه مقدسها از آوردن آن به مسجد وحشت داشتند. آقاى فلسفى براى اولين بار در مسجد سيد عزيزاللّه واقع در بازار تهران با بلندگو سخنرانى كرد، ولى خشكه مقدسها اعتراض كردند و در برابر آقاى فلسفى خطيب توانا و مشهور، موضع گرفتند، ايشان مى فرمايد: يك شب مجلس عروسى پسر يكى از محترمين بود، در نصف اتاق بزرگى ائمه جماعات و مرحوم پدرم نشسته بودند، من هم بودم، و در نصف ديگر اتاق افراد مقدس مآب بودند، در آن مجلس يكى از آن مقدس مآبها از پايين مجلس با صداى بلند گفت: (آقاى فلسفى خيلى حرفهاى خوبى مى زنيد، اما متاءسفم كه اين مزمار را به مسجد آورديد، چرا با مزمار حرف مى زنيد عيب شما اين است.) تازه سال اول بود كه بلندگو به مسجد آمده بود، و علماى مسجد نمى توانستند در آن مسجد چيزى بگويند، پس از آنكه آن آقا حرف خود را زد، با خونسردى پيشخدمت را صدا زدم و گفتم: اين بشقاب گز را ببريد خدمت آن آقا، قدرى ميل كند، آن آقاى مقدس مآب گفت: نه آقا من دندانم عاريه است، گز لاى دندانم مى رود و اذيتم مى كند و نمى توانم غذا بخورم. گفتم: چرا دندان عاريه اى گذاشتيد؟ گفت: براى اينكه دندان ندارم و نمى توانم غذا بخورم. گفتم: چرا عينك زده ايد؟ گفت: بدون عينك نمى توانم دور را ببينم؟ بعد از اينكه اين دو اقرار را از او گرفتم، تند شده و گفتم: (شما دندان نداشتيد، رفتى دندان عاريه گذاشتى كه بتوانى غذا بخورى، نمى توانستى دور را ببينى عينك زدى تا دور را ببينى. اين كار شما حلال است اما من كه صدايم به آخر مجلس نمى رسد و ميكروفن را آورده ام كه صدايم به آنجا برسد، كار حرام كرده ام؟... فتوا مى دهى؟ بدعت مى گذارى؟) با اين سخن من، مجلس وضع عجيبى پيدا كرد، آقايان حاضران هم بال گرفتند پسر آن عينكى و دندان عاريه اى كه مرد فهميده اى بود، دست پدرش را گرفت و از مجلس بيرون برد، و در اتاق ديگرى شروع كرد به او تندى كردن كه: (شما در هر جا مى خواهى اظهار عقيده كنى، چرا حد خودت را نمى فهمى؟) اين كار ما در آن مجلس صدا كرد، و در خيلى جاها منعكس شد و رفع بسيارى از محذورات براى جلوگيرى از خشكه مقدسها گرديد. 🆔 @AhkamStekhare
🔰 مشاهده فضله موش در برنج خیس شده 💬 سوال: اگر نیم ساعت بعد از خیس شدن برنج، متوجه فضله موش در درون آن شویم،آیا برنج با آب کشیدن پاک می شود؟ ✅ پاسخ: اگر یقین دارید فضله موش است، چنانچه نجاست به داخل برنج نفوذ کرده، قابل تطهیر نبوده و خوردن برنج جایز نیست ولی اگر نجاست به داخل برنج نفوذ نکرده باشد، با شستن ظاهر برنج، پاک می شود. 📚@AhkamStekhare
😁همون موقع که نیومدی کمک مختار، باید میفهمیدیم که سر از سفارت انگلیس درمیاری😂 👌نتیجه اخلاقی سریال گاندو2 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با کلاسای مجازی فارغ‌التحصیل میشی و بعدش وارد بازار کار میشی 😂 🆔@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «#جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتادم از صدایی دستی که به در می‌ز
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و یکم حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظه‌اش برای دل تنگ و غمزده‌ام، یک عمر می‌گذشت. حدود یکسال بود که گاه و بی‌گاه مادر از درد مبهمی در شکمش می‌نالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیف‌تر می‌شد و هر بار که درد به سراغش می‌آمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمی‌کردم و حالا نتیجه این همه سهل‌انگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش می‌ترسیدم. وضو گرفتم و با دست‌هایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمی‌توانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمی‌توانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بی‌رمقم به گوشه‌ای خیره مانده بود. دلم می‌خواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را می‌لرزاند. ای کاش می‌دانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاری‌اش بروم. خسته از این همه فکر بی‌نتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لب‌هایی که چون همیشه می‌خندید، قدم به اتاق گذاشت. نگاه مصیبت‌زده‌ام را از زمین برداشتم و بی‌آنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید: «چی شده الهه؟» نفسی که در سینه‌ام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گام‌هایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید: «الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟» به چشمان وحشتزده‌اش نگاهی بی‌رنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریه‌ام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار می‌دادم و بی‌پروا اشک می‌ریختم که حتی نمی‌توانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم. شانه‌های لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید: «الهه! بهت میگم بگو چی شده؟» هر چه بیشتر تلاش می‌کرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بی‌قرارتر می‌شد و اشک‌هایم بی‌تاب‌تر. شانه‌هایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد: «الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده!» تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانه‌های خمیده‌ام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدم‌هایی که انگار می‌خواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو می‌کردم تا طنین ضجه‌هایم را مادر نشنود، زار می‌زدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست: «الهه... تو رو خدا... داری دیوونه‌ام می‌کنی...» بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد: «الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس...» با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا می‌آمد، پاسخ اینهمه نگرانی‌اش را به یک کلمه دادم: «مامانم...» و او بلافاصله پرسید: «مامانت چی؟» با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم: «مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره...» و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بی‌حس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمی‌گفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود: «مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر می‌بردیمش...» هر آنچه در این مدت از دردها و غصه‌های مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو می‌کردم و مجید با چشمانی که از غصه می‌سوخت، تنها نگاهم می‌کرد و انگار می‌خواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم. 🌹
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و یکم حال سخت و زجرآوری بود ک
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و دوم ساعتی به شِکوه‌های مظلومانه من و شنیدن‌های صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایه‌ها و سیلاب اشک‌هایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونه‌اش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت: «الهه جان... پاشو روی تخت بخواب.» و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت. کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد: «الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور.» ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگی‌ها باز نمی‌شد که باز اشک از گوشه چشمان پف کرده‌ام جاری شد و با گریه پرسیدم: «مجید! حال مامانم خوب میشه؟» با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشسته‌ام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشک‌هایم را از روی گونه‌هایم پاک می‌کرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداری‌ام می‌داد: «توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم!» سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد: «الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی... » که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت. وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم: «نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته...» مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپش‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، گوش می‌کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمه‌ای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید: «به مامان گفتی؟» عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد: «نتونستم...» سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد:«الهه من نمی‌تونم! تو رو خدا کمکم کن...» با شنیدن این جمله، حلقه بی‌رمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت. با نگاه عاجزانه‌ام به مجید چشم دوخته و با اشک‌های گرمم التماسش می‌کردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبدالله را داد: «عبدالله! به الهه رحم کن! مگه نمی‌بینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی می‌‌تونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره!» عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی گِله کرد: «مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟» با شنیدن این جملات نتوانستم مانع بی‌قراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریه‌ام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را می‌شنیدم که با غیظ می‌گفت: «عبدالله! الهه نمی‌تونه این کارو بکنه! الهه داره پس می‌افته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو اَزش می‌خوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه می‌خوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر می‌کنی!» و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غم‌هایم پای تخت نشست. @AhkamStekhare 🌹
پاسخ به احکام و معارف
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و دوم ساعتی به شِکوه‌های مظل
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هفتاد و سوم ساعت از نیمه شب گذشته بود، ولی خواب از چشمان آشفته و اشکبار من سراغی نمی‌گرفت. مجید همانطور که روی زمین نشسته و سرش را به تشک تکیه داده بود، خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی، همچنان روی دست سرد من مانده بود. خوب می دانستم که در پالایشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم اینهمه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم، دلم به درد آمد. دستم را از زیر انگشتان گرمش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم. نگاهی به صورت خسته‌اش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گام‌هایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم. خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته و انگار در و دیوار هم بوی غم می‌داد. به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجاده‌ام را گشودم. چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم. حق با مجید بود، باید خودم را آماده می‌کردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه امید و آرامش مادر می‌شدم، نه مثل امشب که همه توانم را درآغاز راه باختم و بدون اینکه به یاری دل بی‌قرار و دست تنهای عبدالله بروم، فقط خون دلم را به کام همسر مهربانم ریختم، هرچند این وظیفه‌ای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش، پرده‌های نازک دلم را می‌لرزاند. نمازم را با گریه بی‌صدایم تمام کردم، دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود، خدا را خواندم که شفای مادرم را هر چه زودتر مرحمت کرده و به دل من که این همه بی‌تابی می‌کند، آرامشی ماندگار عنایت فرماید. 🌹@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چی موجب میشه آدم خودشو پنهان کنه؟!!! 🤔 حجت الاسلام و المسلمین پناهیان @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️سکونت مستأجر بدون رضايت صاحب‌خانه مستأجر هستم و اجاره_خانه من به تعویق افتاده، صاحب‌_خانه می گوید راضی نیستم در این خانه بمانی، آیا سکونت و خواندن من در این خانه، جایز است؟ ✅ج: تا زمانی که ، فسخ نشده یا مدت آن به پایان نرسیده، سکونت شما جایز بوده و عبادات صحیح است؛ اما باید در اولین وقت ممکن، را بپردازید. @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸سوره یونس، آیه ۶٨: قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَـذَا أَتقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ⚡️ ترجمه کوتاه : (مشركان) گفتند: خداوند فرزندى گرفته است، او منزّه است، او بى نياز است. آنچه در آسمان ها و زمين است از آنِ اوست. هيچ دليلى نزد شما بر اين گفتار نيست. آيا آنچه را نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ 💥توضیح آیه : مشركان، فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و يهود، «عُزير» را و مسيحيان «عيسى» را فرزندان خدا می شمردند. 🍁 تعبير به «إِتَّخَذَ» ‏(انتخاب و اختيار ‏كرد) شده است، و اين نشان مى دهد: آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده، بلكه مى گفتند: خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است. 🚫سخن بى دليل وبدون علم، ارزشى ندارد. 🆔@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 💎 دشمن ترین دشمن انسان 🔻پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: و الَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، ما مِن عَدُوٍّ أعدی عَلَی الإنسانِ مِنَ الغَضَبِ وَ الشَّهوَةِ ، فَاقمَعوهُما و اغلِبوهُما و اکظِموهُما. ◻️ سوگند به آن که جانم در دست اوست، برای انسان هیچ دشمنی دشمن تر از خشم و شهوت وجود ندارد. پس آن دو را سرکوب کنید و مقهورشان سازید و آتش آنها را فرو نشانید. 📚تنبیه الخواطر : ۲/۱۱۵ 🆔 @AhkamStekhare
سخت‌ترین واجبِ خدا نماز و روزه نیست! زنده نگه داشتن امید به خداست 🌱 «و هرگز ناامید مـباش» 📖 برداشتی از آیه ۵۵ سوره حجر 🆔 @AhkamStekhare
1_687118184.mp3
5.78M
📗 📒 ✅ قسمت چهارم 👌خاطرات مستر همفر عنوان کتابی است که به شرح خاطرات مِستِر همفر مامور دولت بریتانیا در کشورهای اسلامی در قرن ۱۸ میلادی پرداخته و به تشریح نقش او در شکل‌گیری دیدگاه وهابیت در کشورهای مسلمان می‌پردازد. او در این کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر ، عراق ، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت عثمانی می گوید و هدفش از این مأموریت را که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راه های درهم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی است بیان کرده و از مسائلی که در این مأموریت برای او پیش می آید، یاد می کند. مطالعه این کتاب جهت پی بردن به نقشه های روباه پیر انگلستان در پیدایش وهابیت و برای غلبه بر مسلمین و همچنین شناخت راه های نفوذ غرب به جهان اسلام و برای عبرت گرفتن و دشمن شناسی لازم است. 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 هشتم شهریور، سالروز شهادت اسوه‌های اخلاص و خدمت شهیدان رجایی و باهنر گرامی باد. 🆔 @AhkamStekhare
⬛️حکم گریه بر مصائب امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در نماز واجب ⬛️ 📤پرسش: گریه برای امام حسین(ع) در هنگام نماز های واجب ، آیا نماز را باطل می سازد؟ مرجع:آیه الله سیستانی. 📤پاسخ: سلام علیکم. اگر نمازگزار در حال نماز به یاد مصائب سیدالشهدا بیفتد و یا اگر شخصی ذکر مصیبت بخواند و انسان در حال نماز بر آن بزرگوار گریه کند، نماز او در صورتی صحیح است که گریه اش برگشت به آخرت داشته باشد. اما اگر اینگونه نبود گریه در نماز بر مصائب اهل بیت جایز نیست. نظر مراجع در مورد گریه بر مصائب اهل بیت در نماز واجب:👇 📝آیات عظام:فاضل، تبریزی، بهجت: جایز است. 📝 آیات عظام: امام خمینی، مکارم، نوری: بنابر احتیاط واجب ترک شود. 📝 آیات عظام: خوئی، سیستانی، وحید: اگر برگشت به آخرت داشته باشد، جایز است. 📚منابع: ۱. استفتائات مراجع؛ امام؛ تحریر؛ ج1 ص342؛ منهاج؛ ج6;ص236. @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روايت رهبر معظم انقلاب از شعری که امام حس ین(ع) در شب عاشورا خواندند @AhkamStekhare
🌸🌺🌸🌺🌸 ...😍 ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﻪ میگوید؟ 🤔 ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ،😳 ﺳﻘﻒ ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ! ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ! ﺳﺎﻋﺖ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ! ﺁﻳﻴﻨﻪ ﮔﻔﺖ: ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﻴﻨﺪﻳﺶ! ﺗﻘﻮﻳﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺵ! ﻭ ﺩﺭﺁﺧﺮ، پتو ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺎبا ﺑﮕﯿـﺮ ... 😴 ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﺣﺮﻑ پتو خیلی ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺖ و تا ظهر !! 😌😉 😂😂😂 ـ🦋🌺🦋🌺 .. 👇 ✍️ به گونه ‏ای که چشم نبیند و گوش نشنود موجب بطلان می‏شود. ✳️اقسام :👇 صلی الله علیه وآله وسلم می‌فرمایند: یا علی علیه السلام 4 گونه است👇 🌷 بر پشت، روبه آسمان 🌷 بر پهلوی راست 🌷 کافران ومنافقان برپهلوی چپ 🌷و که بر شکم و رویشان است. 🔹بهترین نوع :👇 است که انسان بر پهلوی راست و رو به بخوابد و دست راست را زیر صورت بگذارد.(مثل حالت میت در قبر) ❌ بدترین نوع : روی است که شومی است و بسیار مذمت شده است. روایت داریم که اگر دیدید کسی روی شکم او را بیدار کنید چون این ابلیس است.😳 ‼️زمان هایی که کراهت و ضرر دارد:👇 ۱- بین الطلوعین (بین اذان صبح و طلوع آفتاب) ۲- بین مغرب و عشاء ۳- بعد از نماز عصر ۴- بین نماز شب و نماز صبح 🛌 محل : ۱- تنها به شدت نهی شده تا حدی که اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند: کسی که تنها ملعون است. ۲- روی که دیوار نداشته باشد نهی شده است. ۳- با دست و کثیف و نشسته نهی شده است. ✳️ توصیه هایی در مورد : ۱- زمان پاها به سمت قبله باشد. ۲- را زیر گونه بگذارید ۳- خود را عادت دهید که هنگام لب ها را باز کنید تا از دهان خارج شود. ۴- گذاشتن در گوش ۵- به قبل از ۶- گرفتن قبل از ۷- زدن قبل از 📚منبع:علل الشرايع،ج ٢ ،ص ٢٨٤ 💖🍃💖🍃💖🍃💖 💖🍃@AhkamStekhare